مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت: «واي عجيب ترافيكه... قشنگ ميشه يك ساعت خوابيد.» بعد رو به راننده گفت: «من با اجازتون يه چرتي ميزنم... اشكالي كه نداره؟» اين را گفت و سرش را به پشتي صندلي تكيه داد. راننده گفت: «چرا، اشكال داره... نخواب...»
مرد كه منتظر شنيدن چنين جوابي نبود، گفت: «بله؟» راننده گفت: «ميگم اشكال داره... نخواب... منم خوابم ميگيره.» مرد گفت: «من هميشه وقتي تو ترافيك گير ميكنم، ميخوابم.» راننده گفت: «ميخواستي از من نپرسي، پرسيدي، منم ميگم نه.» مرد به من و زن مسني كه عقب نشسته بوديم نگاهي كرد ولي چيزي نگفت. نه چيزي گفت و نه خوابيد. موقع پياده شدن، مرد از راننده پرسيد: «چقدر تقديم كنم؟» راننده گفت: «قابلي نداره.» مرد گفت:«خيلي ممنون.» و بياينكه پولي بدهد، رفت. راننده صدا زد: «آقا كرايتون؟» مرد برگشت و به راننده گفت: «ميخواستي نگي قابلي نداره» و دور شد. راننده لحظهاي فكر كرد و بعد زد زير خنده و گفت: «راست ميگه... دمش گرم... چه آدم باحالي بود.» بعد دنده را چاق كرد و راه افتاد.
زن مسني كه كنار من نشسته بود، به راننده گفت: «شما خودتم آدم باحالي هستي.» راننده لبخند زد و چيزي نگفت.