گروه سیاسی - مهدی نورمحمدزاده ، دو یا سه سال پیش بود که در نمایشگاه دفاع مقدس در غرفه راویان فتح زیارتش کردم.موقع شام بود و ایشان با همان چهره بشاش و خندانش مرا هم به شام دعوت می کرد. جمعی از رزمندگان قدیمی با جلیقه های خبرنگاری خاکستری رنگ و مزین به عنوان «راویان فتح» سر سفره بودند و بساط شوخی و خنده شان به راه! عرض ادبی کردم و گذشتم، اما تصویر چهره های خندان و سفره ساده آنها تا مدتها توی ذهنم می چرخید.تصویری که داد می زد آنها یادگاران شهدایند و له له می زنند برای شهادت!
به گزارش بولتن نیوز، حاج عباس عبدالهی آدم ساده ای بود، ساده و صاف.آدم های صاف و ساده هم عجیب مستعد شهادت هستند، خاصه که از یادگاران دفاع مقدس باشند و لذت و شیرینی شربت شهادت را از نزدیک حس کرده باشند! به خدا خیلی غبطه دارد حال پهلوانانی چون «حاج عباس عبدالهی» که اینقدر راحت از دنیا و تعلقاتش دل میکنند و دل به دریای خون و حماسه می زنند! شاید هم از سادگی شان است که مشتری سفر سوریه و عراق می شوند، آن هم در روزگاری که آموزش و پرورش برای سفر «آنتالیا» به کارمندانش وام می دهد!
سال 75 ، در روزهای پرشور کنگره سرداران آذربایجان، نمایشگاهی از آثار دفاع مقدس در محل مصلای قدیمی برپا بود.من و گروهی از دوستان نوجوان هم زیر نظر «حاج علی چرتاب»، کارهای اجرایی نمایشگاه را انجام می دادیم.شب ها از شدت خستگی در همان غرفه های نمایشگاه که پر بود از لباس ها ، سلاح ها و مهمات پوسیده تفحص شده، سر به زمین می گذاشتیم و خوابمان می گرفت.آهنگران با «مثنوی شهادت» اش برایمان لالایی می خواند و خوابمان را عمیق تر می کرد.گاه وسط آن خواب شیرین، صدای توپ و گلوله نوار بلندتر می شد و چرتمان را پاره می کرد! با گوشهای نیمه خواب و نیمه بیدار می شنیدیم که آهنگران زمزمه می کند:«اگر آه تو از جنس نیاز است/در باغ شهادت باز باز است!».می شنیدیم،اما معنی اش را نمی فهمیدیم...
حالا دیگر همه چیز رو شده است، حتی بچه دبستانی ها هم می دانند که ایران در سوریه و عراق و لبنان حضور دارد.اما آنچه خوب نمی دانند، چرایی این حضور است. باید فکری هم به حال تبیین و روشنگری در چرایی این موضوع کرد.حتی اگر نسل امروز هم با این مساله کنار بیاید، این خطر وجود دارد که آیندگان در هضم «اما و اگر»های این حضور پرهزینه و پرخطر دچار مشکل شوند! جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی هنوز در این موضوع به اندازه کافی فعالیت و محصول قابل قبول نداشته است.رعایت برخی مصالح مبهم، نباید بهانه ای باشد برای نشستن غبار مظلومیت بر چهره درخشان شهدای ایرانی در سوریه و عراق! جنگ، جنگ است، چه نظامی و چه فرهنگی! نیروهای فرهنگی انقلاب باید آستین بالا بزنند و قلم ها را خشاب کنند که آن شهید به درستی فرمود:«بشکند قلمی که ننویسد بر فرزندان خمینی چه گذشت!».
عادت نداشته و ندارم به تماشای فیلم ها و عکس های پیکر شهدا.علتش هر چه باشد شاید بی ربط نیست به این تذکر مداحی با صفا، که گفت: «روضه زمین خوردن پهلوان کربلا که گفتن و شنیدن ندارد!».اما دیروز قرق شکنی کردم و به تماشای بزم عاشقانه حاج عباس نشستم.پهلوان، خسته نباشی! چه زیبا سربلند شدی و سر بلندمان کردی! حیف بود آن پیکر و قامت که بر تخت سلطانی شهادت ننشیند و نگاههای حسدآمیز منتظران شهادت را به خود ندوزد! حیف بود آن لبخند زیبایت به قهقهه مستانه «عند ربهم یرزقون» متصل نشود! و به خدا ظلم بود که حسرت به دل بمانی و میان ما بیمار دلان دنیا نفس بکشی! آن بازوان مردانه ات، فدای بازوان ابرمردی که مدال نوکری اش را به سینه داشتی! چشمان خمارت ، به فدای چشمان مست پهلوان مردی که با زبانی خشک و تنی مجروح فریاد می زد:
« والله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی!».