در راستای تنویر افکار عموم و همچنین یادآوری تاریخ برای این افراد سهل اندیش و سهل انگار متن گفتگوی امیرالمومنین علی (ع) با زبیر و همچنین متن گفتگوی اباعبدالله (ع) و ابن سعد را منتشر می کند.
گروه سیاسی: حضرت آیت الله خامنهای روز گذشته در دیدار جمعی از فرماندهان و کارکنان نیروی دریایی سپاه و خانوادههای آنان با اشاره به طرح برخی مسائل از جانب افراد سهل اندیش و سهل انگار درخصوص مذاکره با آمریکا، گفتند: این افراد می گویند چگونه است که حضرت علی علیه السلام و حضرت امام حسین علیه السلام با دشمنان خود مذاکره کردند اما اکنون با مذاکره با آمریکا مخالفت می شود؟
ایشان در پاسخ به این شبهه افزودند: چنین تحلیلی درخصوص مسائل تاریخ اسلام و مسائل کشور، نهایت ساده اندیشی است زیرا حضرت علی علیه السلام با زبیر و حضرت امام حسین علیه السلام با عمر بن سعد، مذاکره به معنای امروز یعنی معامله نکردند بلکه هر دوی این بزرگواران به طرف مقابل خود نهیب زدند و آنها را نصیحت به خداترسی کردند. (لینک مطلب)
بولتن نیوز در راستای تنویر افکار عموم و همچنین یادآوری تاریخ برای این افراد سهل اندیش و سهل انگار متن گفتگوی امیرالمومنین علی (ع) با زبیر و همچنین متن گفتگوی اباعبدالله (ع) و ابن سعد را منتشر می کند.
گوشهای از گفت و گوهای امیرمومنان علی (ع) با زبیر
وقتی حضرت امیر، قعقاع بن عمرو را جهت گفت گو با سران جمل فرستاد، فرزندان طلحه و زبیر، به ویژه عبدالله بن زبیر، در جهت ناكام ماندن گفت وگو كوشیدند. زبیر به سبب روایتی درباره عمار كه از رسول خدا(ص) شنیده بود، سست و مردد گردید و بر آن شد كارزار را ترك گوید. در این موفقیت،عایشه و طلحه و عبدالله بن زبیر همراه جمعی از تندروان نزدش شتافتند و او را از تردید باز داشتند. حضرت، برای از میان بردن تبلیغات طلحه و زبیر، كه وی را جنگ طلب می خواندند، بی سلاح در مقابل طلحه و زبیر مسلح ایستاد و با آن ها سخن گفت. امام زبیر را اندرز داد، از خدا ترساند و سبب حضورش را جویا شد. زبیر از قتل عثمان و شایستگی خود برای خلافت سخن گفت. امام قاتلان عثمان را به دوری از رحمت حق نفرین كرد و ادامه داد:
ما زال الزبیر رجلاً منا اهل البیت حتّی نشا ابنه المشووم عبدالله؛ زبیر همواره با ما بود تا آن كه فرزند نامباركش عبدالله پای به عرصه جوانی گذاشت.
آنگاه به یاد كرد خاطرات سودمند گذشته پرداخت: آیا به خاطر می آوری روزی را كه من و رسول خدا(ص) با هم می خندیدیم و تو گفتی یا رسول الله، پسر ابوطالب را رها نمی كنی. آن حضرت بی درنگ فرمود: ای زبیر تو ستمگرانه با او خواهی جنگید.
زبیر گفت: اگر زودتر یادآوری كرده بودی به نبردت نمی شتافتم. به خداسوگند، هرگز با تو جنگ نخواهم كرد.
امام پیش از درگیری، چون همیشه، به نیروهایش فرمان داد آغازگر نبرد نباشند:
لا ترموا بسهم و لا تطعنو ابرمح ولا تضربوا بسیف، اعذروا؛ تیری نیندازید و نیزه ای نزنید و شمشیری از نیام درنیاورید، اتمام حجت كنید.
مسلم، یكی از یاران امام، قرآنی به دست گرفت، به سوی اصحاب جمل آمد و آنان را به قرآن فراخواند. یكی از بصریان تیری افكند و او را به شهادت رساند. امام فرمود: «اللهم اشهد» و آنگاه فرمان آغاز نبرد را صادر كرد و فرمود:
ایهاالناس اذا هزمتموهم فلا تجهزوا علی جریح و لا تقتلوا اسیراً و لا تتبعوامولیاً...؛ مردم، هنگامی كه آنان را شكست دادید بر مجروحان نتازید، اسیران را نكشید، غلامان را تعقیب نكنید و از پشت به آن ها یورش نبرید....
حضرت علی در کنارگفت و گو با زبیر ابن عباس را از گفت و گو با طلحه منع کردند و فرمودند:
لاَ تَلْقَيَنَّ طَلْحَهَ
با طلحه ديدار مكن،
فَإِنَّكَ إِنْ تَلْقَهُ تَجِدْهُ كَالثَّوْرِ عَاقِصاً قَرْنَهُ
كه گاوي را ماند شاخها راست كرده،
يَرْكَبُ الصَّعْبَ وَ يَقُولُ هُوَ الذَّلُولُ
به كار دشوار پا گذارد و آن را آسان پندارد.
گفت و گوی علی(ع)با زبیر نه برای مذاکره به معنی مصطلح بلکه برای دعوت به حق بود .ایشان این گفت و گو با طلحه را منع کردند و دلیل آن را حق ناپذیری و روحیه لجاجت طلحه می دانند.
گفت و گوی امام حسین(ع) با ابن سعد
روز عاشورا فرستاده، نامه ابن سعد را به امام تقديم نمود و عرض كرد:
چرا به ديار ما آمدهاى؟ امام فرمود: اهالى شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كردهاند. اگر از آمدن من ناخشنودند ، باز خواهم گشت ،سپس امام به فرستاده عمر بن سعد فرمود: از طرف من به اميرت بگو: خود به اين ديار نيامدهام، بلكه مردم اين ديار مرا دعوت كردند تا به نزدشان بيايم و با من بيعت كنند و مرا از دشمنانم بازدارند و ياريم نمايند، پس اگر ناخشنودند، از راهى كه آمدهام باز مىگردم .
وقتى فرستاده عمر بن سعد بازگشت و او را از جريان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: اميدوارم كه خداوند مرا از جنگ با حسين برهاند. آن گاه خواسته امام را به اطّلاع «ابن زياد» رساند، ولى او در پاسخ نوشت: از حسين بن على بخواه او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند. اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت .
چون نامه ابن زياد به دست ابن سعد رسيد، گفت: تصوّر من اين است كه عبيداللَّه بن زياد، خواهان عافيت و صلح نيست. عمر بن سعد، متن نامه عبيداللَّه بن زياد را نزد امام فرستاد. امام فرمود: هرگز به نامه ابن زياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟! خوشا چنين مرگى.
امام قاصدى نزد عمر بن سعد روانه ساخت كه مىخواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشيم. چون شب فرا رسيد، ابن سعد با بيست نفر از يارانش و امام نيز با بيست تن از ياران خود در محلّ موعود حضور يافتند. امام به ياران خود دستور داد تا دور شوند. تنها عبّاس برادرش و على اكبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيّه دستور داد، دور شوند. ابتدا امام آغاز سخن كرد و فرمود: واى بر تو، اى پسر سعد، آيا از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آيا با من مىجنگى در حالى كه مىدانى من پسر چه كسى هستم؟ اين گروه را رها كن و با ما باش كه اين موجب نزديكى تو به خداست. ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مىترسم خانهام را ويران كنند.
امام فرمود: آن را براى تو مىسازم. ابن سعد گفت: من از جان خانوادهام بيمناكم .مىترسم ابن زياد بر آنان خشم گيرد و همه را از دم شمشير بگذراند. امام هنگامى كه مشاهده كرد ابن سعد از تصميم خود باز نمىگردد، سكوت كرد و پاسخى نداد و از وى رو برگرداند. در حالى كه از جا بر مىخاست، فرمود: تو را چه مىشود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگيرد و تو را در روز رستاخيز نيامرزد. به خدا سوگند! من اميدوارم كه از گندم عراق، جز مقدار ناچيزى، نخورى.
انتهای پیام/