یک اندیشکده آمریکایی در گزارشی ویژه به بررسی تاریخی رویدادها و روندهای خاورمیانه از گذشته تا به امروز و تشریح چرایی وضعیت کنونی این منطقه راهبردی پرداخت.
گروه بین الملل - یک اندیشکده آمریکایی در گزارشی ویژه به بررسی تاریخی رویدادها و روندهای خاورمیانه از گذشته تا به امروز و تشریح چرایی وضعیت کنونی این منطقه راهبردی پرداخت.
به گزارش بولتن نیوز، اندیشکده استراتفور در مقالهای به قلم جورج فریدمن رئیس این اندیشکده اطلاعاتی نوشت: اصطلاح «خاورمیانه» به [واژهای] عمیقاً حساس و انعطافپذیر مبدل شده است. این واژه به [استعمال آن توسط] وزارت خارجه بریتانیا در «قرن نوزدهم» بازمیگردد. بریتانیا این منطقه را به سه بخش تقسیم نمود: «خاور نزدیک»، حوزهایکه به پادشاهی بریتانیا و اکثر مناطق شمال آفریقا نزدیکتر بود؛ «خاور دور» که در بخش شرقی هندوستان [تحت استعمار] بریتانیا واقع شد؛ و «خاورمیانه» که در میانه هندوستان [تحت استعمار] بریتانیا و خاور نزدیک قرار گرفت. این تقسیمبندی، الگوی سودمندی برای وزارت خارجه بریتانیا و منطقه به شمار میرفت، چونکه بریتانیا – و تا حدودی فرانسه – هم اسامی این منطقه و هم کشورهایی که در حوزههای خاور نزدیک و خاور دور تشکیل شدند، را تعیین کرد.
• بریتانیا موجودیتهای سیاسی را در خاورمیانه به وجود آورد•
امروزه اصطلاح «خاورمیانه» – به معنای وسیع کلمه- به کشورهای غالباً مسلمان از غرب افغانستان تا سواحل شمالی آفریقا اطلاق میشود. [ساکنین] این منطقه – به استثنای ترکیه و ایران – عمدتاً عرب و مسلمان هستند. بریتانیا «موجودیتهای سیاسی» را که از دولت- ملتهای اروپایی الگوبرداری شده بودند، در این منطقه به وجود آورد. بریتانیا «شبهجزیره عرب» که ساکنین آن از ائتلافهای پیچیده قبائل [مختلف] تشکیل شده بودند، را به «عربستان سعودی» – کشوری بر پایه یکی از این قبائل؛ «آلسعود» – مبدل ساخت. همچنین بریتانیا عراق را به وجود آورد و با حیلهگری از مصر یک پادشاهی متحد ساخت. ترکیه و ایران – مستقل از بریتانیا – به دولت- ملتهای سکولار مبدل شدند.
•شکاف میان سکولاریسم اروپایی و اسلام•
این مسئله دو نقطه اختلاف را در خاورمیانه تبیین میکند: نخست، میان «سکولاریسم اروپایی» و «اسلام». «جنگ سرد» – همزمان با مداخله عمیق شوروی در این منطقه – ایجاد این نقطه اختلاف را تسریع بخشید. بخشی از منطقه سکولار، سوسیالیست و نظامیگرا شکل گرفت. بخش دیگر از منطقه – بهویژه در شبهجزیره عربی -اسلامگرا، سنتی و سلطنتطلب به شمار میرفت. بهطور کلی، بخش دوم، «غربگرا» بود و بخش نخست – بهویژه مناطق عربی – «شورویگرا» بود. مسلماً این منطقه [از این تقسیمبندی] پیچیدهتر بود، اما این تمایز چارچوبی منطقی را در اختیار ما قرار میدهد.
•شکاف میان کشورهای به وجود آمده و واقعیت زیربنایی منطقه•
نقطه اختلاف دوم میان «کشورهای بوجودآمده» و «واقعیت زیربنایی منطقه» شکل گرفت. کشورهای اروپایی بهطور کلی در قرن بیستم با «مفهوم ملت» مطابقت پیدا کردند. [اما] کشورهایی که در خاورمیانه توسط اروپاییها به وجود آمدند، [با مفهوم ملت] منطبق نشدند. چیزی در سطوح فوقانی و تحتانی وجود داشت؛ قبائل، خاندانها و گروههای قومی در سطح تحتانی قرار داشتند که هم کشورهای ابداعی را تشکیل دادند و هم توسط مرزها تقسیم شدند. [گروههای] متعدد اسلامگرا و طرفدار جنبشهای اسلامی عمده – شیعه و اهل سنت – در سطح فوقانی قرار گرفتند که مدعی وفاداری فراملیتی بودند. باید به این موارد «جنبش پیرو اتحاد اعراب» را که توسط «جمال عبدالناصر»، رئیسجمهوری پیشین مصر – او بر این باور بود که کشورهای عربی باید زیر چتر «یک ملت عربی» متحد شوند – آغاز شد، اضافه نمود.
•ایجاد یک جغرافیای سیاسی نوین پس از جنگ جهانی اول•
بنابراین هرگونه فهمی از خاورمیانه باید با ایجاد «یک جغرافیای سیاسی نوین» پس از «جنگ جهانی اول» که بر واقعیتهای بسیار متفاوت اجتماعی و سیاسی تحمیل شد و تلاشی برای محدود ساختن قدرت گروههای قومی و منطقهای مختلف بود – آغاز شود. بکارگیری «سکولاریسم» و «سنتگرایی» و استفاده ابزاری از آنها برای کنترل گروههای فراملیتی و ادعاهای دینی گسترده، راهحلی بود که بسیاری از دولتها در پیش گرفتند. اسرائیل یکی از نقاط متحدکنندهای بود که همه [طرفین] با آن به مخالفت برخاستند. اما حتی این مسئله نیز، یک توهم و نه واقعیت به شمار میرفت. دولتهای سکولار سوسیالیست مانند مصر و سوریه فعالانه به مخالفت با اسرائیل برخاستند. دولتهای سنتی سلطنتطلب – که توسط دولتهای سکولار سوسیالیست مورد تهدید قرار گرفتند – اسرائیل را بهعنوان متحد خود قلمداد کردند.
•جنبش سکولار سوسیالیست حمایت و اعتبار خود را از دست داد•
– پسلرزههای فروپاشی شوروی
اقتدار [دولتهای] سنتی سلطنتطلب در پی فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی» و متعاقب آن قطع حمایت از دولتهای سکولار سوسیالیست گسترش پیدا کرد. هرچند بسیاری از این دولتها از توانایی مالی بهرهمند بودند، اما این مسئله [تنها به] ثروت مرتبط نبود؛ بلکه مسئله ارزشها مطرح بود. جنبش سکولار سوسیالیست حمایت و اعتبار خود را از دست داد. جنبشهایی نظیر فتح – که بر پایه سکولاریسم سوسیالیست و حمایت شوروی استوار بودند – قدرت خود را به گروههای نوظهوری واگذار کردند که به تنها ایدئولوژی باقیمانده – اسلام- تمسک جستند. جریانهای مخالف گستردهای در طول این روند به وجود آمدند، اما یکی از نکات قابلتوجه این بود که بسیاری از «دولتهای سکولار سوسیالیست» که با دادن وعده بزرگ رویکار آمدند، به حیات خود – هرچند بدون نوید یک جهان جدید – ادامه دادند. حاکمانی مانند حسنی مبارک در مصر، بشار اسد در سوریه و صدام حسین در عراق در قدرت باقی ماندند. آنجاییکه این جنبش روزگاری حتی با وجود رهبران فاسد آن نویدبخش بود، پس از فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی» کاملاً به فساد آلوده شد.
•آمریکا میراثدار نقش امپراتوری بریتانیا در خاورمیانه بود•
فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی» به تقویت اقتدار اسلام انجامید، چونکه مجاهدین شوروی را در افغانستان شکست دادند و همچنین گزینههای جایگزین اسلام از بین رفتند. بهعلاوه اشغال کویت توسط عراق با آخرین روزهای [حاکمیت] «اتحاد جماهیر شوروی» مصادف شد. هر دو کشور بقایای «دیپلماسی بریتانیا» به شمار میروند. ایالات متحده که میراثدار نقش بریتانیا در خاورمیانه بود – برای حفاظت از عربستان سعودی – دیگر ابداع بریتانیا – و آزادسازی کویت از [اشغال] عراق مداخله نمود. از دیدگاه غرب، انجام این اقدام برای ایجاد ثبات در منطقه ضروری بود. چنانچه برتری منطقهای حاصل و با چالشی مواجه نمیشد، شاید پیامدهایی بههمراه میداشت. عملیات «طوفان صحرا» با ترکیب ائتلاف مخالف شوروی با کشورهای عربی ساده و منطقی به نظر میرسید.
•اندیشه احیای اتحاد اسلام بر سر زبانها افتاد•
تجربه «شکست شوروی در افغانستان» و از دسترفتن «مشروعیت حکومتهای سکولار» راه را برای دو فرآیند هموار ساخت. نخست، حکومتهای موجود از دیدگاه «گروههای فراملی منطقه» قدرتمند، اما فاقد مشروعیت بودند. دوم، با توجه به حوادث افغانستان «اندیشه احیای اتحاد اسلام» بر سر زبانها افتاد. همچنین در جهان اهل سنت که در جنگ افغانستان به پیروزی رسید، «پویایی ایران شیعه» محرک آشکاری برای انجام اقدام شد.
•آمریکا هم آسیبپذیر و هم دشمن اسلام بود•
سه مشکل به وجود آمد: نخست، گروههای افراطی میبایست «اتحاد اسلامی» را در زمینهای تاریخی قرار میدادند. این زمینه [تاریخی] «خلافت فراملی» بود؛ یک موجودیت سیاسی مستقلی که همه کشورهای کنونی را از میان برمیدارد و «واقعیت سیاسی» را با «اسلام» همسو میسازد. گروههای افراطی از نظر زمینه تاریخی به «مسیحیان صلیبی» اشاره کردند و ایالات متحده را – که بهعنوان یک قدرت اصلی مسیحی، بهدنبال مداخله این کشور در کویت، قلمداد میشد – مورد هدف قرار دادند. دوم، گروههای «پیرو اتحاد اسلام» میبایست نشان میدادند که آمریکا هم آسیبپذیر و هم دشمن اسلام بود. سوم، آنها میبایست از گروههای فراملی در کشورهای مختلف برای ایجاد ائتلافهایی در جهت براندازی آنچهکه بهعنوان «حکومتهای فاسد اسلامی» – در جهانهای سکولار و سنتگرا – شناخته میشدند، بهره میگرفتند.
•ضعف حکومتهای منطقه خاورمیانه و همدستی آنها با آمریکا•
گروه القاعده و مبارزاتش برای وادار نمودن آمریکا به «انجام حمله صلیبی به جهان اسلام» نتیجه [نهایی] بود. القاعده درصدد بود تا چنین کاری را – با اقداماتی که آسیبپذیری آمریکا را به نمایش بگذارد و این کشور را وادار به انجام واکنش [متقابل] کند – به سرانجام برساند. چنانچه ایالات متحده واکنش نشان نمیداد، این [عدم واکنش] به تقویت وجهه «ناتوانی آمریکا» کمک میکرد؛ اگر آمریکا واکنش نشان میداد، این [اقدام] نشان میداد که ایالات متحده یک [کشور] صلیبی و دشمن اسلام است. در مقابل اقدام ایالات متحده شورشهایی را علیه دولتهای فاسد و ریاکار اسلامی به راه میانداخت، مرزهای تحمیلشده توسط کشورهای اروپایی را از میان بر میداشت و فضا را برای [ایجاد] آشوب مهیا میکرد. نشان دادن ضعف حکومتهای منطقه و همدستی آنها با آمریکا [هدف] اصلی به شمار میرفت.
•آمریکا در نبردهای فراملی گرفتار شد•
این مسئله به [حادثه] یازدهم سپتامبر منتهی شد. در کوتاه مدت، به نظر میرسید که عملیات به شکست منجر شده است. ایالات متحده بهشدت به این حملات واکنش نشان داد، اما هیچگونه آشوبی در منطقه اتفاق نیفتاد، هیچ حکومتی ساقط نشد و بسیاری از حکومتهای اسلامی با آمریکا همکاری کردند. آمریکا در طی این مدتزمان، جنگی تهاجمی را علیه القاعده و متحدش طالبان آغاز نمود. ایالات متحده مرحله نخست را به سرانجام رساند. اما در مرحله دوم، آمریکا – همگام با اشتیاق این کشور برای شکلدهی داخلی به عراق و افغانستان و دیگر کشورها – در نبردهای فراملی گرفتار شد. آمریکا درگیر ایجاد راهحلهای تاکتیکی بهجای مقابله با مشکل راهبردی بود؛ طوریکه مؤسسات ملی در منطقه خاورمیانه با آغاز جنگ در حال فروپاشی بودند.
•تضعیف نمودن دولتها و نیرومند ساختن گروههای فراملی•
آمریکا معضل بزرگتری را در سه بخش در طی [فرآیند] نابودی القاعده پدید آورد: نخست، آمریکا گروههای فراملی را آزاد ساخت. دوم، جایی که آمریکا درگیر نبرد شد، این کشور خلأیی را پدید آورد که قادر به پر کردن آن نبود. در نهایت، گروههای افراطگرا با توجه به «تضعیف نمودن دولتها» و «نیرومند ساختن گروههای فراملی» استدلال قاطعانهای را بهمنظور [ایجاد] خلافت – بهعنوان تنها نهادی که قادر به اداره مؤثر جهان اسلام است و همچنین تنها روش مقاومت در برابر آمریکا و متحدانش – ارائه کردند. بهعبارت دیگر، جایی که القاعده نتوانست علیه دولتهای فاسد آشوب بهپا کند، ایالات متحده برخی از همان دولتها را با موفقیت نابود و یا تضعیف کرد و [از این طریق] راه را برای [ظهور] «گروههای افراطی فراملی» مهیا نمود.
•جنگ سوریه دربردارنده مؤلفهای فراملی است•
[تحولات] «بهار عربی» با قیامهای دموکراتیک و آزادیخواهانه – همانند [تحولات] اروپای شرقی در سال 1989 – اشتباه گرفته شد. این تحولات بیش از هر چیز دیگری، قیام یک جنبش «پیرو اتحاد اسلام» بود که عمدتاً در براندازی حکومتها ناکام ماند و یکی از این کشورها را – سوریه – در جنگ داخلی طولانیمدت گرفتار ساخت. این جنگ دربردارنده مؤلفهای فراملی است؛ [بدینمعنی که] جناحهای مختلف علیه یکدیگر صفآرایی کردهاند و بههمین دلیل امکان تحرک [بیشتری] در اختیار «گروه دولت اسلامی» (داعش) – که شاخهای از القاعده بود – قرار گرفته است. همچنین، این مسئله «مشوق دومی برای طرح خلافت» به وجود آورد. گروههای «پیرو اتحاد اسلام» هم در حال مبارزه با آمریکا و هم در حال نبرد با شیعیان – در چارچوب خدمت به خلافت اهل سنت – به سر میبرند. «گروه دولت اسلامی» (داعش) – تقریباً 15 سال بعد و به کمک جنبشهایی که قادر به انجام مبارزه مداوم در دیگر کشورهای اسلامی، علاوه بر سوریه و عراق، هستند- نتیجهای را کسب کرد که القاعده در سال 2001 خواهان دستیابی به آن بود.
•ایالات متحده وادار به تغییر راهبرد شد•
– راهبرد جدید آمریکا و تبعات آن
در همین راستا، ایالات متحده وادار به تغییر راهبرد شد. آمریکا قادر به درهم شکستن القاعده و نابود ساختن ارتش عراق بود. اما توانایی ایالات متحده برای اشغال عراق و یا افغانستان و برقراری آرامش در آنجا با محدودیت همراه بود. همان فرقهگرایی که رسیدن به «دو هدف نخست» را میسر ساخت، مانع برقراری آرامش شد. انجام همکاری با یک گروه – در جریان دودوزهبازی که نیروهای آمریکایی را در برابر برخی از گروههای متمایل به انجام مبارزه، به دلیل حمایت ایالات متحده از گروهی دیگر، در موقعیت آسیبپذیری قرار داد – به ناخشنودی گروه دیگری انجامید. آمریکا در سوریه -که دولت سکولار این کشور با تعدادی از «نیروهای سکولار و مذهبی» (و نه افراطگرا) و همچنین «گروه دولت اسلامی در حال ظهور» مبارزه میکرد- قادر به متحد ساختن «نیروهای فرقهگرای» غیر [عضو] «گروه دولت اسلامی» در یک نیروی راهبردی تأثیرگذار نبود. بهعلاوه ایالات متحده نتوانست با «دولت علوی اسد» به دلیل سیاستهای سرکوبگرانهاش به صلح دست یابد و این کشور با نیروهای موجود از رویارویی با «گروه دولت اسلامی» عاجز بود.
•نیروهای فراملی واقعیت حقیقی این منطقه به شمار میروند•
مرکز خاورمیانه از لحاظی تقدیس شده و به گردابی از نیروهای در حال رقابت مبدل شده است. این منطقه در مرزهای میان لبنان و ایران دو چیز را نشان داد: نخست، این مسئله نشان داد که نیروهای فراملی واقعیت حقیقی این منطقه به شمار میروند. دوم، این نیروها و بهویژه «گروه دولت اسلامی» در جریان از میان برداشتن مرز سوریه و عراق مؤلفه اصلی خلافت را – یک قدرت فراملی و یا بهطور دقیقتر قدرتی که ورای مرزهای قرار میگیرد- به وجود آوردند. راهبرد آمریکا به یک نسخه بهغایت پیچیدهتر «سیاست رونالد ریگان»، رئیسجمهوری آمریکا، در دهه 1980 مبدل شد: [بهعبارت دیگر] برای نیروهای محارب امکان جنگیدن را فراهم ساخت. «گروه دولت اسلامی» نبرد را به جنگ با شیعیان و دولت-ملتهای استقرار یافته مبدل ساخت. چهار قدرت اصلی این منطقه را در خود محصور کردهاند: ایران، عربستان سعودی، اسرائیل و ترکیه. هر یک از این قدرتها با این موقعیت به [شیوهای] متفاوت برخورد نمودند. هر یک از این ملتها دارای جناحهای داخلی هستند، اما هر کشور بهرغم این دستهبندیها از آزادی عمل برخوردار بوده است. بهعبارت دیگر، سه کشور از این چهار قدرت، غیرعرب و یکی از آنها عرب به شمار میروند؛ عربستان سعودی شاید بیش از دیگران از تهدیدات داخلی هراس دارد.
•واکنش ایران، عربستان و اسرائیل در برابر تهدید داعش•
تهدید «داعش» برای ایران این است که شاید این گروه یک دولت تأثیرگذاری را -که ممکن است ایران را مورد تهدید قرار دهد- مجدداً در بغداد مستقر سازد. بنابراین، تهران از شیعیان عراق و دولت علوی اسد حمایت به عمل آورده و درعینحال درصدد محدود ساختن قدرت اسد بوده است. «داعش» برای عربستان – که در گذشته متحد «نیروهای افراطگرای سنی» بوده است- تهدید وجودی به شمار میرود. ممکن است درخواست این گروه برای [ایجاد] «یک جنبش اسلامی فراملی» – با توجه به پیشینه وهابیت- در میان [مردم] عربستان طنینانداز شود. [خاندان] آلسعود، دیگر اعضای «شورای همکاری خلیج فارس» و اردن از فراملیبودن «گروه دولت اسلامی» و همچنین از قدرت شیعیان در عراق و سوریه هراس دارند. ریاض میبایست -بدون واگذاری عرصه [قدرت] به شیعیان- با داعش مقابله کند. این وضعیت برای اسرائیل هم ممتاز و هم هراسانگیز بوده است. این وضعیت به دلیل اینکه دشمنان اسرائیل را مقابل یکدیگر قرار داده، ممتاز بوده است. دولت اسد در گذشته از «حزبالله» بهمنظور نبرد با اسرائیل حمایت به عمل آورده است. «گروه دولت اسلامی» در درازمدت تهدیدی علیه اسرائیل به شمار میرود. امنیت اسرائیل تا زمانی که [اعضای] این گروه در حال نبرد باشند، تقویت خواهد شد. مشکل زمانی پدید میآید که در نهایت یکی از این طرفها در سوریه پیروز خواهد شد و آن نیرو شاید بیش از هر زمان دیگری – بهویژه چنانچه «ایدئولوژی گروه دولت اسلامی» به فلسطین راه پیدا کند- [برای اسرائیل] خطرناک خواهد بود. در نهایت «[حکومت] اسد» خطرات کمتری نسبت به «گروه دولت اسلامی» به همراه دارد و [این مسئله] دشواری گزینههای [پیشروی] اسرائیل را در درازمدت نشان میدهد.
•ارسال تسلیحات به گروههایی ناشناخته در سوریه توسط سازمان اطلاعاتی ترکیه•
دشواری فهم [نقش] ترکیه – و یا دستکم دولت ترکیه که در انتخابات اخیر مجلس این کشور متحمل شکست شد – از دیگر طرفها بیشتر است. دولت ترکیه با «حکومت اسد» خصومت دارد؛ به میزانی که این دولت تهدید ناشی از «گروه دولت اسلامی» را کمتر از [حکومت اسد] قلمداد میکند. دو نگرش برای تبیین دیدگاه دولت ترکیه وجود دارند: نخست، اینکه ترکیه از ایالات متحده انتظار دارد تا «گروه دولت اسلامی» را در نهایت شکست دهد و این مداخله در سوریه نظام سیاسی ترکیه را مورد تأکید قرار دهد. دوم، اینکه شاید دولت ترکیه – در مقایسه با دیگر دولتها در منطقه – از پیروزی «گروه دولت اسلامی» انزجار کمتری داشته باشند. درحالیکه دولت ترکیه چنین اتهاماتی را قویاً رد کرده، شایعه حمایت از دستکم برخی از جناحهای «گروه دولت اسلامی» به تداوم سوءظنها در پایتختهای غربی انجامیده است و ارسال تسلیحات به گروههایی ناشناخته در سوریه توسط «سازمان اطلاعاتی ترکیه» به یکی از مباحث عمده در انتخابات ترکیه مبدل شد. این مسئله قابلفهم نیست: مگر اینکه دولت ترکیه «گروه دولت اسلامی» را بهعنوان جنبشی -که در نهایت ترکیه قادر به تحت کنترل درآوردن آن خواهد بود و [این جنبش] راه را برای اعمالنفوذ ترکیه در منطقه هموار خواهد کرد – قلمداد کند و یا مگر اینکه دولت ترکیه بر این باور باشد که رویاروی مستقیم با «گروه دولت اسلامی» به واکنش متقابل این گروه علیه ترکیه خواهد انجامید.
•قدرتهای متخاصم با یکدیگر همکاری و رقابت میکنند•
– نقش گروه دولت اسلامی (داعش) در منطقه خاورمیانه
«گروه دولت اسلامی» تداوم طبیعی القاعده – که آغازگر احساس قدرت اسلامی بود و ایالات متحده را به تهدیدی علیه اسلام مبدل ساخت – به شمار میرود. «گروه دولت اسلامی» چارچوبی نظامی و سیاسی برای بهرهگیری از موقعیتی که القاعده پدید آورد، ایجاد نمود. «عملیاتهای نظامی» این گروه – از تسخیر موصل تا تحت کنترل درآوردن رمادی و پالمیرا – شگفتانگیز بوده است. انعطافپذیری تکفیریهای «گروه دولت اسلامی» در میدان نبرد و توانایی گسیل «تعداد کثیری از نیروهای رزمی» این پرسش را به وجود میآورد که آنها منابع و آموزش خود را از کجا تأمین میکنند؟ هرچند بخش عمده نیروهای تکفیری «گروه دولت اسلامی» (که در باتلاق [خودساخته این گروه] گرفتار شدهاند) هنوز توسط سه قدرت متخاصم و موقعیتی اسرارآمیز محصور شدهاند. قدرتهای متخاصم با یکدیگر همکاری و رقابت میکنند. اسرائیل و عربستان در حال انجام مذاکره هستند. این [مذاکره] مسئله جدیدی به شمار نمیرود، اما یک مسئله فوری برای دو طرف وجود دارد که در گذشته سابقه نداشته است. «مسئله هستهای ایران» برای آمریکا – در مقایسه با انجام همکاری با ایران بهمنظور مبارزه با «گروه دولت اسلامی» – از اهمیت کمتری برخوردار است. بهعلاوه عربستان و دیگر کشورهای عضو «شورای همکاری خلیج فارس» توانایی نظامیشان را -که شاید در صورت نیاز در جای دیگری نیز مورد استفاده قرار گیرد- در یمن به نمایش گذاشتند.
•گروه دولت اسلامی همانند القاعده رفتار نمیکند•
احتمالاً این معضل تا هنگامیکه «[خاندان] آلسعود» قادر به حفظ ثبات سیاسی خود هستند، تحت کنترل باقی خواهد ماند. اما «گروه دولت اسلامی» از قبل ورای این معضل – برای نمونه در لیبی در حال انجام عملیات است- گام نهاده است. بسیاری گمان میکنند که این نیروها تنها اسم «گروه دولت اسلامی» را یدک میکشند و یا بهعبارت دیگر گروههایی انحصاری به شمار میروند. اما «گروه دولت اسلامی» همانند القاعده رفتار نمیکند. این گروه آشکارا خواهان برقراری خلافت است و این آرمان نباید به فراموشی سپرده شود. این گروه دستکم در سطح راهبردی از طریق فرماندهی مرکزی و نظارتی فعالیت میکند که این مسئله باعث میشود تا عملکرد «گروه دولت اسلامی» از بسیاری از نیروهای غیردولتی که تاکنون مشاهده کردهایم، بسیار مؤثرتر باشد.
•داعش از ایدئولوژی القاعده تغذیه کرده و برای نهادینه ساختن آن کوشش میکند•
ظاهراً «سکولاریسم در جهان اسلام» در [مرحله] عقبگرد نهایی قرار گرفته است. دو بخش از این مبارزه درون جهان اسلام در [سطح] فوقانی (اهل سنت در مقابل تشیع) و در [سطح] تحتانی (جناحهای پیچیده و در حال تعامل) قرار دارند. جهان غرب سلطهگری بر این منطقه را پس از [فروپاشی امپراتوری] عثمانی تقبل نموده و آن را برای تقریباً یک قرن ادامه داد. اکنون کشورهای غربی از اقتدار لازم برای برقراری آرامش در جهان اسلام بیبهره هستند. برقراری آرامش در میان یک میلیارد نفر خارج از توانایی هر قدرتی است. «گروه دولت اسلامی» از ایدئولوژی القاعده تغذیه کرده و برای «نهادینه ساختن آن» کوشش میکند. کشورهای همجوار [گروه دولت اسلامی] گزینهها و تمایلی اندکی برای انجام همکاری دارند. اقتدار جهانی از منابع [لازم] برای شکست «گروه دولت اسلامی» و مهار شورشهای بهدنبال آن بیبهره است. دیگر کشورها مانند روسیه از گسترش [ایدئولوژی] «گروه دولت اسلامی» در میان جمعیت مسلمان خود بیمناک هستند.
•شکست ظاهری القاعده راه را برای ظهور داعش هموار ساخت•
توجه به این نکته قابلتأمل است که فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی» حوادثی را که ما اکنون مشاهده میکنیم، پدید آورد. همچنین توجه به این مسئله قابلتأمل است که شکست ظاهری القاعده راه را برای [ظهور] «گروه دولت اسلامی» – جانشین طبیعی القاعده – هموار ساخت. پرسش موجود این است که آیا چهار قدرت منطقهای قادر هستند و تمایل دارند تا «گروه دولت اسلامی» را تحت کنترل خود درآورند. همچنین در قلب این پرسش راز «آنچه ترکیه خواهان آن است» – بهویژه با توجه به اینکه ظاهراً قدرت رجب طیب اردوغان، رئیسجمهور ترکیه در حال افول است- جای دارد.