به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه خراسان، عملکرد ايالات متحده در طول تاريخ اين کشور بيانگر اين نکته است که استراتژي کلان مطرح شده به وسيله رهبران آمريکا فراتر از دغدغه و نگراني آنها در خصوص "امنيت فيزيکي" مي باشد. چارلز کراتامر نويسنده و تحليلگر نئومحافظه کار آمريکا در اين رابطه مي نويسد: «اگر هدف سياست خارجي آمريکا تنها امنيت اين کشور مي بود، يک زرادخانه محدود بازدارنده، يک نيروي دريايي کوچک و گارد مرزي، تمام نيازها را برطرف مي ساخت و اصولا نيازي به سياست خارجي نبود.» واقعيت اين است که از همان آغاز شکل گيري ايالات متحده چه "منطق ژئوپلتيک" را مبناي تدوين استراتژي کلان اين کشور در نظر بگيريم، چه "منطق سلطه" را تاثير گذار بيابيم، هدف غايي و بلند مدت، متبلور ساختن يک "نظم جهاني مطلوب" بوده است. نظمي که بر اساس ارزش هاي آمريکايي شکل بگيرد. با توجه به همين واقعيت است که تحليل گران معتقدند اين امر که خاورميانه اين چنين به مرکز ثقل سياست خارجي ايالات متحده تبديل شده و براي بين الملل گرايان آمريکايي از جاذبه بيشتري براي حضور برخوردار است، مسلّماً به ماهيت حيات ارزشي در اين منطقه برمي گردد.
راه دشوار خاورميانه
«ويليام برنز» معاون سابق وزارت خارجه آمريکا در رابطه با نقش ايالات متحده در خاورميانه معتقد است منطقه بين مغرب تا تنگه هرمز، جايي است که «سياست گذاران آمريکايي راه هاي دشوار را تجربه مي کنند». دليل چنين دشواري را مي توان در توانمندي ايدئولوژي رقيب، در اين منطقه دانست. خاورميانه به عنوان خاستگاه اديان بزرگ الهي و همچنين به دليل برخورداري از سابقه تمدني طولاني، مقاومت گسترده اي را در مقابل ايدئولوژي آمريکايي سازي Americanization به عنوان ايدئولوژي رسمي دستگاه ديپلماسي ايالات متحده از خود نشان مي دهد، و همين فرهنگ مقاومت است که راه نفوذ به منطقه را دشوار مي سازد. درواقع ارزش هاي حاکم بر منطقه خاورميانه که توسط ساختارهاي ايدئولوژيکي و بازيگران اسلام گرا توليد و بازتوليد مي شود، به شدت در تعارض با ارزش هاي مورد نظر آمريکايي ها است که در پي اشاعه آن ها در جهان هستند، چرا که متناسب با منافع آن ها نبوده و موازي با آن چه که آمريکا مي خواهد، قلمداد نمي شود. در اين ميان، رويکردهاي منطقه اي ايران که برآمده از ارزش هاي انقلابي است، براي سياست هاي خاورميانه اي آمريکا تهديد اساسي تلقي شده و آمريکايي ها هم شديداً در پي مقابله با آن هستند. با توجه به اين مقدمه به راحتي مي توان دريافت که تعارض ميان دو نظام جمهوري اسلامي ايران و ايالات متحده آمريکا تعارضي ذاتي و برآمده از هويت ارزشي آن دو مي باشد. لذا چالش ميان دو نظام به صرف توافق هسته اي از بين نمي رود و دو کشور تلاش خواهند کرد در فضاي ايجاد شده در عصر پسا توافق دامنه نفوذ ارزش هاي خود را گسترده تر کرده و يا دامنه نفوذ ارزش هاي طرف مقابل را محدود تر سازد.
قرن جديد آمريکايي
آمريکايي سازي ايده اي است که سابقه آن به روزهاي اوليه کشف قاره آمريکا توسط کريستف کلمب باز مي گردد. از همان روز اول آمريکايي ها در مقابل با سرخپوستان، ساکنان اصلي قاره آمريکا، دو رويکرد متفاوت را در پيش گرفتند، رويکرد اول بر اين باور بود که يک سرخپوست خوب يک سرخپوست مرده است و رويکرد دوم بر اين باور بود که يک سرخپوست خوب يک سرخپوست آمريکايي است؛ سرخپوست آمريکايي کسي بود که با دست شستن از باورها و سبک زندگي خود، سبک زندگي و اعتقادات ساکنان جديد را مي پذيرفت. اين ايده بعدها در نظريات مطالعات فرهنگي تحت عنوان نظريه همسان سازي فرهنگي Cultural assimilation مطرح شد. آمريکايي سازي يا Americanization ترجمه ايدئولوژيک همين مفهوم در دوران جنگ سرد بود. متخصصان ديپلماسي عمومي در آمريکا بر اين باور بودند که براي غلبه بر يک سيستم معارض بهترين و کم هزينه ترين راه نفوذ از تغيير هويت آن از درون است. ايده دهکده جهاني مارشال مک لوهان و نظريه جهاني شدن هم در همين قالب مطرح شد. آمريکاييها که موفقيت اين راهبرد را در دوران جنگ سرد تجربه کرده بودند پس از فرو پاشي شوروي براي تحقق قرن جديد آمريکايي New American Century، سرمايه گذاري جدي روي پروژه آمريکايي سازي کردند. البته پر واضح بود که ترويج چنين ايده اي حتي در کشورهاي اروپايي مانند فرانسه و انگليس نيز با مقاومت مواجه خواهد شد، لذا طرح "جهاني سازي" و پيوستن به جامعه جهاني به عنوان يک ارزش دنياي مدرن در دستور کار رسانه هاي آمريکا، مراکز علمي و دانشگاهي و همچنين دستگاه ديپلماسي اين کشور قرار گرفت. جهاني سازي اين گونه تعريف شد که سرعت بالاي تحول تکنولوژي و صنعت ارتباطات، مرزهاي جغرافيايي را از بين برده، فاصلهها را کم کرده و دنياي امروز را به يک دهکده جهاني تبديل کرده است. زندگي در اين دهکده جهاني لوازم خود را دارد و همه از جمله آمريکايي ها بايد جهاني شوند و جهاني فکر کنند، چون در دنياي امروز ديگر چيز محلي وجود ندارد. اما جهاني شدن به چه معني است؟
گوش هاي ميکي ماوس
توماس فريدمن ستون نويس معروف نيويورک تايمز سالها پيش در تعريف جهاني سازي مورد نظر غرب نوشت :" جهاني سازي پديده اي آمريکايي است، چرا که داراي گوش هاي ميکي ماوس است، پپسي و کوکاکولا مي نوشد و بيگ مک مي خورد. " از همين رو است که يکي از کليد واژه هايي که غربي ها همواره در مسير تعامل با ايران مطرح مي کنند و پژواک آن هم در داخل توسط هوادارانشان هميشه شنيده مي شود، پيوستن ايران به جامعه جهاني است. بي جهت نبود که بعد از توافق هسته اي اخير ميان ايران و کشورهاي 1+5 بسياري از رسانه هاي خبري غربي از بازگشت ايران به جامعه جهاني خبر دادند. روزنامه دي پرسه اتريش در مقاله اي با همين عنوان مي نويسد: " فرصتي کم نظير براي نفوذ در داخل ايران از طريق امواج جهاني سازي رخ داده است، فرصتي که مي تواند به تغييرات وسيع در ايران بينجامد".
از مک فارلين تا مک دونالد
همان گونه که فريدمن تصريح مي کند جهاني سازي يا همان آمريکايي سازي تحولي است که بيشترين تاکيد آن بر انتقال نمادها و نشانه هاست. نگاهي تاريخي به تجارب مهم آمريکا حاکي از آن است که ايالات متحده همواره براي تنظيم روابط خود با يک کشور، پيش از هر چيز نمادهاي اجتماعي و فرهنگي خود را به آن کشور صادر کرده تا وانمود کند در آن کشور سيطره داشته و پرچمش را در آن به اهتزاز درآورده است. به عنوان نمونه در ماجراي مک فارلين نمايندگان آمريکا هداياي نماديني را با خود به ايران آوردند که بيانگر مولفه هاي تمدن آمريکايي بود ، تمدني که بر سه مولفه خدا، طلا و سلاح (God ، Gold ، Gun) بنا شده است. مک فارلين به عنوان هديه يک کليد طلايي ، يک قبضه تپانچه و يک جلد انجيل با امضاي يادگاري رونالد ريگان به همراه خود آورده بود. صادرات نمادها پس از امضاي برجام نيز تکرار شد.
يک روز پس از پايان گفتگوها و قرائت بيانيه مشترک طرفين، شرکت آمريکايي مک دونالد به عنوان نماد جهاني سرمايه داري آمريکايي با قراردادن فرم درخواست راه اندازي و تأسيس شعبه زنجيره اي اش در ايران روي وبسايت رسمي خود، اين خط نفوذ را آغاز کرد. مک دونالد 75 ساله تنها يک رستوران زنجيره اي پردرآمد در دنيا نيست؛ بلکه سالهاست که اين ششمين برند تجاري موفق دنيا به عنوان نمادي مشخص و بارز از نفوذ، حضور و نهايت سيطره فرهنگ آمريکايي در کشورها تلقي مي شود. حضور يک شعبه از اين زنجيرهاي استعمارگر در نقطه اي از جهان نه تنها به معناي تغيير ذائقه غذايي اهالي آن نقطه، بلکه به مفهوم آمريکايي شدن شيوه فکر و زندگي مردمان آن نقطه و سيطره فرهنگ آمريکايي بر ذهن آنهاست. مک دونالد که از نظر نظريه پردازاني همچون «جورج ريتزر» عالي ترين درجه عقلانيت ابزاري در جهان مدرن است، يکي از کليدواژه هاي جهاني شدن به سبک آمريکايي است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com