پایگاه خبری میدل ایست آنلاین در تحلیلی به قلم دکتر خلیل حسن استاد علوم سیاسی و روابط بین الملل دانشگاه لبنان، با اشاره به روابط ترکیه و ایران ، از این روابط به عنوان یک واقعیت سیاسی یاد کرد که می تواند تاثیراتی را بر جهان عرب به دنبال داشته باشد.
به گزارش بولتن نیوز، در این تحلیل آمده است: روابط ترکیه و
ایران یک واقعیت سیاسی است، دو طرف در دوران مختلف، برای روابط دو جانبه
مرزهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی تعریف کرده اند. با آنکه خاورمیانه تغییرات
زیادی را شاهد بوده است اما ایران و ترکیه همواره سعی کردند سطح روابطشان
را از گزند این تغییرات مصون نگه دارند تا روابط دو کشور دستخوش تنش و
نابسامانی نشود به همین دلیل است باید بگوییم حتی اگر در مقطعی متغیرات
منطقه ای بر روابط دو کشور تاثیر هم گذاشته باشد، این تاثیر بسیار محدود
بوده و هیچگاه حاد و در حد انفجار نبوده است.
مرزهای ترکیه و ایران بیش
از سه قرن، از مرزهای باثبات و امن منطقه بوده است در شرایطی که امپراتوری
عثمانی در ترکیه و صفوی در ایران با هم رقابت زیادی داشته اند. آنچه در
تاریخ این دو کشور مشهود و به نوعی سبب تقویت استحکام روابط میان آنکارا و
تهران است همکاری های خوب اقتصادی دو طرف است. این نوع همکاری حتی از
دگرگونی هایی چون روی کار آمدن نظام سکولار در ترکیه و یا تغییر هویت نظام
سیاسی ایران تاثیر نپذیرفت. حتی انتقاد و اعتراض ایران به استقرار سامانه
ضد موشکی پیمان آتلانتیک شمالی در خاک ترکیه یا مواضع متفاوت این دو کشور
در قبال تحولات منطقه ای نیز سبب نشد تا روابط ترکیه و ایران در این زمینه
با مشکل مواجه شود.
اختلاف دو کشور درباره مسائل منطقه ای بر کسی پوشیده
نیست، این اختلاف گاه تا حدی پیش رفت که می توان از آن به تنش تعبیر کرد
اما همواره دو طرف خویشتنداری نشان دادند تا منطقه هیچگاه شاهد رویارویی
ترکیه و ایران نباشد.
ایران برای ورود به پرونده های خاورمیانه از
دروازه جهان عرب و فلسطین به ویژه تحولات عراق، لبنان و سوریه بهره برده
است در مقابل آنکارا در رقابت با تهران پایش را تا حد میانجی میان سوریه و
اسرائیل پیش کشید و پس از آن نیز به طور جدی در برخی از تحولات عربی منطقه
وارد شد که حمایت از اخوان المسلمین نمونه ای از این موارد است.
تهران
توانست با استفاده از اهرم هایی، نفوذش را در جهان عرب افزایش دهد اما
ترکیه در تلاش برای جلب رضایت اروپا و ورود به اتحادیه اروپا دستاوردی
نداشت.
تهران تاکنون موفق شد در برنامه هسته ای خود با آمریکا و غرب
مذاکره کند اما آنکارا در کانون تصمیم گیری ها درباره خاورمیانه در حاشیه
قرار گرفت و به تعبیری از راهبرد صفر بودن مشکلات به مرحله ای منتقل شد که
می توان از آن به صفر بودن روابط با کشورهای همسایه یاد کرد.
دو طرف در
مهار سیاست های خارجی و داخلی در قضیه ای که مهم ترین مشکل مشترک به شمار
می آید، یعنی در مشکلی که کردها برای دو کشور ایجاد کرده اند، موفق عمل
کردند و حتی از این قضیه برای پیشبرد هماهنگی های دو جانبه میان آنکارا و
تهران بهره گرفتند. این امر به ویژه در سال های اشغال عراق به دست نیروهای
آمریکایی مشهودتر بوده است.
بر اساس آنچه گفته شد سیاست های ایران و
ترکیه را می توان نمونه ای از سیاست های عملگرا و دقیق در منطقه دانست که
نفوذ در آن بسیار دشوار است. این سیاست ها به دور از شعارگرایی و ماجراجویی
ادامه یافت به همین منظور دو طرف توانستند اختلافات سیاسی را از همکاری
های اقتصادی متمایز سازند و در زمینه، در حفظ منافع خود، روند متوازنی را
دنبال نمایند.
آنچه گفته شد در روابط ترکیه و ایران بوده است اما وقتی
روابط این دو با روابط آنکارا و تهران با پایتخت های عربی سنجیده شود
متوجه تفاوت های آشکاری می شویم.
ایران در دوران حاکمیت انور سادات بر
مصر با این کشور دچار اختلاف اما در دوران حاکمیت اخوان المسلمین با این
کشور نزدیک شد، آنکارا در دوران حاکمیت حافظ اسد در سوریه، روابطش را با
این کشور تقویت کرد اما در دوران بشار اسد با سوریه به مشکل برخورد.
در
شرایطی که کشورهای عربی در آن حد از توانمندی نیستندکه بتوانند روابط ایران
و ترکیه را تحت الشعاع قرار دهند، دست این دو کشور برای بهره برداری از
تحولات جهان عرب و استفاده از آن در بهبود روابط، باز خواهد بود.
تا
خطری چون خطر موجودیت اسرائیل در قلب نظام عربی در منطقه مشاهده می شود،
جهان عرب از پیامد سیاست های ایران و ترکیه نیز در امان نیستند، این خطر
زمانی سنگین تر می شود که ترکیه بخواهد سیاست ایران در برنامه هسته ای را
کپی برداری کند، نکته ای که گاه گاه از محافل سیاسی ترکیه شنیده می شود.
در چنین شرایطی اهرم فشار بر آن دسته از نظام های عربی که نشان داده اند در برابر این فشارها تاثیر پذیرند بیشتر خواهد شد.
به
طور خلاصه می توان اینگونه گفت که تهران و آنکارا موفق شده اند به شکل
متبحرانه ای از سیاست های عملگرایانه بهره ببرند در چنین شرایطی سئوالی که
به ذهن می رسد این است که توانمندی اعراب برای داشتن روابط مشابه و متوازن
با قدرت های منطقه تا چه حدی است؟ به نظر می رسد در دورانی که کشورهای
تاثیر گذار بر نظام عربی- منطقه ای، در ساختار توازن منطقه ای دست بالا را
دارند ، چنین توانمندی ای در اعراب وجود نداشته باشد.
با توجه به آشکار
شدن علائم نظم نوین منطقه ای که به نظر می رسد اعراب در آن جایگاهی ندارند و
یا در بهترین شرایط، نقشی بیش از نقش تماشاچی ندارند، سئوال بدیهی دیگری
که مطرح می شود انتظارات اعراب از آینده نه چندان دور در منطقه است، آیا
آنان منتظر می مانند تا لحظه ای فرا برسد که مشخص شود چه کشور و چه قدرتی
تسلط خود را بر اعراب دیکته خواهد کرد؟