کد خبر: ۳۳۰۹۱۴
تاریخ انتشار:
احسان شاطری:

در لبنان احساس نمی‌کنم پدرم شهید شده است

فرزند شهید حسن شاطری گفت: وقتی که در لبنان هستیم، احساس می کنم که پدرم هنوز حضور دارد و با ما زندگی می کند. حضور معنوی پدر را در لبنان احساس می کنم.
گروه سیاسی: محمد مهدی رحیمی: جنگ ۳۳ روزه رژیم صهیونیستی علیه مردم لبنان و مقاومت اسلامی اهداف متعددی را دنبال می کرد که قطعا یکی از آنها تخریب گسترده منازل، راه ها، مدارس و اماکن عمومی بود تا حجم ویرانی ها به موجی مخرب علیه حزب الله بدل شود و پایگاه گسترده مردمی آنرا تضعیف کند اما سیر حوادث به گونه ای پیش رفت که مقاومت اسلامی پیروز و محبوب تر از قبل، از این نبرد نابرابر بیرون آمد.

البته دشمن در تخریب زیرساخت های جنوب لبنان و ضاحیه بیروت از هیچ اقدامی دریغ نکرد و حجمی از ویرانی ها را بجا گذاشت. با پایان جنگ کشورهای مختلف که برخی آنها از حامیان پشت پرده اسرائیل بودند ژست انسان دوستانه گرفته و مدعی کمک به لبنان برای بازسازی شدند. اقدامی که بیشتر یک مانور تبلیغاتی بود.

اما جمهوری اسلامی ایران از فردای پایان نبرد، هیئتی را به لبنان اعزام کرد تا در تعامل با مقامات این کشور و نیز حزب الله، حجم خسارت ها را برآورد کرده و برنامه خود برای مشارکت در بازسازی را ارائه نماید. در همان روزهای ابتدایی «هیئت ایرانی کمک به بازسازی لبنان» به ریاست مهندس حسن شاطری شکل گرفت و تا ۶ سال بعد به اجرای پروژه هایی در این کشور کوچک اما استراتژیک مشغول شد.

سردار شاطری که پیشتر سابقه حضور در عراق و افغانستان را هم داشت، با همتی عالی و تدابیر جدی و برنامه ریزی علمی اقدامات ماندگاری را در سرزمینی که روزگاری به عروس خاورمیانه شهره بود، رقم زد و با پایان یافتن کارش در لبنان راهی سوریه شد تا در سرزمین شام خدماتی از جنس آنچه در لبنان کرده بود را به منصه ظهور برساند. سرانجام سردار شاطری که در لبنان به مهندس حسام خوشنویس معروف بود، در اقدامی تروریستی در ۲۴ بهمن ۹۱ در سوریه به شهادت رسید.

به مناسبت سالگرد شهادت ایشان، گفتگویی با پسر بزرگش، مهندس احسان شاطری داشته ایم. ساعتی در جنوب لبنان و در مجموعه «کارگاه های انصار» که یادگار شهید است، همنشین احسان شدیم تا از پدر مجاهد و مدبرش برایمان بگوید. وی که اکنون مدیریت یکی از کارگاه های عمرانی وابسته به ستاد بازسازی لبنان را برعهده دارد، در سال های فعالیت پدر در لبنان، همراه او در تقویت حلقه های عاطفه و پیوند مردم ایران و لبنان کوشیده است. هیئت ایرانی کمک به بازسازی لبنان و اقدامات ماندگار و استراتژیکی که در این کشور به یادگار گذاشت، موضوع دیگری بود که درباره آن با مهندس شاطری سخن گفتیم.

مشروح این گفتگو را در ادامه می خوانید:

چگونه از انتخاب مهندس شاطری برای مسئولیت ستاد بازسازی ایران در لبنان، مطلع شدید؟

در تابستان سال ۸۵ با خانواده به ارومیه سفر کرده بودیم. در مسیر یک تلفنی به مهندس(شهید شاطری) شد که سفر را نیمه کاره گذاشت و به تهران بازگشت و گفت کار واجبی پیش آمده است. یک روز بود که جنگ ۳۳ روزه تمام شده بود و وقتی ما به تهران بازگشتیم، به تهران که رسیدیم مهندس گفت باید به لبنان بروم و بعد از یک هفته برخواهم گشت. وقتی رفت، دو ماه در آنجا ماند و پس از آن با یک مرخصی ده روزه برگشت و گفت به نظرم شما هم جمع کنید تا به لبنان برویم. اما ما آمادگی آن را نداشتیم و خودشان رفتند و کارها را پیگیری کردند. تقریباً پس از یک هفته کل خانواده با هم به سوریه رفته و بعد به لبنان آمدیم؛ آمده بودیم که یک هفته بمانیم و بازگردیم. اما چندین ماه به درازا انجامید.

اولویت بیشتر شهید شاطری روی کار مدارس بود و سعی کردند که برای اول سال تحصیلی، مدارس راه اندازی شود. بعد از اینکه کار را شروع کردند، اولین کارشان این بود که میزان خسارت در لبنان را برآورد کنند. اوایل که من رفته بودم، در هفته ایشان ۵ یا ۶ روز را در لبنان به سفر می رفتند. از شمال تا جنوب و هر منطقه ای که خسارت دیده بود را بازدید می کردند و از آن مناطق عکس گرفته و مشکلات را یادداشت می کردند.

با مردم، نمایندگان و سیاسیون صحبت می کردند که مناطق شما چه حجمی خرابی دارد و خیلی ریز به مسائل می پردازند. مثلاً اینکه این مناطق چقدر جمعیت دارد و چند درصد آن شیعه و یا مسیحی است؛ خط سیاسی آنها به چه شکلی است. تمام نکات را در دفترچه ها یادداشت می کردند. ایشان یک کمدی داشت و نزدیک به صد دفترچه یادداشت در آن  بود.

در بحث جمع آوری فیلم و عکس، خودشان به سر صحنه می رفتند و بعد در دفتر آن را جمع بندی می کردند و طرح خود را با توجه به امکاناتی که وجود داشت اولویت بندی می کردند و پس از آن اجرای آن شروع می شد.

آیا نظر مهندس بر این بود که خودشان از نزدیک کار را دنبال بکنند؟

تقریباً می توانم بگویم در اکثر کارها خودشان دست داشتند و باید سر صحنه می رفتند و کار را می دیدند. البته مشاورهایی بودند اما باز خودشان حتما باید کار را می دیدند.

یک بار جلسه ای داشت و از بیروت می خواست به سمت صور برود که در مسیر در یکی از پروژه های ستاد بازسازی، نیروها مشغول بتون ریزی بودند گفته بود برویم و این مکان را ببینیم. وقتی رفتند، گفته بود کیفیت این بتون پایین است. زنگ می زند تا آزمایشگاه بیاید و بتون را آزمایش کند. وقتی بتون را آزمایش می کنند می بینند که کیفیت آن، آن چیزی که خواسته بودند نیست و کیفیتش پایین تر است. آن روز جلسه خود را لغو می کند و تا شب می ایستد تا کار آنطوری که می خواهد انجام شود.

ایشان روی کیفیت خیلی بحث داشت و می گفت حتی اگر قرار است هزینه مقداری بالاتر برود، کاری که به اسم ایران انجام می شود باید کیفیت لازم را داشته باشد؛ اینجا بحث شخص نیست و اگر کار اشتباهی انجام شود، می گویند دولت ایران آمد و این کار را با کیفیت خوب انجام نداد.

نگاه پدرتان به کارهایی که در لبنان انجام می شد، چگونه بود؟

با توجه به گستردگی حزبی و سیاسی لبنان، شیعیان در آن مظلوم هستند. هدف ایشان این بود که محرومیت را از شیعه سلب کنند. بررسی هایی هم که انجام می شد بر اساس این اولویت بود که جاده مثلا از نقاطی رد شود که محرومین استفاده بیشتری ببرند. هدف ایشان محرومیت زدایی بود و خودش تا عمق مسائل ورود می کرد و آنها را از نزدیک می دید و با مشکلات آشنا می شد.

در اینجا برای کمک به شهرکهایی که فلسطینی هستند، محدودیت وجود دارد و دولت به آنها خیلی بها نمی دهد. اینها حتی برای خرید سنگ قبر مشکل داشتند. اما مهندس شاطری به آنها هم توجه داشت.

وقتی که ایشان عشق مردم لبنان به ایرانی ها را می دید، می گفت اگر ما بخواهیم اینطور حساب کنیم که لبنانی ها ملت ایران را به خاطر کمک ها دوست دارند، ظلم بزرگی در حق این مردم کردیم. زیرا واقعاً علاقه ای که مردم لبنان و به ویژه شیعیان جنوب آن به نظام ایران دارند، خیلی بیشتر از آن است که آدم بخواهد فکر کند که دلیل آن کمک ایران است.

وقتی که خانواده به ایران برگشتند، رفت و آمد و حضور ایشان به چه شکلی بود؟

زمانی که خانواده در لبنان زندگی می کرد، ظاهرا به این شکل بود و وقتی برای خانواده وجود نداشت. وقتی اینجا بودیم دفتر کار وی روبروی خانه بود و وقتی که برای کار می رفت، دیگر ناهار هم نمی آمد؛ بعد از اینکه خانواده به ایران بازگشت تقریبا مثل گذشته یعنی هر ۵ یا ۶ ماه برای سر زدن می آمد. ما تقریبا عادت کرده بودیم که پس از مدتی می آید، یک سری می زند و می رود.

چطور با این مساله کنار آمده بودید؟

ما از بچگی پدر را در خانه ندیده بودیم و به این قضیه عادت کرده ایم. صبح که از خواب بلند می شدیم، ایشان رفته بود و وقتی که می خوابیدیم، وی به خانه می آمد، مگر اینکه روز تعطیلی وجود داشت. ما مسئله غیر از این را ندیده بودیم.

من که هم اکنون در لبنان هستم، نسبت به خانواده متأثرتر هستم؛ چون از ابتدا در این جمع با پدر کار کرده بودم. وقتی اینجا بود با نکاتی که می گفت به بقیه خیلی کمک می کرد. وقتی که خبر شهادت ایشان به ما رسید، خودم را خیلی تنها حس کردم.

خبر شهادت سردار را کجا شنیدید؟

من در کارگاه مشغول به کار بودم که یکروز صبح حاج کاظم دارابی از ایران به من زنگ زد و خبر شهادت را به من دادند. باورش برایم سخت بود؛ چون که ما ابتدا خبر نداشتیم برای چه به سوریه می آییم و به ما گفته بودند در حد بازسازی اطراف زینبیه است. فکر نمی کردیم؛ بعدها فهمیدم که بـُعد کاری ایشان در سوریه چیست. درست است که پدرم بود، اما آنقدر با هم نبودیم که درست بشناسمش. وقتی به لبنان آمدیم و شروع به کار کردیم با وجود اینکه من ۱۸ سال سن داشتم، نمی توانستم پا به پای وی کار کنم.

سبک کاری که در آنجا وجود داشت به شکلی بود که کسی نمی توانست پا به پای پدرم کار کند.

وقتی که شما از پل ها و خیابان هایی رد می شوید که یادگار پدر است، چه احساسی دارید؟

شهید شاطری نظر خاصی نسبت به لبنانی ها پیدا کرده بود و می گفت احساس می کنم که یک چیزی من را اینجا نگه داشته است. باعث ازدواج من در لبنان نیز پدرم بود و خیلی دوست داشت که من با یک دختر لبنانی ازدواج کنم و یک چیزی در اینجا داشته باشم. چند بار اصرار کرد، اما نشد و در نهایت قسمت اینطور بود که من در لبنان ازدواج کنم. وقتی من به ایران می روم، فکر می‌کنم که مهندس، شهید شده است. وقتی که در لبنان هستیم، احساس می کنم که هنوز وجود دارد و با ما زندگی می کند. حضور معنوی پدر را در لبنان احساس می کنم.

لبنانی هایی که می دانند شما فرزند شهید شاطری هستید، چطور با شما برخورد می کنند؟

واقعا یک طوری برخورد می کند که آدم خجالت می کشد. لبنان مانند جنگ ایران و عراق یک ویژگی خاصی دارد و آن این است که هر روز شهیدی می آید و این برای نسل من شرایط جدیدی است، اما در ایران این مسئله جاافتاده نیست و تازگی ها شاهد مدافعان حرم هستیم، اما لبنانی ها شاهد این بحث بوده اند و هر کجا که می رویم به محض اینکه می فهمند سریع برای احوالپرسی می‌آیند. وقتی با من صحبت می کنند، می گویند که ما مدیون مهندس هستیم. آنها معتقدند که خیلی از نیازهای اولیه که برای ما عادی است را با وجود مهندس و کارهای ستاد بازسازی هم اکنون دارند. آدم در لبنان احساس غربت نمی کند. در دهات های دورافتاده لبنان نیز گاهی اوقات می بینید که عکس شهید شاطری را زده اند و ایشان در اینجا خیلی شناخته شده تر از ایران هستند. در ایران هنوز هم خیلی ها شهید را نمی شناسند.

کارگاهی که در منطقه جنوب لبنان راه افتاده است و تقریبا ۱۲۰ نفر به صورت مستقیم کارمند دارد و شاید بیشتر از ۵۰۰ یا ۶۰۰ خانواده غیرمستقیم در اینجا کار می کنند، یادگار پدر است و در لبنان چنین پروژه ای با این عظمت وجود ندارد. وقتی که وزیر راه لبنان برای بازدید آمده بود، می گفت وزارت راه لبنان چنین چیزی ندارد؛ یک نمونه کوچکتر از این، در منطقه بعلبک وجود دارد. باید اینجا باشیم تا اسم شهید باشد و ما باید ادامه دهنده راهی که ایشان شروع کرده است، باشیم؛ باید امانت دار خوبی باشیم. درست است که نتوانسته ایم چیزی تاسیس کنیم، اما باید از آن چیزی که وجود دارد، حفاظت کنیم.

نمایی از کارگاه های انصار در جنوب لبنان

سر کار همه به ایشان مهندس می گفتند و ما اینقدر به این لقب پدر را صدا کرده ایم که دیگر برای ما مانده است. ۶ سال که با هم کار می کردیم، وی را مهندس صدا می کردند و حتی گاهی اوقات در خانه نیز پدر را مهندس خطاب می کردند. هنوز وقتی که به مناطقی می روم با اینکه شهید شاطری پدرم بود احساس می کنم که خیلی تا شناخت اول وی فاصله دارم.

چند وقت پیش که از وی مستندی پخش شد، ما هیچکدام خبر نداشتیم که مهندس در سوریه چه کاری انجام می داده است و در کدام منطقه حضور داشت. شهید شاطری هنوز شناخته شده نیست.

وقتی شهید شاطری می خواست به سوریه برود، خانواده اعتراضی نداشتند؟

اعتراض آن‌چنانی وجود نداشت، اما در چند سال گذشته مادرم از زمانی که با وی ازدواج کرد از سمنان به مناطق کردستان و سردشت رفتند. در آن زمان پدرم گفته بود که یکسال به این منطقه می رویم و برمی گردیم، اما هنوز ما به سمنان باز نگشته ایم؛ بعد از آنجا ما به ارومیه رفتیم و بعد به تهران آمدیم و در این سال ها مادرم همه سختی ها را تحمل کرد. امید مادرم این بود که بالاخره پدرم یک روز بازنشست می شود و به سمنان باز می گردد. دو سال بود که ایشان بازنشست شده بود، اما کار را ترک نکرده بود.

مادرم منتظر بود تا شهید شاطری برگردد و در این ایامی که بچه ها می خواستند ازدواج کنند، بالای سر بچه ها باشد، اما قسمت اینطور شد وقتی که پدرم به سوریه رفتند تقریبا ۴ یا ۵ ماه پس از آن، عقد خواهرم بود و مادرم خیلی اصرار کرد که پدر بیاید، اما نیامد. خواهرم هم تماس گرفته بود و به شهید گفته بود که من تک دخترم و دوست دارم که پدر بالای سرم باشد، اما پدر به وی گفته بود که بچه های شهدا چه می کنند؟ شما هم همان کار را انجام دهید؛ احساس می کنم در این چند ماه آخر خانواده را آماده کرد. زمینه را این اواخر طوری محیا کرده بود تا ما دل بکنیم.

منبع: خبرگزاری مهر

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین