من از حدود یک هفته قبل از جنایت، نقشه انتقام از شوهرخواهرم را می کشیدم چرا که او در زندگی خصوصی من دخالت کرده بود. کودک معصوم نمی دانست چرا او را به این جا آورده ام. وقتی روی زمین نشست ناگهان او را با طناب خفه کردم. می ترسیدم جسد او پیدا شود بنابراین با دستانم داخل کانال را حفر کردم و خواهرزاده ام را درون آن انداختم و رویش خاک ریختم.
متهم به قتل در ادامه اعترافاتش گفت: اگرچه خیلی از این حادثه پشیمانم اما این اتفاق فقط به خاطر اختلافات خانوادگی بود.
در آغاز بازسازی صحنه قتل ابتدا کارآگاه سلطانیان (افسر پرونده) به تشریح اقدامات پلیس برای شناسایی و دستگیری متهم پرداخت و سپس گفت: پس از آن که مفقود شدن پسربچه 8ساله به پلیس گزارش شد، پرونده ای تشکیل شد و در شعبه ویژه قتل عمد مورد بررسی قرار گرفت، بنابراین کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی با راهنمایی و نظارت مستقیم قاضی «حسینی» تحقیقات اطلاعاتی و غیرمحسوس را در این باره آغاز کردند تا این که اظهارات مادر یکی از دانش آموزان مدرسه ابتدایی سرنخ مهم این ماجرا شد. آن زن که از گم شدن یکی از دانش آموزان مطلع شده بود، عنوان کرد: روز حادثه جوان قوی هیکلی را دیدم که دست پسری را می کشید اما آن پسر می گفت: دایی! من با تو نمی آیم!
افسر پرونده که مقابل دوربین قوه قضاییه سخن می گفت، ادامه داد: با این سرنخ مهم و صدور دستورات ویژه قضایی، دایی مقتول (متهم) دستگیر شد و در حالی که 3 روز از این جنایت گذشته بود به قتل خواهرزاده اش اعتراف کرد.
حرفهای قاتل
15 ساله بودم که برای اولین بار طعم مواد مخدر را چشیدم. آن روز عده ای از دوستانم به منزل ما آمدند و با تعارف آن ها مصرف تریاک را شروع کردم. طولی نکشید که مقدار مصرفم بالا رفت و به یک معتاد حرفه ای تبدیل شدم و تا 25 سالگی به مصرف مواد مخدر ادامه دادم این در حالی بود که مادرم مجبور بود هزینه های مصرف مواد مرا تامین کند. پس از آن به خود آمدم و مواد مخدر را کنار گذاشتم تا این که اواخر زمستان سال گذشته زمانی که مادرم برای خرید نان به نانوایی محل رفته بود با زن دیگری آشنا شد.
صحبت های آن ها به وضعیت خانوادگی کشید و هر دو نفر درباره فرزندان مجردشان با هم حرف زدند و بدین ترتیب قرار شد من با دختر 19 ساله آن زن ازدواج کنم. روز بعد به خواستگاری رفتیم و صیغه محرمیت بین ما جاری شد اما چند روز از این ماجرا نگذشته بود که دخالت های دامادمان زندگی مرا به هم ریخت. او عنوان کرده بود مسعود معتاد است و این حرف به گوش خانواده عروس رسیده بود تا این که یک روز صبح مادرزنم با من تماس گرفت و گفت: «همسرت از منزل فرار کرده است».
هر چه به دنبال او گشتم او را پیدا نکردم تا این که خانواده همسرم نیز به مکان نامعلومی نقل مکان کردند. این گونه بود که من کینه دامادمان را به دل گرفتم چرا که خانواده همسرم به من مشکوک شده بودند. چند روز برای انتقام از شوهرخواهرم نقشه کشیدم تا این که با وسوسه های شیطان تصمیم به قتل پسر 8 ساله اش را گرفتم و بدین ترتیب خواهرزاده بی گناهم قربانی اختلافات خانوادگی ما شدشما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com