کد خبر: ۳۳۷۸۶۹
تاریخ انتشار:
بیست و سه اسفند سالروز شهادت شهید عباس کریمی

از جزیره مجنون تا بهشت زهرا

روستاي قهرود از توابع شهرستان كاشان در سال 1336 پذيراي كودكي شد كه پدرش جهت سالم ماندن او به آستان با كرامت حضرت عباس نذر كرد و مادر، اسم او را عباس نهاد.
گروه فرهنگ مقاومت - روستاي قهرود از توابع شهرستان كاشان در سال 1336 پذيراي كودكي شد كه پدرش جهت سالم ماندن او به آستان با كرامت حضرت عباس نذر كرد و مادر، اسم او را عباس نهاد.

عباس از طريق ارتباط با برخي دوستان روحاني مبارز، با پخش اعلاميه و نوارهاي سخنراني امام فعاليت خود عليه رژيم پهلوي را آغاز كرد و در همين دوران توسط ساواك دستگير و مورد شكنجه قرار گرفت. تا اينكه در پي فرمان امام خميني (ره) او نيز از پادگان گريخت و در جمع مردم به مبارزات خود ادامه داد. هنگام ورود امام در كميته استقبال، مسئوليت حفاظت و حراست از ايشان را به عهده گرفته در تصرف و خلع سلاح پادگان عباس‌آباد در 21 و 22 بهمن نقش مؤثري داشت.

به گزارش بولتن نیوز،با پيروزي انقلاب اسلامي در راه‌اندازي سپاه پاسداران كاشان پيشقدم شد و در اوايل سال 1358 به عضويت اين نهاد مقدس درآمد. در فاصله كوتاهي مأمور به حفاظت از بيت امام در قم گرديد و هنوز اين مأموريت به پايان نرسيده بود كه مسأله اغتشاش در ايرانشهر مطرح شد و در پي آن غائله كردستان او را با چهر ه واقعي جنگ آشنا كرد.



عباس با استعفا از مسئوليتش در سپاه كاشان راهي كردستان شد و پس از مدتي سمت مسئول اطلاعات و عمليات پيرانشهر منصوب گرديد. حاج عباس كه لياقت نظامي خود را به فرماندهان از جمله حاج احمد متوسليان نشان داده بود پس از شكل‌گيري تيپ 27 محمد رسول الله (ص) راهي جنوب شد و به سمت عنوان مسئول اطلاعات- عمليات تيپ انتخاب گرديد.

راوی: خود شهید

رمز یا زهرا (س)

براي تولد تنها فرزندمان داوود در خرداد سال 1363 از انديمشك به دزفول آمديم. در طول مسير حاجي نشان بيمارستان را از مردم مي‌پرسيد، متوجه شديم كه تنها بيمارستان مناسب كه مزين به نام حضرت زهرا (س) بود در همان حوالي است. وقتي حاجي نام خانم فاطمه زهرا (س) را شنيد، ذكر نام ايشان را آنچنان بيان كرد كه فكر كردم اتفاقي افتاده ولي خودش به من چنين گفت: «نام همسرم زهراست، در عمليات فتح‌المبين با رمز يا زهرا (س) مجروح شده‌ام و اينك تولد فرزندم نيز در بيمارستان حضرت زهرا (س) است.» حاج عباس درست مي‌گفت زندگي ما با رمز يا زهرا (س) گره خورده بود. حتي شهادت او هم در عمليات بدر با رمز يا زهرا (س) بود و پيكرش ميهمان ابدي بهشت زهرا (س) شد.



راوی : همسر شهید

از جزيره مجنون تا بهشت زهرا (س)


در عمليات بدر، حاج عباس پس از سركشي سنگرهاي اطراف، به سنگر ديده‌باني بازگشت. در يك لحظه با شنيدن صداي مهيبي روي زمين دراز كشيدم خوب دقت كردم تا بدانم گلوله تانك كجا اصابت كرده ، خدايا چه مي‌بينم؟! توي اين سنگر حاج عباس بود! او را از سنگر بيرون كشيدم. تركشي پشت سرش را متلاشي كرده بود اما چشمهايش هنوز نگران بسيجيان بود. او را داخل قايق گذاشته و با سرعت به طرف پست امداد حركت كرديم. اما ديگر فايده‌اي نداشت همه چيز تمام شد ... قايق آرام به طر ف اورژانس حركت كرد در حاليكه حاج عباس با چهره‌اي معصوم در زير پتو آرميده بود. پيكر خوني و خيس او را داخل آمبولانس گذاشته و به سمت دوكوهه راه افتاديم و به نيت آخرين وداع، پيكر او را دور زمين صبحگاه طواف داده به سمت تهران حركت كرديم. عباس كريمي‌ روز 23/12/1363 و در سالروز شهادت حاج همت به او پيوست و اين تاريخ براي دومين بار در خاطره لشگر 27 محمد رسول الله (ص) جاودانه شد. 2 روز بعد پيكرش در كنار مزار شهيد اقارب‌پرست به خاك سپرده شد و بار ديگر مسافري از جزيره مجنون به بهشت زهرا (س) ميهمان گشت.

راوی : یکی از همرزمان

سخن شهيد

خودمان را بررسي كنيم، ببينيم كجا بوديم، چه بوديم، از كجا آمده‌ايم و به كجا مي‌رويم. ما كه نيروي اين انقلاب هستيم بايد براي آن خون بدهيم. خصوصيات يك فرمانده به اين شرح است: «سلامتي جسم و فزوني علم، مشورت با نيرو، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت فرماندهي از راه ارشاد و موعظه در كنار همه تاكتيك‌ها، از همه مهمتر فاصله نگرفتن از خداست. فرماندهي كه ابتكار عمل نداشته باشد تسليم است. ابتكار عمل سلاح برنده مؤمن است.»



وصيت نامه

... صبر پيشه كنيد و صبر، تسليم نشدن در مقابل باطل و ناحق نيست بلكه استواري و ايستادگي در برابر ناملايمات و سختي‌هاست. صبر، (مقاومت) در مقابل گرفتاريها، مبارزه سرسخت با مشكلات زندگي، مبارزه با هواي نفساني و اجراي دستورهاي امام و مبارزه با منافقين داخلي است كه خود نيز يك جبهه داخلي هستند.

قسمت هایی از کتاب مردی با چفیه سفید:


عباس جعبه خالی مهمات را نشان داد و گفت: «بفرمایید بنشینید».
خلبان عراقی که به عباس خیره شده بود، جلو آمد و نشست. دست خلبان را می گیرد و می گوید:«ما ادعا نداریم که می خواهیم با عدل علی (ع)با تو رفتار کنیم، اما دست نقد با جنگی که شما راه انداختید دشمن برای ما دشمن است و وقتی اسیر شد به حکم مولا با او خوش رفتاری می کنیم»

خلبان زانوی غم در بغل گرفته بود و اشک می ریخت. فؤاد کنارش نشست. خلبان فقط به روبه رو نگاه می کرد و حرف می زد:«از روزی که به دنیا آمدم خیلی چیزهای عجیب و غریبی دیدم. اما ندیدم آدم هایی که شب و روز با گلوله سر و کار دارند تا این حد با دوست و دشمن مهربان باشند. ارتش عراق هیچ وقت به ما نگفت که به جنگ چه کسانی می رویم. من تو این بیست روز با اعتقادات شما آشنا شدم. همین سربازی که با من زندگی می کند چیزهای خیلی بزرگی از شرف و مردانگی به من یاد داد...»

«کدام سرباز را می گویی؟ منظورت حاج عباس کریمی است؟» خلبان گفت:بله. فؤاد لبخندی زد و گفت:درست است. او هم سرباز است هم فرمانده تیپ.

خلبان:یعنی این جوان لاغراندام، با آن لباس ساده و بی درجه فرمانده تیپ است؟

خلبان صبر نکرد تا بقیه حرف های فؤاد را بشنود، خودش را به سنگر عباس رساند، عباس با تعجب به قیافه آشفته او نگاه کرد، فؤاد گفت: وقتی گفتم شما فرمانده تیپ هستید یکهو قاطی کرد. بنده خدا به خیالش هم نرسیده که با یک فرمانده تیپ دل بدهد و قلوه بگیرد. راستی چه کارش کردید حاج عباس؟ عباس در حالی که اشک های خلبان را پاک می کرد گفت: چه کار باید می کردم؟ همان رفتاری را با او داشتم که همه بچه های جنگ با اسرا دارند.



چند روز بعد فؤاد به سنگر عباس رفت و گفت: حاجی خلبان عراقی حاضر نیست به اردوگاه اسرا برود و می گوید می خواهم مثل یک سرباز در اختیار فرمانده شما باشم.

روزهای بعد عباس خبرخوشی را به نیروهایش داد: «برادران عزیز، با اطلاعات ارزشمندی که اسرا با میل و رغبت در اختیار ما گذاشتند خودتان را برای عملیات والفجر پنج آماده کنید».

منابع:
Www.aviny.ir
کتاب مردی با چفیه سفید از مجموعه قصه فرماندهان

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین