به گزارش بولتن نیوز، امار کار دشوارتر را باید آنهایی بکنند که بخواهند لهجهای را که دارند از دست بدهند، اگر دوستانی از این نوع داشته باشید، میدانید که برای آنها بدون لهجه صحبت کردن چقدر دشوار است، آنها در حین این تلاش اغلب ناموفق، تو گویی که دارند در باشگاهی وزنه سنگینی را پرس میکنند!
قضیه مهم این است که داشتن بعضی از لهجهها آدم را باهوشتر نشان میدهد و متأسفانه داشتن بعضیها هم نه! گرچه در موقعیتهای رسمی، توده مردم ایران انکار میکنند، در ایران عادت ناپسند دست انداختن قومیتها وجود دارد و باید اعتراف کنیم که داشتن لهجه شهرستانی، حتی در مواردی باعث از دست دادن موقعیتهای شغلی میشود و شاید هم اگر شما لهجه مردم یک ناحیه را نداشته باشید و ساکن یکی از استانهای ایران شوید، تا آخر «خودی» تلقی نشوید.
تازه موضوع تنها مختص ایران نیست و در آمریکا هم اگر کسی با لهجه خاص ایالتهای جنوبی حرف بزند، او را بیسواد و ساکن مناطق کمتر متمدن تلقی میکنند!
ما در اینجا نمیخواهیم به جامعهشناسی و روانشناسی این پدیده بپردازیم، بلکه میخواهیم از نظر علمی بررسی کنیم که چرا زدودن لهجه اینقدر دشوار است.
مغز ما در تشخیص لهجه خیلی توانا است، کافی است که کسی تهلهجهای داشته باشد، تا متوجه شویم، اما ما نمیتوانیم کار معکوس را انجام بدهیم، یعنی با علم به یک لهجه، آن را از گفتار خود بزداییم.
دانشمندان میگویند که لهجه اصولا در چند ماه اول زندگی، یعنی زمانی که ما عملا به سخن گفتن را آغاز نکردهایم، وارد مغزمان میشود.
دو دهه است که پژوهشگران دانشگاه واشنگتن مشغول بررسی نحوه یادگیری لهجه توسط مغزهایمان هستند. بررسیهای آنها روی شیرخواران مناطق مختلف دنیا و پاسخ آنها به صدا متمرکز بوده است.
در یک مطالعه آنها قطعات صوتی ژاپنی و انگلیسی را برای کودکان هر دو فرهنگ پخش کردند. در شش ماهگی هر دو دسته از کودکان به صورت یکسانی به صداها پاسخ نشان دادند. اما در ۱۰ ماهگی، این شیرخواران دیگر به صداهایی غیر از زبان مادریشان توجه نشان ندادند. برای مثال شیرخواران ژاپنی به اصولات «ر» و «ل» که در ژاپنی نیستند اما در انگلیسی معمولند، توجهی نمیکردند.
مطالعات دیگر نشان دادهاند که توانایی ما برای یادگیری زبانها، هر چه به سمت بلوغ پیش میرویم، کاهش پیدا میکند و جالب است که استعداد ما برای یادگیری لهجه زبان دوم، هر چقدر سن ما بیشتر میشود، نزول پیدا میکند.
زبانشناسی به نام اریک باکوویچ میگیود که در آغاز همه ما سعی میکنیم اصوات مختلف را شناسایی کنیم و از والدین خود تقلید کنیم. اما بعد مغز مشغول آموختن سایر چیزها میشود و تصور میکند که همه صداهایی را که برای ارتباط برقرار کردن با مردم لازمند، فراگرفته است. به عبارتی ما یک کتابخانه از صداها برای خود میسازیم که با آن میتوانیم با دیگرات به صورت وران ارتباط برقرار کنیم.
وقتی ما یک لهجه متفاوت میشنویم، شروع به نقشهبرداری از صدا و مقایسه آن با صدای موجود در کتابخانه میکنیم. ما به جای اینکه صداهای زبان جدید را تقلید کنیم، صدا و لهجه جدید را با صداهای موجود در کتابخانه مقایسه میکنیم و شباهتهایشان را برآورد میکنیم و از افزودن کتابهای جدید به کتابخانه خودداری میکنیم.
جوئل گُلدس که مربی لهجه در هالییود است، به هنرپیشههایی که میخواهند با لهجه صحیح متناسب با نقششان صحبت کنند، آموزش میدهد، او البته به افراد دیگری مثل بازرگانها هم کمک میکند. گلدس در توضیح اینکه چرا افرادی با سه تا چهار دهه حضور در خارج سرزمین مادریشان، باز هم لهجه خود را از دست نمیدهند، میگوید که مغز ما واقعا ما را از شنیدن صحیح چیزهایی که به گوشمان میخورد، بازمیدارد.
او برای یاد دادن لهجه خالص آمریکایی، ابتدا از دانشآموزانش میخواهد که یک داستان کوتاه را بخوانند، اغلب شاگردان او ۸ تا ۱۲ اشتباه واضح دارند، مثلا همان طور که میدانید تلفظ صحیح th مثلا در کلمهای مثل thanks خیلی دشوار است. بعد سعی میکند که تلفظ صحیح را یادشان بدهد که اغلب چند سال طول میکشد!
البته موضوع دشوار بعدی در زبانآموزی، آموختن تکیهها یا accent کلمههاست، اگر شما نتوانید روی قسمت درست کلمه یا یک مجموعه از کلمات تکیه کنید، حتی ممکن است گفتارتان بیادبانه به نظر برسد. اما یادگیری تکیه صحیح کلمات، معمولا آسانتر است.
به هر حال داشتن لهجه همیشه بد نیست و گاهی آدمهایی پیدا میشوند که علیرغم داشتن لهجه شدید، به خاطر همین لهجه بامزه به نظر میرسند!
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com