تفاوت جایگاه نقش تعیین کننده رأی و انتخاب مردم و حاکمیت خواه بی واسطه یا بواسطه خبرگان برگزیده با نظام های دموکراسیِ غربی, در همین نکته باریک تر از موی نهفته است./ مى دانم و مى دانيد كه در عرصه مباحث تئوريك و ادراك نسبى و سيال از حوزه دين و ديندارى، ليبراليسم ، به سكولاريسم و سكولاريسم، به پلوراليسم، ختم مى شود. و سروش پيشين هم از پله هاى صراط هاى مستقيم، از صراط مستقيم غفلت مى كند!
گروه فرهنگى - محمدتقى فرجى رئيس و عضو هيئت علمى بنياد حكمت و انديشه، در مقام نقد مصاحبه اخير محمد سروش محلاتى، مقاله
اى با عنوان "حكومت اسلامى فلسفه عملى فقه" نگاشته و در اين نوشتار به پاره اى از القائات جريان روشنفكرى وابسته پاسخ گفته است. سروش محلاتى در مصاحبه اى با وبلاگ خود كه مشروح آن در سايت كلمه منتشر شده است، با تحريف ديدگاه استاد مطهرى، ادعا كرده است، از منظر اسلام و طبق نظر مطهرى، ولايت فقيه و حكومت اسلامى در دوران غيبت فاقد وجاهت شرعى و قانونى است! استاد فرجى در نقد خود مى كوشد با استناد به فقه سياسى امام خمينى و نظرات تئوريك مطهرى پيرامون ضرورت تشكيل حكومت اسلامى و حاكميت ولايت فقيه و ارتباط و وابستگى فكرى اين دو با يكديگر، نشان دهد در شرايط حساس كنونى و نظر به مخاطراتى كه اسلام و جمهورى اسلامى ايران را تهديد مى كند، جامعه و مردم هيچ حاجتى به طرح اينگونه القائات منفى و مخرب ندارند، بلكه هيچ عقل سليمى چنين فرافكنى هايى را به نام دين و روحانيت، بر نمى تابد.
به گزارش بولتن نيوز، پيش از اين، رئيس بنياد حكمت و انديشه، در پاسخ به آثار صاحب تئورى قبض و بسط تئوريك شريعت، كتاب "اسلام و سكولاريسم" و مقالات "ديندارى و روشنفكرى"، "ولايت فقيه و القائات منفى" ، "مشروعيت و مقبوليت" اسلام رحمانى و رحمانيت اسلامى" و "ليبراليسم و پلوراليسم دينى" را نگاشته و به دست طبع سپرده است.
نقد محمدتقى فرجى به مصاحبه محمد سروش محلاتى در پى مى آيد.
البته بنده بيش از اين و به بهانه نقد آثار امثال عبدالكريم سروش، محسن كديور و سعيد حجاريان، در قالب كتاب هاى "اسلام و سكولاريسم"،"ولايت فقيه و القائات منفى" نيز، مقالات "حكومت اسلامى فلسفه عملى تمامى فقه"، "ديندارى و روشنفكرى"،"پلوراليسم دينى"، و"مقبوليت و مشروعيت" به پاره اى از تنگ نظرى ها و كژ تابى ها در حوزه انديشه دينى و نظريه ولايت فقيه و حكومت اسلامى پاسخ داده ام و اكنون نظر به منظر و مناظر نزديك و مشترك اين سروش و آن سروش، من مى كوشم به القائات اخير جناب حجت الاسلام والمسلمين آقاى محمد سروش محلاتى پاسخ دهم،
تا چه مقبول افتذ و چه در نظر آيد!؟
جهد کن تا پیر عقل و دین شوی
تا چو عقل کل تو باطن بین شوی
بحث حاكميت اسلام، رهبرى ولايت فقيه و تشكيل حكومت اسلامى، در طول تاريخ تشيع توسط بسيارى از علماء و مراجع دينى مطرح بوده است. امام خمينى (ره) مسئله ولايت فقيه و تشكيل حكومت اسلامى را پيش از پيروزى انقلاب اسلامى در نجف تبيين نمود و با اين حركت تئوريك، در حقيقت سنگ بناى نظام جمهورى اسلامى ايران را پايه ريزى و اكنون بيش از سه دهه از پيروزى انقلاب و تشكيل حكومت اسلامى مى گذرد. نظريه فقهى ولايت فقيه را مى توان در آراء و انديشه هاى فقيهان و عالمان دينى جستجو كرد، اما در اين مقال، أنچه من مراد مى كنم تحليل مواضع سياسى مخالفان نظريه ولايت فقيه و حكومت اسلامى است. به مناسبت سالگرد شهادت استاد مطهرى، بنده در مصاحبه اى گفتم، مطهرى مظهر جذب حداكثرى و دفع حداقلى بود. طبيعى است كه نگاه ايشان به مسئله ولايت فقيه، نمى تواند يك نگاه راديكال و افراطى باشد، ولى در اين خصوص، آنچه مهم تر و حائز اهميت بيشتر است، چرايى و چگونگى آغاز و ادامه چالش هاى جديد پيرامون ولايت فقيه و حكومت اسلامى است. در حالى كه مى دانم و مى دانيد كه مطهرى تندروى را چه آن سوى و چه از اين سوى برنمى تابد، چرا و چگونه است كه برخى تندروهاى جربان روشنفكرى دينى تحت تأثير ليبراليسم و متأثر از پلوراليسم دينى مى كوشند مطهرى را ضد ولايت فقيه و مخالف تشكيل حكومت اسلامى معرفى كنند!؟ اين در حالى است كه مطهرى اولين كسى است كه در پرواز انقلاب، در داخل هواپيما از امام خمينى(ره) استقبال و در بهشت زهرا، در حين سخنرانى ايشان، در حالى كه مردم دست مى زنند، شعار الله اكبر سر مى دهد. مغز متفكر مطهرى، به دليل تقش برجسته رهبرى فكرى او در اداره امور انقلاب مورد هدف گروهك تروريستى فرقان قرار مى گيرد. اى كاش جناب آقاى سروش حداقل يك بار ديگر كتاب "پيرامون انقلاب اسلامى"مطهرى را مطالعه مى كردى تا با ديدگاه هاى مطهرى بيش از پيش آشنايى پيدا مى كرد.
امام خمينى(ره) بارها گفته بودند، در دفاع از اسلام و انقلاب اسلامى، با هيچ كس عقد اخوت نبسته اند، از اين رو، من به امثال آقاى
سروش اطمينان مى دهم كه اگر مواضع مطهرى در باب ولايت فقيه و حكومت اسلامى آن بود كه شما بيان
مى كنيد، هرگز ايشان نمى فرمودند، من بايد يك كلمه هم از آن به شما عرض كنم. مرحوم آقاى مطهّرى يك فرد بود، جنبههاى مختلف در او جمع شده بود، و خدمتى كه به نسل جوان و ديگران مرحوم مطهّرى كرده است، كم كسى كرده است، آثارى كه از او هست، بىاستثناء همه آثارش خوب است و من كس ديگرى را سراغ ندارم كه بتوانم بگويم بىاستثناء آثارش خوب است، ايشان بىاستثناء آثارش خوب است، انسان ساز است، براى كشور خدمت كرده، در آن حال خفقان خدمت هاى بزرگ كرده است اين مرد عاليقدر، نيز ايشان در اولين پيام خود كه به مناسبت شهادت مطهرى صادر كردند، فرمودند، "اينجانب به اسلام و اولياى عظيم الشّأن و به ملّت اسلام و خصوص ملّت مبارز ايران، ضايعه اسف انگيز شهيد بزرگوار و متفكّر و فيلسوف و فقيه عاليمقام مرحوم آقاى حاج شيخ مرتضى مطهّرى قدّس سرّه را تسليت و تبريك عرض مىكنم؛ تسليت در شهادت شخصيّتى كه عمر شريف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدّس اسلام صرف كرد و با كجرويها و انحرافات مبارزه سرسختانه كرد؛ تسليت در شهادت مردى كه در اسلام شناسى و فنون مختلفه اسلام و قرآن كريم كم نظير بود. من فرزند بسيار عزيزى را از دست دادهام و در سوگ او نشستم كه از شخصيّتهاى بود كه حاصل عمرم محسوب مىشد. در اسلام عزيز به شهادت اين فرزند برومند و عالم جاودان ثلمهاى وارد شد كه هيچ چيز جايگزين آن نيست. و تبريك از داشتن اين شخصيّتهايى فداكار كه در زندگى و پس از آن با جلوه خود نورافشانى كرده و مىكنند. من در تربيت چنين فرزندانى كه با شعاع فروزان خود مردگان را حيات مىبخشند و به ظلمتها نور مىافشانند، به اسلام بزرگ، مربّى انسانها و به امّت اسلامى تبريك مىگويم. من اگر چه فرزند عزيزى كه پاره تنم بود از دست دادم لكن مفتخرم كه چنين فرزندان فداكارى در اسلام وجود داشته و دارد".مطهرى شاگرد بزرگانى چون آيت الله بروجردى، امام خمبنى(ره)
و علامه طباطبايى بوده است، طبيعى است كه يك شاگرد مى تواند از مكتب هر يك از اساتيد خود، آموزد هايى را فراگرفته باشد، و اما بعد با هدف تنوير افكار مخاطب و مخاطبين، جملات كوتاهى از نظر مطهرى در باره امام، مراد و استاد خود امام خمينى(ره) را در اينجا مى آورم، " من كه قریب دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل كرده ام، باز وقتی كه در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم، چیزهایی از روحیه او درك كردم كه نه فقط بر حیرت من، بلكه بر ایمانم نیز اضافه كرد. وقتی برگشتم، دوستانم پرسیدند چه دیدی؟ گفتم چهار تا «امَنَ» دیدم،
اول، امَنَ بِهَدَفِه به هدفش ایمان دارد. دنیا اگر جمع بشود نمی تواند او را از هدفش منصرف كند.
دوم، امَنَ بِسَبیلِه به راهی كه انتخاب كرده ایمان دارد. امكان ندارد بتوان او را از این راه منصرف كرد. شبیه همان ایمانی كه پیغمبر به هدفش و به راهش داشت.
سوم، امَنَ بِقَولِه. در میان همه رفقا و دوستانی كه سراغ دارم احدی مثل ایشان به روحیه ی مردم ایران ایمان ندارد. به ایشان نصیحت می كنند كه آقا كمی یواشتر، مردم دارند سرد می شوند، مردم دارند از پا در می آیند. می گویند نه، مردم اینجور نیستند كه شما می گویید، من مردم را بهتر می شناسم؛ و ما می بینیم كه روز به روز صحت سخن ایشان بیشتر آشكار می شود.
چهارم، و بالاخره بالاتر از همه امَنَ بِرَبِّه. در یك جلسه ی خصوصی ایشان به من می گفت، «فلانی! این ما نیستیم كه چنین می كنیم، من دست خدا را به وضوح حس می كنم.
آدمی كه دست خدا و عنایت خدا را حس می كند و در راه خدا قدم بر می دارد خدا هم به مصداق «اِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْكُمْ» بر نصرت او اضافه می كند. یا آنچنان كه در داستان اصحاب كهف مطرح می شود، قرآن می گوید آنها جوانمردانی بودند كه به پرودگارشان ایمان آوردند و به او اعتماد و تكیه كردند، خدا هم بر ایمانشان افزود؛ آنها برای خدا قیام كردند و خدا هم دلهای آنها را محكم كرد. اینچنین هدایت و تأییدی را من به وضوح در این مرد می بینم. او برای خدا قیام كرده و خدای متعال هم قلبی قوی به او عنایت كرده است كه اصلاً تزلزل و ترس در آن راه ندارد.
در مورد این مرد بزرگ یكی دیگر از خصوصیاتش را بگویم. شاید شما باورتان نشود این مردی كه روزها می نشیند و این اعلامیه های آتشین را می دهد، سحرها اقلاً یك ساعت با خدای خودش راز و نیاز می كند، آنچنان اشكهایی می ریزد كه باورش مشكل است. این مرد درست نمونه علی علیه السلام است. در باره ی علی گفته اند كه در میدان جنگ به روی دشمن لبخند می زند و در محراب عبادت از شدت زاری بیهوش می شود، و ما نمونه ی او را در این مرد می بینیم".
علم فقها ز شرع و سنت باشد
حکم حکما بیان حجت باشد
لیکن سخنان اولیای ملکوت
از کشف و عیان نور حضرت باشد
من از جناب آقاى سروش سؤال مى كنم، اكنون كه سه دهه از پيروزى انقلاب اسلامى و ادامه حيات عزيزانه نظام دينى كه مطهرى گفتار و كردار و حركت معمار و بنيانگذار آن را با على(ع) مقايسه كرده است، مى گذرد و بى ريب و گمان امروز جمهورى اسلامى ايران ابر قدرت، بلكه بزرگ ترين قدرت منطقه است، شما از طرح پاره اى مسائل نظرى و غير ضرورى و به چالش كشيدن مشروعيت و مقبوليت اين نظام الهى، به چه مى انديشيد !؟
به راستى اگر جمهورى اسلامى به زعم امثال شما حق حيات ندارد، جنابعالى اين حق را به كداميك از حكومت هاى اسلامى در جهان اسلام مى دهيد!؟
آيا گروه وهابيت بى دين و ايمان حاكم بر مقدرات اسلام و مسلمانان درعربستان و خاندان فاسد آل سعود و مشتى شاه زاده دنيا پرست كه به شهادت تاريخ، به تأسى از أجداد خود حاظرند خانه خدا را با چند جرعه شراب معامله كنند، استحقاق تمشيت حكومت اسلامى را دارند!؟
آيا گروهك تروريستى و آدم كش داعش كه زائيده ائتلاف پيدا و پنهان صهيونيست و وهابيت و مصداق بارز اسلام امريكايى در تقابل با اسلام ناب محمدى(ص) است و براى نابودى جمهورى اسلامى تأسيس و به ميدان آمده است،
مى تواند پرچم دار اسلام و حكومت اسلامى باشد!؟
آيا در شرايط كنونى كه ايران اسلامى، از يك سو با تروريست هاى داعش، در چند قدمى مرزهاى خود و تا قلب عراق در جنگ است و از سوى ديگر، ميز مذاكرات ١+٥ به دقيقه نود رسيده است، اسلام و انديشه دينى از چنين فرافكنى هايى كه محققأ متأثر از جريان روشنفكرى وابسته است، چه حسن استفاده اى، جز سوء استفاده دشمنان اسلام مى برد !؟
در عرصه قبض و بسط تئوريك، از اين روش برخى پژوهشگران و نظريه پردازان كه مى كوشند افكار و اميال خود را به نام ديگران به خورد جامعه و مردم بدهند، من سخت در عجبم، زيرا حق آن است كه امثال جناب سروش، براى طرح نظرات غلط خود، به نظر درست ايدئولوگ ها و تئوريسن هاى انديشه انقلاب اسلامى، يعنى امثال استاد مطهرى متمسك نشوند!
"شهید مطهری استدلال های روایی فقها برای اثبات ولایت فقیه را انحراف از مقاصد دین اسلام می داند و قانون اساسی فعلی نیز با توجه به مبانی فکری آن شهید نگاشته نشده است"!
شهید مطهری از نادر متفکرانی است که وارد این حوزه شده و به صراحت این تلقی را نفی کرده است، استاد حتی نسبت به پیشوایان معصوم که منصوص اند، بر این عقیده اند که آنان حق ندارند، با استفاده از زور حکومت را به دست بگیرند، عین جمله ایشان در حماسه حسینی این طور است: «اگر امام به حق را مردم از روی جهالت نمی خواهند، او نباید و نمی تواند به زور خود را به مردم تحمیل کند.» موضع صریح استاد شهید در باره عدم مشروعیت حکومت استبدادی و دیکتاتوری حتی اگر فرض شود که در رأس آن شخصیت معصوم قرار دارد، از نظرات تحول آفرین در فقه و کلام ماست. جای این مباحث در سنت فکری ما خالی بوده است و حتی پس از انقلاب هرچند برخی از فقها به این سمت و سو آمدند و برای تثبیت جایگاه رأی مردم تلاش نظری و فقاهتی کردند، ولی استدلال های این گروه معمولا از برخی مستندات نقلی مورد مناقشه فراتر نرفته است، و هرگز قوت نظریه پردازی شهید مطهری در این آثار فقهی نوپیدا دیده نمی شود. متأسفانه هنوز متفکران حوزوی ما هم نمی دانند که مطهری چه حقی بر ما دارد، همانطور که دانشگاهیان و روشنفکران هم نمی دانند که اگر این بن مایه های فکری در انقلاب اسلامی نبود، ما در چه مسیری قرار گرفته بودیم" !
جل الخالق! اين جملات بخشى از سخنان جناب سروش در مصاحبه ساختگى او است! در پاسخ به ايشان، بنده مواردى را مورد توجه و بررسى قرار مى دهم، بنابر ادله و شواهد دینی، تشکیل حکومت اسلامی یعنی حکومتی که بر مبنای احکام خداوندی باشد لازم است و در رأس این حکومت باید کسی قرار بگیرد که در فهم احکام الهی صاحب نظر و متخصص بوده و دارای امتیازاتی باشد که بتواند مشکلات جامعه را حل و فصل کند؛ به این انسان ولی فقیه می گویند و این یعنی ولایت فقیه، يعنى سرپرستی فقیه جامع الشرائط در عصر غیبت را ولایت فقه می گویند. در عصر غیبت کبری که مردم از نعمت حضور امام معصوم (ع) در جامعه انسانی و راهبری او در عرصه های گوناگون همانند معرفت، حکومت و قضاوت محروم هستند، فقیه عادل دارای شرایط فتوا بر آنان ولایت دارد. ولایت فقیه، در حقیقت نیابت عام از امام معصوم (ع) داست و به معنای سرپرستی امور شیعیان در عصر غیبت کبری است.
هر چه از تو یاوه گردد از قضا
تو یقین دان که خریدت از بلا
آن عِقابش را عُقابی دان که او
در ربود آن موزه را آن نیک خو
تا رهاند پاش را از زخم مار
ای خنک عقلی که باشد بیغبار
کان بلا دفع بلاهای بزرگ
وان زیان منع زیانهای سترگ
آقاى سروش در ادامه مى گويد، "ولی رویّه استاد مطهری کاملا متفاوت و معکوس است، بحث های ایشان درباره «چه کسی» بسیار اندک و محدود است، ولی به عکس همه همّ و غمّ ایشان در بحث از شیوه عادلانه حکومت است تا جائی که اگر مجموعا در آثار ایشان صد مورد از حکومت بحث شده باشد، شاید به دشواری ده مورد بتوان پیدا کرد که درباره شخص حاکم و شرایط لازم آن مثل فقاهت باشد، ولی نود مورد آن درباره حقوق مردم، و کنترل حکومت و فساد قدرت متمرکز است. لذا حساسیت ایشان، از نوع حساسیت فقها نیست، شاید تصور فقهی این باشد که وقتی حاکم، فقیه عادل باشد، دغدغه های دیگر بی مورد است. نمونه ای از این تلقی را در بحث های فقهی آیت الله مؤمن که اخیرا به نام الولایه الالهیه به چاپ رسیده است، کاملا روشن و واضح دیده می شود، ولی از نظر استاد مطهری مسأله اول این است که حکومت چگونه اداره می شود و آن جا که شرط فقاهت ضروری است برای آن است که حکومت به شکل مطلوب تری تدبیر شود. بر این اساس ممکن است استاد مطهری حکومتی را که حاکم آن را مشروع نمی داند، به لحاظ عملکرد آن را تأیید کند، مثلا می گوید: «نظام سیاسی اسلام، بر اساس احترام به ازادی های اجتماعی است و خلفای راشدین یک حکومت دموکرات بوده و از هرگونه استبداد و سلب آزادی و امنیت احتراز داشته اند»!
"این نوع نگاه موجب آن شده که شهید مطهری بین «حکومت» و «تحکم» تفکیک کند، برای استاد کاملا قابل قبول و قابل دفاع است که حکومت برای شخصی مانند پیامبر، «حق» باشد، ولی برای ایشان هرگز قابل قبول نیست که «تحکّم» برای احدی حتی برای پیامبر مجاز باشد، «حکومت غیر از تحکّم است، حتی خدا به پیامبر حق تحکّم نمی دهد، یعنی حکومت خودسرانه و با شیوه استبداد به رأی و با روش زورگوئی، از هیچ کس پذیرفته نیست، به همین دلیل است که «چه کسی حکومت می کند»، تغییری در «چگونه باید حکومت کرد» به وجود نمی آورد، چه کسی باید حکومت کند می تواند در شرایط مختلف پاسخ های مختلف داشته باشد، از کامل ترین انسان مانند پیامبر تا یک انسان عادّی، ولی «چگونه باید حکومت کرد» همیشه یک پاسخ دارد و همین یک پاسخ، تکلیف همه حاکمان را مشخص می کند. و همین تغییر پذیری از یک سو، و تغییر ناپذیری از سوی دیگر، نشان می دهد که کدامیک از این دو مسأله از اصالت بیشتری برخوردار است".
اينگونه القائات منفى و مخرب توسط آقاى سروش در حالى مطرح مى شود كه متخصصين حوزه فقه و صاحبان مباحث تخصصى اسلام شناسى، تمامأ اذعان دارند كه چون حكومت اسلامى فلسفه عملى تمامى فقه است و حضور کامل دین در عرصه انسان و جامعه، در گرو برپایی حکومت اسلامی است، بنا بر اين، ضرورت وجود حکومت اسلامی محدود به عصر پیامبر(ص) یا امام معصوم (ع) نیست. پشتوانه روایی ولایت فقیه، مقبوله عمر بن حنظله است. بنابراین روایت، فقیه دارای صلاحیّت را امامان معصوم (ع) به نیابت نصب کردهاند و این نیابت به گونه عامّ است.
لازمه پذیرش حکومت اسلامی، روا داشتن اختیارات مطلق برای فقیه است. فقیه حاکم علیالاطلاق است و همه اختیارات امام معصوم (ع) را دارا است؛ زیرا ولایت مطلق، به معنای رعایت مصالح عام در سرپرستی جامعه است و چون حوزه حکومت، مصالح عمومی را نیز در برمیگیرد، بدون ولایت مطلق برپایی حکومت اسلامی و اجرای احکام دین مبین ممکن نیست. ولایت فقیه، دوام بخشیدن به اختیارات حکومتی و عمومی امام معصوم (ع) در عصر غیبت است؛ امّا اين مهم هرگز به اين معنا نیست که فقیه در فضیلت و شخصیّت دینی و اخلاقی و علمی همپای امام معصوم (ع) است. ولی فقیه حاكم، جدا از شخصیت حقوقی خویش، دارای شخصیت حقیقی نیز هست که از این نظر با دیگر مردم برابر است. ویژگیهای ولیّ فقیه و حاکم اسلامی همانند عدالت، تقوا و پرهیزگاری او را از لغزیدن به ورطه استبداد و خودرأیی باز میدارد.
من همچنين توجه امثال جناب سروش را به اهم امهات آراء و انديشه هاى استاد مطهرى قبل و بعد از پيروزى انقلاب اسلامى جلب مى كنم، زيرا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، كمتر كسى به شكست رژيم تا بن و دندان مسلح پهلوى و پيروزى خون بر شمشير و استقرار حكومت اسلامى و رهبرى ولى فقيه ايمان داشت، از اين رو سخن از تشكيل حكومت
و حاكميت ولايت فقيه، خيلى جدى به نظر نمى رسيد، اما بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، مطهرى از اصلى ترين متفكران مدافع حكومت اسلامى و نظريه ولايت فقيه بود.
ولایت فقیه، ریشه در اعماق فقه شیعه دارد، فقهای شیعه به مناسبت های گوناگون در کتابهای فقهی خود، آن را مطرح کرده و به بوته نقد و بررسی نهاده اند. در روزگار غیبت که دسترسی به امام معصوم(ع) نیست، جانشینی فقیه جامع الشرایط را پذیرفته و ولایت او را به رسمیت شناخته اند و بسیاری از فقیهان دیگر، براین مسأله اجماع کرده اند.
"اتفق اصحابنا، رضوان اللّه تعالی علیهم، علی ان الفقیه العدل الامامی، الجامع لشرایط الفتوی... نایب من قبل ائمه الهدی، صلوات اللّه و سلامه علیهم، فی حال الغیبة فی جمیع ما للنیابة فیه مدخل".
صاحب جواهر نیز، ولایت فقیه را از مسلّمات و ضروریات فقه در نزد فقهای شیعه می داند و اعلام می دارد،
"کسی که در ولایت فقیه تردید کند، طعم فقه را نچشیده و رمز کلمات ائمه معصومین (ع) را نفهمیده است".
مشورت کن با گروه صالحان
بر پیمبر امر شاورهم بدان
این خردها چون مصابیح انور است
بیست مصباح از یکی روشنتر است
بو که مصباحی فتد اندر میان
مشتعل گشته ز نور آسمان
غیرت حق پردهای انگیخته است
سفلی و علوی به هم آمیخته است
آقاى سروش مى گويد،" معمولا در فقه، این مسأله تحت عنوا «اختیارات حاکم» مطرح می شود یعنی فرض بر این است که یک شخص در رأس هرم قدرت قرار دارد و او به دلیل برخی امتیازات مثل عصمت یا عدالت، از اختیارات خاصی برخوردار است، شبیه اختیاری که پدر به عنوان ولی نسبت به فرزند صغیر خود دارد، حالا چه اختیارات حاکم زیاد باشد چه کم، چه مطلقه باشد چه مقیده، ولی استاد مطهری وقتی موضوع اختیارات حاکم را مطرح می کند، تحلیل دیگری از این موضوع دارد، از نظر ایشان، این حق و اختیار در حقیقت برای «حاکم» نیست، بلکه برای «جامعه» است و مبنای آن هم «تقدم حق جامعه بر حق فرد» است.
پس مسأله این نیست که” شخص” تفوق دارد، و چون این شخص بهتر می فهمد، و بهتر تشخیص می دهد، پس باید اختیارات داشته باشد، بلکه مسأله این است که جامعه صحنه تزاحم بین حقوق است و در این جا چاره ای جز تقدم رعایت جامعه بر افراد نیست، و حکومت نهادی است که رعایت حقوق و این تقدم و تأخر ها در حقوق را تدبیر می کند. لذا همان مثال هایی را که فقها، به عنوان مثال برای اختیارات حکومت یا حاکم نام می برد، مثل: حق وضع مالیات، و حق تخریب خانه ها برای خیابان کشی، استاد مطهری از همین مثال ها، به عنوان «تزاحم حق فرد و حق جامعه» نام می برد.
درک عقلانی از اختیارات حکومت، استاد مطهری را از گرفتار شدن در اختیارات شخصی برای حاکم و اختیارات غیر قابل بازخواست از سوی جامعه و مردم، نجات داده است، این مبنای عقلی موجب آن شده است که استاد وقتی در مباحث نظام حقوق زن، از محدود کردن تعدد زوجات و طلاق قضائی دفاع می کند که طلاق نباید به صورت یک جانبه ومطلق در اختیار مرد باشد، از همین مبنا استفاده می کند و می گوید، «کسانی که تعدد زوجات را وسیله هوسرانی قرارر داده اند، "اجتماع” حق دارد که آن ها را مجازات کند. استاد در این جا عمدا به جای حق حکومت از حق اجتماع یاد می کند، چون حق حکومت از نظر او اصالت ندارد و حق در حقیقت از ان جامعه است. و جالب است که در همان کتاب جایگاه «محکمه و دادگاه» را تبیین می کند و می گوید، محکمه، نماینده اجتماع است و حق دارد در امر طلاق مداخله کند. در ادبیات فقهی متعارف، اعتبار محاکم و یا مجازات ها به «امام» استناد پیدا می کند، ولی مطهری اعتبار حکم امام و حتی پیامبر را هم به ملاک «حق جامعه» می داند، لذا وقتی آیه «النبی اولی بالمؤمنین» را مطرح می کند که پیامبر بر مردم اولویت دارد، ملاک این اولویت را «حق جامعه» بر فرد می داند، و پیامبر را «نماینده اجتماع» و مصالح آن می داند و نتیجه می گیرد که اسلام برای اجتماع حق قائل است".
پيش از اين گفته ام و باز هم مى گويم، اگر سروش معمم، از جنس سروش مكلا، بحث مى كند و از تزاحم و تراحم مباحث جمع اضداد و باز تعريف ولايت فقيه و حكومت اسلامى، مخالفت با جمهورى اسلامى و ولى فقيه را مراد مى كند، يعنى غرض از به زير كشيدن مشروعيت و مقبوليت نظام در عرصه تئوريك، صرفأ از سر غرض ورزى سياسى و ارسال سيگنال هاى مثبت و فرستادن آلارام مؤافق به اردوگاه دگر انديشان علمى و فرهنگى فرنگ نشين است و باصطلاح ژست يك ژست روشنفكرى است و همين وبس! هم تكليف ايشان روشن است و هم تكليف بنده، اما اگر مراد از مناقشات اخير، گشودن باب مبارك ديالوگ و حضور در ميادين نقد و نظر در قالب چالش هاى جديد ميان صاحبان رأى و انديشه است، بايد بگويم، در جهان جديد و در سال ٢٠١٥ كه همه مى دانيم دنيا از استعمار كهنه به استعمار نو روى آورده است و جنگ گرم جاى خود را به جنگ سرد داده و تقابل فرهنگى و اقتصادى، به نبرد سياسى و امنيتى مبدل شده است، چرا و چگونه مى توان گفتمان شيك و روشنفكرى عمال و عوامل جريان روشنفكرى كه يقينأ جز براى تزئين ويترين مغازه ها، هيچ كاربردى ديگرى ندارد را هضم كرد!؟ اسلام و مسلمانان كه با برخوردارى از رهبرى دينى و كاريزماتيك و داشتن نظامى مقتدر و قدرتمند، امروز براى عبور از بحران هاى ساخته و پرداخته استعمارگران، اين همه در زحمت و مرارت است، چگونه مى تواند بدون رهبرى و حكومت و در فقدان ملزومات تمشيت و معيشت اين ملك و ملت، از اسلام و امت اسلامى دفاع كند!؟ شما كه فقه مى خوانيد و دانش آموخته مكتب فقيهان هستيد، نيك مى دانيد در اسلام، هدف وسيله را توجيه نمى كند و ولايت و حكومت و دموكراسى، از الزامات اسلام و در رديف احكام مستحدثه است. امام خمينى(ره) مى گويد،
براى حفظ نظام دينى، حتى مى توان از احكام اوليه عبور كرد و دفاع از حكومت اسلامى را از اوجب واجبات مى دانتد، مطهرى كه شاگرد، بلكه مريد آن مراد سفر كرده است، مگر مى تواند با تشكيل حكومت اسلامى و حاكميت ولايت فقيه مخالف باشد!؟ چرا حرف هاى خود را از زبان بزرگان مى زنيد!؟ وانگهى جمهورى اسلامى ايران، با برگزارى ده ها انتخابات، بيش از هر كشور ديگرى حق انتخاب و حقوق اجتماعى مردم را رعايت مى كند.
کسانی که ولایت فقیه را با این همه قدمت، مسأله ای جدید و نوپیدا مى پندارند و این اصل مسلم اسلامى را انکار
مى كنند، بعضأ به آراء شیخ انصاری استناد مى كنند، ولایت فقیه، یا مجتهد، یک مسأله فقهی مستحدث در میان فقهاست و مشمولیت عام ندارد. ولایت فقیه در یک قرن و نیم پیش، برای اولین بار از طرف ملا احمد نراقی مطرح گردید و ايشان دلائلی در تأئيد آن آورده اند که مورد قبول فقهای معاصر واقع شده است. از جمله آیةاللّه بروجردی و آيت الله خمینی و در برابر اندک عدّه مخالفان نظريه ولايت فقيه، غالب علما و مخصوصاً بزرگان فقها که از بنیانگذاران و اساتید موجّه حوزه و صاحب رساله عملیّه و مقام مرجعیت شیعه هستند، نظریه ولایت فقیه را تأييد مى كنند. شاید برخی از حوزیان نیز در تحقیقات و بررسیهای خود، این پندار را مطرح کرده باشند که شیخ انصاری، ولایت فقیه را قبول ندارد و در ردیف مخالفان جای دارد. امّا اینان، تفاوت اساسی با گروه اول دارند. گروه اول، از آن جا که با حکومت متکی بر ولایت فقیه مخالف است، در پی مستمسکی می گردد که پندار سست و بی بنیاد خود را بر کرسی بنشاند، ولی گروه دوّم، انگیزه سیاسی ندارد. در پی تحقیقی که داشته دچار این اشتباه شده است.
در مجالس میطلب اندر عقول
آن چنان عقلی که بود اندر رسول
زانكه میراث از رسول آن است و بس
که ببیند غیب ها از پیش و پس
در بصرها می طلب هم آن بصر
که نیابد شرح آن این مختصر
بهر این کرده است منع آن با شکوه
از ترهّب و ز شدن خلوت به کوه
تا نگردد فوت این نوع التقا
کان نظر، بخت است و اکسیر بقا
"در فقه و کلام اهل سنت چون امامت انتخابی پذیرفته شده و نصب رهبر الهی انکار شده است، لذا دانشمندان آنان درباره نقش رأی مردم و بیعت و شوری خیلی مانور داده اند، ولی مبنای نصب برای ما، کلام و فقه ما را از این جهت با محدودیت مواجه ساخته است تا جائی که اگر به بحث های ولایت فقیه که در قرن اخیر تألیف شده مثل ولایت فقیه امام خمینی و یا تقریرات ولایت فقیه آیت الله گلپایگانی که توسط شاگردشان آقای صابری همدانی منتشر شده است، مراجعه کنید، هیچ بحثی درباره نقش مردم در انتخاب ولی فقیه نمی بیند و همین خلاء نظری موجب شده که برخی چنین استنباط کنند که تصدی حکومت توسط فقیه، بدون رضایت ودرخواست مردم هم مجاز و مشروع است و حتی با مخالفت آن ها هم، می توان حکومت اسلامی تحمیلی داشت.
برای آقای مطهری این مسأله جنبه نقلی و روائی ندارد و اصلا ایشان نگاه تعبّدی و فرا عقلی به این موضوع ندارد، ایشان ولایت فقیه را از مقوله نماز و روزه و حج نمی داند که جنبه تعبدی داشته باشد و عقل نتواند زوایای آن را تحلیل کند و بفهمد . نگاه استاد مطهری به مقوله حکومت، صد در صد عقلانی است، و البته به اتکای عقل جایگاه خاص فقیه را در حکومت تثبیت می کند.
استاد مطهری از این تعبیر استفاده نکرده است، فیش های تحقیقاتی استاد خوشبختانه چاپ شده است و در آن مباحث فراوانی درباره حکومت وجود دارد، ولی در هیچ کجا چنین مطلبی دیده نمی شود، به علاوه اصولا با توجه به مبنای ایشان، جای چنین موضوعی وجود ندارد. البته این مسأله را شهید مطهری در زمان پیروزی انقلاب اسلامی، و مقارن با مطرح شدن ولایت فقیه در فضای کشور، به شکلی مطرح کردند. در آن موقع دکتر مصطفی رحیمی، مقاله ای در تضاد جمهوریت با ولایت فقیه نوشته بود که استاد مطهری آن را نقد کردند، و در آن جا استاد تصریح کردند «ولایت فقیه در ذهنیت تاریخی مردم ایران، این نبوده که فقها حکومت کنند و دولت را به دست گیرند و اضافه نمودند که ولایت فقیه در تصور مردم، این بوده که صلاحیت هر حاکمی، از نظر صلاحیت مجری قوانین بودن، باید مورد تأیید و تصویب فقیه قرار گیرد. در این جمله، اوّلا استاد به جای آن که نظر شخصی خود را مطرح کنند، تلقی مردم ایران را بیان کرده اند، و لذا همین حداقل را هم نمی توان الزاما دیدگاه استاد منطبق بر مبانی ایشان دانست، و ثانیا این نظر به معنای تفویض ولایت به رئیس قوه مجریه از سوی ولی فقیه نیست بلکه صرفاً در حد تشخیص صلاحیت دینی و اخلاقی اوست و نه بیشتر".
برای پاسخ به شبهات فوق و تشریح تزاحم دیدگاه هاى امثال آقاى سروش با استاد مطهرى در مسأله ولایت فقیه، باید همه آثار او را دید، نه اينكه نوشته ها و گفته هاى وى را بريده بريده آورد و تفسير به رأى كرد!
مطهرى مى گويد، "حکومت و رهبری اجتماعی و سیاسی, پدیده ای اجتناب ناپذیر است و از نظر اسلام, حکومت و سرپرستی اجتماع و حفظ و اجرای احکام الهی از مهم ترین اجزای تجزیه ناپذیر احکام اسلام و از شئون دین الهی شمرده می شود و به همان دلیلی که دین تعطیل پذیر نیست, حکومت نیز نمی تواند تعطیلی بپذیرد. با وجود پیامبر و حضور امام معصوم, مرجعیت سیاسی جامعه همانند مرجعیت دینی بر عهده پیامبر و یا امام است, حال باید دید که آیا اسلام درباره اصل و نوع و چگونگی حکومت در عصر غیبت نظری دارد و تکلیفی را معین کرده و یا آن که سکوت اختیار کرده است؟ اگر نظری دارد, آیا فردی را معرفی و نصب کرده یا آن که به مردم اختیار داده تا هر که را بخواهند, به رهبری انتخاب کنند و یا آن که درباره افراد خاصی نظر دارد و معیار و شرایطی را بیان کرده است و مردم را در انتخاب افراد, براساس همان معیارها آزاد گذاشته تا هر که را دارای شرایط دیدند, برگزینند"؟
از مجموع نوشته ها و گفته های استاد نظریه نصب عام فقیه به رهبری استفاده می شود. وی معتقد است، فقیه جامع شرایط در عصر غیبت, رهبر جامعه و نایب عام امام است, نه وکیل و نایب مردم. و رأی مردم را در پذیرش و انتخاب فقیه به رهبری, خواه بی واسطه یا به واسطه خبرگان منتخب در فعلیت یافتن و کارآمد شدن رهبری, مؤثر می داند. و قدسی و الهی بودن منصب حکومت، در شرح شئون و وظایفِ سه گانه پیامبر و امامان معصوم که عبارت اند از تبلیغ احکام, قضاوت و مدیریت سیاسی جامعه, با اشاره به تعطیل ناپذیری آن شئون با رحلت پیامبر و یا غیبت امام می نویسد،
"هر سه شأن و مقام مقدس است و باید توسط خدا معین شود, یا به طور فردی و شخصی و یا به طور کلی و عام با بیان شرایط و معیارها که مردم باید کسی را برای تصدی آن مناصب بپذیرند که واجد شرایط و دارای معیارهای تعیین شده از سوی خداست. و در این صورت, باید گفت آن شخص را خدا معین کرده است, هرچند تا مردم نپذیرند اثری نخواهد داشت. تا این جا هیچ بحثی از نظر اصول اسلامی نیست. اگر کسی ادعا بکند که من مفتی هستم, فتوی می دهم و شما باید عمل کنید که ادعای شأن بیان و تبلیغ احکام الهی است این مقام مقدس است. شما باید حساب کنید, ببینید صلاحیت بیان احکام الهی که اول از خدا به پیغمبر ابلاغ شده و از پیغمبر به امام رسیده و از امام به یک افرادی که واجد شرایطی بوده اند, رسیده در این شخص هست یا نه؟ آیا مصداق آن مقام مقدس هست یا نه؟ أمّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه تارکاً لهواه مطیعاً لأمر مولاه است؟ هرکس از فقهایی باشد که می تواند مالک نفس خودش باشد, نگهدار دین باشد, از هوای نفس جدا و مطیع امر مولایش باشد, آن وقت شما بدانید که او لیاقت مقام مقدس مرجعیت و فتوی دادن را دارد".
"انظروا إلی من روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا". آن کسی که حدیث ما را روایت کرده باشد و دقیق باشد در حلال و حرام ما, عادل باشد, درستکار باشد, فقد جعلته علیکم حاکما، من او را بر شما حاکم قرار دادم.
اسلام می گوید، اساساً این مقام آن قدر مقدس است که ناپاک ولو در کار دیگری غیر امر قضاوت ناپاک باشد, حق نشستن در این مسند مقدس را ندارد, ولی اگر شخصی همه این شرایط را که اسلام معین کرده است, دارا باشد, باید گفت این آدم را خدا معین کرده است.
مسئله حکومت در عصر غیبت نیز همین طور است, یعنی فرد خاصی برای تصدی آن منصوص و منصوب نیست ولکن به نحو عام و کلی با ذکر شرایط از جانب خداوند معین شده است.
آن حکومتی که باید میان مردم باشد، باید واجد شرایطی باشد که آن شرایط را اسلام معین کرده است. اگر آن شرایطی را که اسلام معین کرده است, داشته باشد, همان طور که مفتی بدون این که خدا شخصش را معین کرده باشد, با آن شرایط می تواند فتوی بدهد, حاکم هم بدون این که خدا شخصش را معین کرده باشد, می تواند در میان مردم حکومت بکند.
نتیجه بحث آن که با توجه به مقدس و الهی بودن شأن فتوی, قضا و زعامت سیاسی, متصدیان این مناصب و شئون باید از جانب خدا معین و نصب شده باشند، یا به گونه ای خاص, مانند پیامبر اکرم و امامان دوازده گانه معصوم و نمایندگان خاص آنان همانند مالک اشتر و یا به گونه ای عام و کلی با ذکر شرایط و معیارها, مانند فقیه جامع شرایط در عصر غیبت، بنابراین, در دوره غیبت فرد خاصی با نام و نشان فامیلی, خانوادگی و نژادی به مرجعیت دینی, قضایی و سیاسی نصب و تعیین نشده است, اما به طور عام و کلی مجتهد و فقیه دارای شرایط در هر سه منصب نایب عام امام به شمار می آید. آری, در عصر غیبت برای به فعلیت رسیدن و کارآمد شدن هر سه منصب, خواست و رأی و پذیرش مردم جایگاه ویژه و تأثیرگذاری دارد, اما در چارچوب و حوزه دارندگان شرایطی که اسلام بیان و معین کرده است، زيرا تا مردم نخواهند و رجوع و حمایت نکنند, کسی هرچند مجتهد و فقیه وارسته ای باشد, عنوان مرجعیت تقلید, قضاوت و داوری و زعامت و رهبری را پیدا نمی کند، اما باید توجه داشت که اگر مردم هیچ یک از دارندگان شرایط را نپذیرند و یا غیر آنان را به دلخواه و هوی و هوس بپذیرند, به ترک و تعطیلی احکام الهی و هرج و مرج و ناامنی و حاکمیت غیر قانونی و طاغوت خواهد انجامید. تفاوت جایگاه نقش تعیین کننده رأی و انتخاب مردم و حاکمیت خواه بی واسطه یا بواسطه خبرگان برگزیده با نظام های دموکراسیِ غربی, در همین نکته باریک تر از موی نهفته است.
انتقال شئون و مناصب پیامبر و امام به فقیه در اسلام سلسله اختیاراتی به پیغمبر در مسائل اداره جامعه اسلامی داده شده است. بنابراین, مجتهد باید تشخیص بدهد که کدام کار پیغمبر از وحی بوده و کدام کار پیغمبر به دلیل اختیار او, تا آن گاه درباره آنچه به موجب اختیار پیغمبر بوده است.
جناب حجت الاسلام والمسلمين آقاى شيخ محمد سروش محلاتى،
بنده بيش از تصديع نمى دهم و خاطر مبارك عالى جناب را نمى آزارم، اما به عنوان حسن ختام مى گويم، همانگونه كه استاد شهيد مطهرى و اكثريت قريب به اتفاق فقيهان گفته اند، مصاديق ولايت فقيه، شرايط ولى فقيه و شئون حكومت اسلامى را اسلام مشخص مى كند و فقيه جامع الشرائط با رأى مردم انتخاب مى شود. براستى جنابعالى كه زحمت زيادى را متقبل گشته ايد، تا فيش ها و گزاره هاى مخالف و در تزاحم با انديشه امام خمينى(ره) و استاد مطهرى، پيرامون مسئله ولايت فقيه و حكومت اسلامى را جمع آورى و با پاره اى تحريفات روشنفكوى به مخاطبين خاص خود القاء نمائيد، آيا هرگز ديدگانتان، به ديد كاه هاى مؤافق و در تراحم با نظريه "حكومت اسلامى فلسفه عملى فقه" چه در صفحات صخيفه نور آن پير روشن ضمير و چه در آثار پيران عقل، برخورد نكرده است!؟ مى دانم و مى دانيد كه در عرصه مباحث تئوريك و ادراك نسبى و سيال از حوزه دين و ديندارى، ليبراليسم ، به سكولاريسم و سكولاريسم، به پلوراليسم ختم مى شود. و سروش پيشين هم از پله هاى صراط هاى مستقيم، از صراط مستقيم غفلت مى كند!
این فصل بهار نیست فصلی دگر است
مخموری هر چشم ز وصلی دگر است
هرچند که جمله شاخها رقصانند
جنبیدن هر شاخ ز اصلی دگر است
دست را مسپار جز در دست پیر
حق شده است آن دست او را دست گیر
پیر عقلت کودکی خو کرده است
از جوار نفس کاندر پرده است
عقل کامل را قرین کن با خرد
تا که باز آید خرد زان خوی بد
چون که دست خود به دست او نهی
پس ز دست آکلان بیرون جهی
جمهورى اسلامى با پشت سر گذاشتن اين همه فراز و نشيب، امروز قطب جهان اسلام و ملجاء مسلمانان و مستضعفان عالم است. از يك چهره روحانى كه در مكتب اسلام و حوزه علميه تلمذ مى كند، خيلى بعيد است كه به جاى دفاع از انقلاب اسلامى، به تحريف و تخريب نظام بپردازد!
يكى بر شاخه بن مى برد!
اين همه مجاهدت و شهادت براى تشكيل و حفظ جمهورى اسلامى بوده، حالا مى فرمائيد، ما وظيفه اى نداريم ولايت فقيه و انقلاب را حفظ كنيم!
١- گشودن باب نقد و نظر كارى شايسته و تحسين برانگيز است،
٢- نقد آقاى فرجى بسيار علمى، منطقى و استادانه بود.
٣- آقاى سروش در تفسير سخن مطهرى نيمه خالى ليوان را ديده است!
٤- از يك روحانى بعيد است كه حرف هاى ضد انقلاب را تكرار كند.
٥- شجره طيبه انقلاب اسلامى را از نگاه امام خمينى بايد ديد.
جلو اسلام و جمهورى اسلامى صف آرايى كردند و هدفشان نابودى انقلاب ايران است، آقايان سروش بحث نامشروع مشروعيت را مطرح مى كنند!
به قول آقاى فرجى نظرات امام و ديدگاه هاى شهيد مطهرى را بدون اغراض سياسى ببينيد تا با حقانيت حاكميت دينى بخصوص در اين شرايط حساس آشنا شويد، خدايا عقيده امان را از عقده امان مصون دار
در نبود حكومت اسلامى تكليف روشن است!
جمهورى اسلامى ايران مشروعيت خود را از اسلام
و مقبوليتش را از مردم دارد.
اين انقلاب بر آمده از رأى مردم است.
امثال آقاى سروش به چه مى انديشند!؟
نقد روشنگرانه جناب فرجى خيلى خوب بود، ولى بهتر بود در سايتى كه مطلب ايشان را كار كرده، اين مطلب كار مى شد.
بولتن نيوز مچكريم