به گزارش بولتن نیوز، پیش از کانت، افکار لایب نیتس که ادامهدهندۀ عقلگرایی دکارت بود و هیوم که ادامهدهندۀ تجربهگرایی جان لاک بود در مقابل هم قرار داشتند. فضای غالب، فضای افکار هیوم بود که در میان علوم، فقط ریاضیات و منطق را حقیقی و بلکه واقعی میدانست و سایر علوم حتی اصل علیت را هم به این دلیل که نمیتوان در خارج تجربه کرد، توهم میدانست. کانت میخواست فلسفه را نجات دهد و اصل علیت را احیا کند و زیربنای علوم تجربی را استحکام بخشد.
کانت از عناصر این دو گرایش پیش از خودش استفاده کرد. وی با استفاده از عقلگرایی پذیرفت که نیازی نیست همۀ مفاهیم از عالم خارج به دست آیند و مفهوم علیت یک امر عینی خارجی باشد. همچنین با استفاده از تجربهگرایی نیز پذیرفت که علم انسان با حس آغاز میشود. بنابراین، کانت در حسگرایی و عقلگرایی برخی مسائل را پذیرفته و برخی را نقد کرده است.
او در نقد عقل محض تنها معرفتشناسی را به رسمیت شناخت و فلسفه را کنار گذاشت. نتیجۀ نهایی حرف او این است که توانایی عقل در فلسفه، تنها محدود به این است که حدود عقل را مشخص کند و اینکه عقل، در مورد چه موضوعاتی میتواند حکم صادر کند و در چه موضوعاتی نمیتواند. معرفتشناسی هرگز نمیتواند به بحث اصلی فلسفه بپردازد، زیرا در این صورت دچار توهمات میشود.
کانت معتقد است باید ساختاری وجود داشته باشد که بر اساس آن بتوان ثابت کرد علوم تجربی میتوانند به کلیت و قطعیت برسند. در واقع او میخواهد بر خلاف هیوم، علوم تجربی و به خصوص فیزیک را از تردید نجات دهد. کانت برای اینکه علوم، تجربی و در عین حال کلی و قطعی باشند، انقلابی در علوم ایجاد کرد که انقلاب کوپرنیکی نام گرفت.
در انقلاب کوپرنیکی ابتدا معتقد بودند خورشید به دور ماه میگردد، سپس کوپرنیک بیان کرد: «اگر بگوییم خورشید به دور زمین نمیگردد بلکه ما به همراه زمین به دور خورشید میگردیم، مسائل را راحتتر میتوان حل کرد». کانت نیز قصد داشت این مسئله را در حوزۀ معرفت انجام دهد. او معتقد بود اگر احکامی که ما در علوم صادر میکنیم مطابق با عالم خارج باشند، درست هستند.
به عنوان مثال وقتی میگوییم «برف سفید است» یا «هر جسمی دارای وزن است»، با تجربهکردن میتوان به صادقبودن آن پی برد. نظر کانت این است که برای درستبودن معرفت، میتوانیم به جای اینکه خارج را اصل در نظر بگیریم و ذهن مطابق آن باشد، ذهن را اصل در نظر بگیریم و خارج مطابق با آن باشد.
اگر بنا باشد خارج مطابق با ذهن باشد، حتماً ذهن باید چیزهایی از پیش داشته باشد که از خارج اخذ نشدهاند و این باعث میشود ما بتوانیم بگوییم خارج باید مطابق با ذهن باشد تا بگوییم علم ما حقیقی است. به همین دلیل کانت بیان کرد که ذهن انسان طوری طراحی شده است که در آن یک سری قالبها وجود دارد و هر چیزی که انسان نسبت به آن علم پیدا میکند، درون این قالبها میآید و انسان خارج از این قالبها نمیتواند به عالم خارج، علم پیدا کند.
از نظر کانت، نخستین قالبهایی که هر چه ما میشناسیم وارد آن میشود، زمان و مکان (قالبهای احساس) است. از نظر وی، زمان و مکان تا حدی یک امر ذهنی است. ما تصور میکنیم در عالم خارج زمان و مکان وجود دارد، در حالی که خود ما این دو قالب را به اشیا میدهیم. بنابراین زمانی و مکانی بودن عالم به خود عالم مربوط نیست بلکه مربوط به ما است.
از نظر کانت، خدا نیز اگر در قالب زمان و مکان بود، میتوان در موردش حکم صادر کرد، اما اگر در قالب زمان و مکان نگنجد، توانایی صدور حکم در مورد خدا را نداریم. نه میتوانیم اثباتش کنیم و نه میتوانیم انکارش کنیم. به همین دلیل کانت معتقد است بحث خدا را باید کنار گذاشت. در فلسفه نمیتوان به خدا پرداخت، زیرا در محدودۀ شناخت انسان نمیباشد.
کانت حدود شناخت انسان را مشخص میکند و از نظر او یکی از محدودههای شناخت انسان، محدودۀ احساس است که همواره زمانی و مکانی میباشد. اساساً شناخت این گونه شکل میگیرد که انسان برای مسائلی که شناخته است اموری را صادر میکند و شناخت، از طریق ایجاد قضایا و حمل یک محمول بر یک موضوع شکل میگیرد. برای مثال وقتی میگوییم خدا موجود است، درخت بلند است یا زمین گرد است، حکمی را ساختهایم و شناخت ما در قالب این حکم است.
کانت قالبهای دوگانۀ احساس که آنها را زمان و مکان مینامد، شهود محض میداند و هر آنچه در قالب زمان و مکان به ادراک میآید را شهود -اما نه شهود محض- مینامد. او همچنین معتقد است دوازده مفهوم اساسی وجود دارد که با داشتن آنها میتوان علم را از شکاکیت نجات داد. وی اعتقاد دارد علاوه بر قوۀ احساس، قوۀ فاهمه و قوۀ عقل نیز وجود دارند.
از دیدگاه او قوۀ فاهمه دوازده دستۀ اساسی دارد. دستۀ اول، وحدت، کثرت و تمامیت است، دستۀ دوم، واقعیت، سلب و حصر و دستۀ سوم، وجود و عدم و دستۀ آخر، علیت و مشارکت یا تبادل است. هر حکمی باید چهار ویژگی کمیت، کیفیت، نسبت و جهت را داشته باشد؛ به این معنا که از هر دسته یک ویژگی را دارا باشد. از نظر کمّی، هر حکم، یا کلی، یا جزئی و یا شخصی است. کانت برای کشف مقولات، بیان میکند که دوازده نوع قضیه وجود دارد که همۀ قضایای علوم در این دوازده قضیه منحل میشود.
کانت معتقد است این دوازده مقوله نیز ذهنی میباشند و از عالم خارج اخذ نشدهاند، بلکه خود ما آنها را به عالم خارج تحمیل میکنیم. او معتقد است همانگونه که زمان و مکان، قالب حس بودند، این دوازده مقوله نیز قالب فاهمه میباشند. کانت از این طریق میخواهد علم را نجات دهد.
هیوم معتقد است چون علیت از خارج اخذ نشده است، مفهومی عقلانی نمیباشد و نمیتوان در علم از آن سخن گفت، اما کانت بر خلاف هیوم معتقد است اگرچه علیت از خارج اخذ نشده است، اما یکی از مفاهیمی است که در سرشتِ شناختیِ انسان وجود دارد.
بنابراین کانت از این مقولات استفاده کرد تا علیت را مورد تأکید قرار دهد و نظر هیوم را نادرست بیان کند. هر چیزی که این مقولات در آن اعمال شود و قالب زمانی و مکانی داشته باشد، قضیهای را به دست میدهد که قضیۀ واقعی است و میتواند کلی و قطعی باشد. بنابراین علوم تجربی نیز به این دلیل که در مورد علومی صحبت میکنند که زمانی و مکانی میباشند، بهخصوص فیزیک، و نیز به این دلیل که وقتی در مورد امور صحبت میکنند یکی از این دوازده مقوله را به کار میبرند، دارای احکام کلی و قطعی میباشند.
اگر این مقولات دوازدهگانه به اموری اطلاق شود که دو قالب زمانی و مکانی را نپذیرفتهاند، از دیدگاه کانت خطاست و از حدود فاهمۀ انسانی فراتر رفتهایم و چون عقل، این کار را میکند، عامل گمراهی است. عقل، احکامی را که در قالبهای دوازدهگانه میگنجند در مورد اموری مانند خدا، نفس، آزادی و اختیار به کار میبرد که قالبهای زمانی و مکانی را نپذیرفتهاند. کانت این مطالب را در کتاب نقد عقل محض بیان نموده است.
به نظر میرسد که استدلالهای کانت در کتاب نقد عقل محض قوی نمیباشد. اگرچه او ذهنی قوی دارد، اما نتوانسته است نظر خویش را به خوبی اثبات کند. حتی یکی از فیلسوفان غرب دو کتاب به نامهای «تحلیل» و «جدل» دربارۀ کانت نوشته است و بخش مربوط به خدا، نفس و آزادی را جدل استعلایی نامیده است.
هایدگر از جمله افرادی است که بر اساس فلسفۀ خود، کانت را تفسیر میکند، اما او نیز به صراحت بیان کرده است که کانت در بحث استنتاج استعلایی، میان روانشناسی و منطق در نوسان است و در نهایت ترکیبی گنگ و ناسازگار از این دو را ارائه میدهد.
کانت آنچه را که در قالب زمان و مکان قرار میگیرد، نمود و پدیدار میداند که قابل شناخت است. کانت آنچه را باعث میشود این نمود به وجود آید، «شیء فی نفسه» مینامد. او معتقد است خودِ شیئء فی نفسه در قالب زمان و مکان نمیباشد، اما باعث شده است تا نمود به وجود بیاید. اگر این حرف کانت را مورد مداقه قرار دهیم، صحیح نیست و به ایدهآلیسم میانجامد و اساساً کانت، یک ایدهآلیست است. از نظر او عالم خارج اساساً قابل شناخت نیست.
کانت معتقد است علم انسان حتماً باید در قالب حکم و قضیه باشد. به تعبیر دیگر انسان نمیتواند علمی داشته باشد که در آن ارتباط مفاهیم لحاظ نشده باشد. از همینجا مشخص میشود که کانت علم حضوری را به رسمیت نمیشناسد و از نظر او علم، محدود به علم حصولی میباشد.
کانت در بحث استنتاج استعلایی به مفهومی به نام ادراک نفسانی یا خودادراکی میرسد. در اینجا متوجه میشود علم او به خود، دیگر همراه با مفهوم نیست. به همین دلیل اینگونه بیان میکند که «من به چیز خاصی علم ندارم». در واقع این علم نمیباشد، بلکه آگاهی است. کانت صریحاً علم حضوری را کنار میگذارد و این یکی از اشکالات اساسی معرفتشناسی کانت میباشد.
کانت در جدل استعلایی دربارۀ استفادۀ متعالی از عقل بحث میکند و نشان میدهد که بر خلاف فاهمه که در علوم کار میکند، عقل نمیتواند در فلسفه موفق باشد، اما عقل مربوط به بحث جدل است. اما او در نقد عقل عملی، وجود خدا، جاودانگی نفس و اختیار را میپذیرد، اما نه با دلایل عقلی. او بیان میکند که اینها را باید به عنوان اصول موضوعۀ اخلاق پذیرفت.
کانت میگوید برای اینکه اخلاق، معقول باشد، باید بپذیریم خدایی هست، نفس جاودانی است، انسان اختیار دارد و اگر اختیار را از او سلب کنیم، جاودانگی نفس را از او بگیریم و خدایی نباشد که فضیلت و سعادت را در زندگی بعدی با هم هماهنگ کند، اصلاً اخلاق بیربط میشود، اما کانت بیان میکند که وجدان به انسان حکم میکند که اخلاقیبودن امری است که انسان نباید از آن فرار کند و حق است.
طبق ایدئالیسم استعلایی کانت، وحی به این دلیل که معقول نمیباشد، نمیتواند معنایی داشته باشد. دین کانت نیز دین الهی نمیباشد بلکه در نهایت همان اخلاقیات است. او معتقد است اگر انسان اخلاقی زندگی کند، دیندار است. حتی جاودانگی، که کانت به آن ایمان دارد، جاودانگی در آخرت نمیباشد. در دیدگاه او جاودانگی انسان، شخصی نمیباشد، بلکه نوعی است. انسانی میمیرد و انسانی دیگر به وجود میآید.
در جدل استعلایی، مفاهیمی مانند خدا وجود دارند که ذاتی میباشند، اما کانت آنها را ایدهآل عقل مینامد؛ به این معنا که ایدهآل و آرمان است، نه اینکه تحقق دارد. نتیجۀ این سخن این میشود که انسان یک موجود کامل و مطلق را تصور کند و سعی کند به سمت او پیش رود، زیرا این کار به زندگی او نظم میدهد. دین کانت نمیتواند دین وحیانی باشد، زیرا کانت به هیچ وجه وحی را قبول ندارد. بنابراین خدای او نیز نمیتواند خدای ادیان باشد. عبادات، جزء تفکیکناپذیر ادیان میباشد، اما کانت صریحاً عبادات را نفی میکند.
این درسگفتار حاصل سلسله جلسات سطح دو سیزدهمین دورۀ آموزشى تربیتى «والعصر» بوده که در تیرماه 1390 برگزار شده است و به همت مؤسسۀ علمی- فرهنگی سدید پس از پیاده سازى و ویرایش در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com