«بادیگارد» یک تصویر کاملا معاصری را از ابراهیم حاتمی کیا نشان میدهد با تمام وجوه خاکستری اش. قهرمان نابود شده ای که می خواهد سنگ اصولگرایی را به سینه بزند. در عین حال که ابراهیم حاتمی کیا نشان داده قصه تعریف کردن را بلد است و...
گروه فرهنگ و هنر - سینما و تلویزیون: جواد طوسی: «بادیگارد» یک تصویر کاملا معاصری را از ابراهیم حاتمی کیا نشان میدهد با تمام وجوه خاکستری اش. قهرمان نابود شده ای که می خواهد سنگ اصولگرایی را به سینه بزند. در عین حال که ابراهیم حاتمی کیا نشان داده قصه تعریف کردن را بلد است و ملودرام را خوب می داند، اما برخی بخش های فیلم منطقی ندارد. نظیر صحنه های مستند آموزش رزمی. آدم ضدقهرمان شده یکهو روئین تن می شود. پایان بندی فیلم در سکانس تونل خوب ایحاد شده اما فیلم پارادوکس هایی دارد.
در واقع «بادیگارد» حدیث نفس فیلمسازی است که در مرز اصولگرایی و تردید است. حاتمی کیا در یک تردید تاریخی غریبی گیر افتاده است. نوع دیگری از این دست فیلمسازها را آثار مسعود کیمیایی می بینیم که دوران قهرمانش به سر رسیده است و او تلاش می کند نجاتش دهد. فیلم یک خودی و ناخودی دارد. خودی ها از دیدگاه حاتمی کیا بر حقن و باقی مردم نیستند.
کامیار محسنین: برای من ناراحت کننده است درباره دو فیلم امشب حرف زدن. یکی فیلم ابراهیم حاتمی کیا و یکی کمال تبریزی. این دو نفر کسانی هستند که نقاط روشنی را در سینمای بعد از انقلاب نشان دادند. اما به تازگی فیلمسازان به جای آنکه فیلم های خودشان را بسازند در مسیری می افتند که می خواهند با استفاده از منطق نبرد خیر و شر آمریکایی و با منطق قهرمان های امریکایی خودشان را پیش ببرند و از خودشان به شدت دور بشوند.
به همین جهت در «بادیگارد» نمایش می بینیم که در بسیاری موارد آن باروپذیری را ندارد. ابراهیم حاتمی کیا روزگاری با توجه به آن چیزی که خود تجربه اش را کرده بود می توانست در «دیده بان» از یک سوژه غیرممکن یک سینما بسازد و مخاطب را به دنبال خود بکشاند. اما ابراهیم حاتمی کیای امروز دیگر آن خاصیت را ندارد.
فیلم بیشتر از آنکه به تجربه زیستی ما نزدیک باشد به نظر می رسد خیلی توریستی است. از ابتدا انگار با یک فیلم اکشن آمریکایی طرف هستیم که می خواهد بگوید بیائید فیلم من را ببینید.
حاتمی کیا نشان داده خوب می تواند ملودرام خلق کند. اما ملودرام فیلم به مرور قربانی حوادث می شود و دیگر ارتباط انسانی بین شخصیت ها را نمی بینیم.
نهایتا من فکر می کنم این بازی ای که شروع شده به ضرر سینمای ایران است. امروز چه می بینیم؟ داریم می بینیم خودمان می خواهیم نسخه ای از فیلم های آمریکایی بسازیم؟ فکر می کنم داریم خیلی چیزها را به این قیمت از دست می دهیم. فیلم خوب مجموعه ای از سکانس های فوق العاده نیست. فیلم خوب چند صحنه خیلی خوب دارد و بسیاری صحنه متوسط. فقط صحنه بد ندارد.
مسعود فراستی: من امیدوار بودم بعد از فیلم «چ» که ابراهیم را رشد داد و برگرداند به روزهای اوج، این فیلم ادامه دهنده «چ» باشد و اما «بادیگارد» عقبگرد بزرگی برای او بود. در تیتراژ پایانی فیلم که دوربین وارد نور می شود و خوب هم بود می بینیم عکس «بادیگارد» کوچک می شود اسم «بادیگارد» می آید و الف آن می شود ابراهیم حاتمی کیا. این یعنی «بادیگارد» ابراهیم بود؟ این فیلم بازگشت به آژانس بود. که آنجا نیز نگاه فیلم علیه مردم است. اینجا هم همین را می بینیم که بادیگارد ارتباطی با مردم ندارد و اگر هم وارد می شود آنها را با مشت و لگد می زند. یک آدم جدا و بی ارتباط با مردمش و قهر با سیاسیون که اصلا درکش نمی کنیم.
من اصلا نمی فهمم طلب این بادیگارد از دنیا چیست؟ به چه کسی و چرا شک کرده است؟ اگر من این شک را نفهمم، نمی فهمم با چه کسی طرف هستم. آیا با محافظی طرف هستم که سیاستمداران را محافط خود می کند و خود محافظ آدم های علمی می شود؟ این فیلم نه با مخاطب امروز نزدیکی دارد و نه با جهان قدیم ابراهیم حاتمی کیا.
فیلم «بادیگارد» مشکلش در آشفتگی فکری اثر است نه در اجرا. هرچند در اجرا هم گاهی کمیک می شود. حضور مریلا زارعی هم در فیلم اضافی است و اصلا حضورش حس نمی شود. «بادیگارد» یک فیلم هدر شده حیف است.