مسلم است که هر دو گونهی اثر انتقادی و سیاهنما در وجه بیان مشکل شباهتهایی با هم دارند. یعنی در هر دوی اینها ترسیم مشکل وجود دارد. و متأسفانه برخی، وجود این شباهت را دلیلی بر اینهمانی اثر انتقادی با اثر سیاهنما میدانند. در حالی که اولا این دو نوع اثر، در بیان مشکلات با هم تفاوتهایی دارند و ثانیا، فرق اساسی در ادامهی کار و نسبتیست که آنها در مواجه با بیان مشکلات پیدا میکنند.
گروه سینما و تلویزیون، رخشان بنیاعتماد که چندی پیش فیلم مسئلهدار "قصهها" از او در جشنوارهی تورنتو حضور پیدا کرده و جایزهی بهترین فیلمنامه را کسب نمود، روز چهارشنبه 26 شهریور با روزنامهی شرق مصاحبه کرده و جواب منتقدانی را داده است که مدعی بودند فیلم او یک نسخهی کامل سیاهنمایی از ایران است و شایسته نبود که در جشنوارههای بینالمللی به نمایش درآید:
به گزارش بولتن نیوز، «موضوع جالب در "قصهها" برای من این است که شخصیتهای فیلم تسلیم موقعیت خود در جهان نمیشوند و به امید رسیدن به چیزی که دنبال آن هستند، مبارزه میکنند. امید به دنیایی بهتر در بخش پایانی "قصهها" به خوبی به چشم میخورد. با توجه به اینکه شما در کارهایتان متناسب با شرایط سیاسی - اجتماعی جلو میروید، میتوان نتیجه گرفت از نظر شما فیلمسازی در ایران آینده بسیار امیدوار کنندهای دارد؟ با توجه به این نکته برای من بسیار سخت است که درک کنم چرا فیلمتان را سیاه و تاریک تعبیر کردهاند.
خوشحالم که چنین تعبیر واقعبینانهای از فیلم "قصهها" دارید، چون متاسفانه برای عدهای، نمایش هر تلخی بر پرده سینما، تعبیر به سیاهنمایی میشود. درست است که در "قصهها" معضلات اجتماعی مطرح میشود ولی نه شخصیتها سرنوشت محتوم دارند و نه موقعیتهایشان به بنبست مطلق میرسد. اصلا به پایان بسته اعتقاد ندارم، چون احساس میکنم امید، عنصر مهمی است که انسان را سرپا نگه میدارد تا مبارزه و مقاومت کند و تغییر به وجود آورد. نمیتوانم خوشباوری را به قصههایم تزریق کنم. همین که نشان بدهم آدمها مقاومت میکنند یعنی امید، یعنی پایان باز. معتقدم شرایط امیدوارانه مردم درحال حاضر، مطلقا شبیه فضای چندسال گذشته نیست. همین اندازه که چشماندازی به طرف فضای بهتر ایجاد شود، خود این انرژی در فضای کار را تغییر میدهد. من به این امر اعتقاد دارم، قصهها پایانی باز دارد و بالاخص این مورد در قصه آخر دیده میشود. من بسیار به جوانها و تفاوت نگاهشان به نسل خودم امیدوارم.»
ما در این مجال خیلی به این نکته کار نداریم که آیا واقعا فیلم "قصهها" در بخش انتهایی توانسته ترسیمگر روحیهی امید و مقاومت در نزد شخصیتهایش باشد یا خیر؟ چون آنطور که به نظر میرسد، تعریف رخشان بنیاعتماد از امید و مقاومت با اصطلاح رایج آن متفاوت است که چنین تصویری از آنرا نشان میدهد. مسئلهی اصلی ما در این فرصت، بررسی این بخش از صحبتهای کارگردان "قصهها"ست که گفته: «متاسفانه برای عدهای، نمایش هر تلخی بر پرده سینما، تعبیر به سیاهنمایی میشود.»
به نظر میرسد خیلیها هنوز در این ابهام به سر میبرند که چگونه باید فیلم انتقادی را از فیلم سیاهنما تفکیک کنند. به عبارت دیگر، آنطور که مشاهده میشود، برخی از هنرمندان و فعالان فرهنگی دلسوز انقلاب اسلامی برای اینکه هم ردیف عدهای شبه روشنفکر هنرمندنما نشوند که خود را منتقد خطاب میکنند، وارد فاز ساخت آثار انتقادی نمیشوند. چون وجه تفکیک نقد و نفی را نمیدانند. همچنین مشاهده میشود که سالانه تعداد قابل توجهی اثر هنری ساخته میشود که خالق آن ادعای منتقدانه بودن آن اثر را دارد ولی واقعیت این است که آن اثر در صدد سیاهنمایی بوده و تنها برچسب انتقادی را به خود چسبانده.
مسلم است که هر دو گونهی اثر انتقادی و سیاهنما در وجه بیان مشکل شباهتهایی با هم دارند. یعنی در هر دوی اینها ترسیم مشکل وجود دارد. و متأسفانه برخی، وجود این شباهت را دلیلی بر اینهمانی اثر انتقادی با اثر سیاهنما میدانند. در حالی که اولا این دو نوع اثر، در بیان مشکلات با هم تفاوتهایی دارند و ثانیا، فرق اساسی در ادامهی کار و نسبتیست که آنها در مواجه با بیان مشکلات پیدا میکنند.
اثر انتقادی در بیان مشکلات منصف است. یعنی فراط و تفریط نمیکند. زیادهروی نمیکند. همه چیز را تاریک نمیبیند. سر جایش از نقاط مثبت هم میگوید. اما اثر سیاهنما (مثل آنچه بنیاعتماد در قصهها انجام داده) کل مجموعه پر است از نکبت. هیچ چیز و هیچ کس رگهای از خوشبختی ندارد. و اصلا نقطهی مثبتی وجود ندارد که بتوان بیان کرد. بدیهیست در این شرایط، حرف از امید و مقاومت در انتهای بحث، بیشتر شبیه یک شوخیست تا هر چیز دیگری.
اما از این تفاوت جزئی گذشته، فرق اصلی در مواجهه با مشکلات است و اینجاست که دقیقا اثر انتقادی راهش را از اثر سیاهنما جدا میکند. زیرا اثر انتقادی تنها به بیان مشکلاتی میپردازد که اولا برای حل آن ایده دارد و ثانیا این راه حل، مبتنی بر هنجارها و ارزشهای خودیست و نه مسیری برای ورود بیگانگان و حتی دشمنان به اندرونی خانهی جامعه. درحالی که آثار سیاهنما، عموماً خالی از راه حل بوده و تنها قصدشان بیان مطلق بدبختی و بیان ناگزیر بودن ما در باقی ماندن در این شرایط دون است. همچنین اگر قرار است این آثار برای حل مشکلات ایدهای ارائه دهند، آن راه حل جاده صاف کن ورود اغیار به میهن است. یعنی برای دردهای خودی دواهای بیخودی و غیرخودی ارائه میدهند که نه تنها با فرهنگ و ارزشها ما هیچ تناسبی ندارند، بلکه عاملی میشوند برای پذیرش دیدگاههای بیربط دیگران و حتی شاید دشمنان ما.
با این توضیحات، به نظر میرسد خانم بنیاعتماد یکبار دیگر باید فکر کنند که آیا "قصهها" یک اثر انتقادیست یا سیاهنما؟ آیا به نظر ایشان، آخرین فیلم ساخته شده توسط وی بیش از حد در بیان معضلات اجتماعی افراط نکرده است؟ آیا واقعا جامعهی ایرانی اینقدر تاریک است و هیچکس و هیچچیز مثبتی در آن وجود ندارد؟ از آن گذشته، راهکار خانم بنیاعتماد برای خروج از این شرایط چه بوده؟ آیا اصلا ایدهای برای برونرفت از بحران خودساخته ارائه کردهاند یا اینکه مخاطب را با چند مفهوم انتزاعی، در منجلاب نکبتی که ساختهاند نگه میدارند؟ و نسبت این ایدهها (اگر باشند) با ارزشها و فرهنگ ایرانی-اسلامی چیست؟ ایکاش خانم بنیاعتماد با این معیارها بار دیگر به فیلمشان نگاه کنند تا متوجه شوند که چرا منتقدان، فیلم ایشان را سیاهنما قلمداد کردهاند.