مطالبی که در ادامه به نظرتان رسیده و در قالب پروندهای تحت عنوان «تحلیلی بر نامهی 31 نهجالبلاغه در حوزهی سبک زندگی اسلامی» آورده میشود، سلسله گفتارهای دکتر محمدحسین باقری، استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامیست که پس از پیادهسازی و چندین بار ویرایش در اختیار ما قرار گرفته است. وی سعی نموده تا با تفسیر مبتنی بر آیات و روایات دینی و همچنین اصول جامعهشناسی و روانشناسی از نامهی 31 نهجالبلاغه، باب جدیدی در مقولهی سبک زندگی اسلامی باز کند.
گروه سبک زندگی، مطالبی که در ادامه به نظرتان رسیده و در قالب پروندهای تحت عنوان «تحلیلی بر نامهی 31 نهجالبلاغه در حوزهی سبک زندگی اسلامی» آورده میشود، سلسله گفتارهای دکتر محمدحسین باقری، استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامیست که پس از پیادهسازی و چندین بار ویرایش در اختیار ما قرار گرفته است. وی سعی نموده تا با تفسیر مبتنی بر آیات و روایات دینی و همچنین اصول جامعهشناسی و روانشناسی از نامهی 31 نهجالبلاغه، باب جدیدی در مقولهی سبک زندگی اسلامی باز کند.
به گزارش بولتن نیوز، حضرت میفرماید که چیزی که بر عهدهات نیست را نگو. حالا یک داستان قدیمی هم هست که میگوید یک خانوادهای بود که یک آقا پسر کوچکی هم داشتند. این هر روز میرفت ته حیاط، چهار تا مرغی هم بود که به آنها سر میزد که اگر آنها تخم گذاشتند، آنها را بردارد. یک روز رفت توی لانهی این مرغها، هر چی گشت دید یک مرغی یک تخم خیلی بزرگی گذاشته. بعد تخم مرغ را برداشت آورد شکست. دید سه تا زرده دارد. دوید پیش بابایش و گفت بابا، بابا! این مرغ ما یک تخمی گذاشته که سه تا زرده دارد. بابا بهش گفت: پسر جان ببین، به کسی نگو. مرغ ما را چشم میزنند. گفت باشد. گفت قول میدهی به کسی نگویی؟ گفت حتماً قول میدهم به کسی نگویم. شب مهمانی آمد و پسر رفت چایی آورد. پسر هی راه میرفت. هی بابا میگفت برو دیگر که چیزی نگوید. اما پسر یک چیزی توی دلش بود که میخواست بگوید. آخر بهش گفت: پسر جان، تو خوابت میآید، برو بخواب. لحاف، تشک و متکایی انداخت. گفت بخواب و پتو را انداخت روی سرش تا بچه چیزی نگوید. بچه هی انگشتهایش را از زیر پتو در میآورد و سه تا انگشتش را تکان میداد. دوباره پدر آمد و گفت: چیه؟ چرا دستت را میدهی بیرون. سرما میخوری، برو برو سردی میکنی. بالاخره بچه پتو را زد کنار و گفت بابا مرغ ما امروز یک تخم سه زرده کرده.
بعضی از ماها در عرصهی اجتماعی یا فرهنگی یا فضای اداری فقط کافیست یک اتفاق کوچولو توی محله بیافتد، توی فامیل یا توی فضای دانشگاه بیافتد. دل تو دلمان نیست که راجع به آن صحبت کنیم. خیلی از مشکلاتی که در روابط خانوادگی یا اجتماعی پیش میآید، خیلی از غیبتهای نابجایی که مؤمنین نسبت به همدیگر روا میدارند، بعضی از حرفهای نامربوط که بعداً به تهمت تبدیل میشود و بعد توی سیسیتم اداری استخدام، مشکلاتی ایجاد میشود از این حرفها درمیآید. آقا ما یک چیز کوچولو میبینیم، یک نفر مسافرکشی میکرده بعد کرایه مثلاً گران شده و یا ارزان شده. آن خانم دعوا میکند که من این کرایه اضافی را نمیدهم. یک آقایی با موتور دارد رد میشود، نگاه میکند که آقای راننده دارد با یک خانمی جر و بحث میکند. رفته به دوستانش گفته که بله ایشان هم دچار مشکلات اخلاقی شده!
آقا شما وقتی علم پیدا نکردید، رها کن چیزی که بهش یقین نداری. آنچه نمیدانی را نگو. این در رفتارهای اخلاقی بزرگان ما، علمای اخلاق ما بسیار دیده شد که اجازه نمیدادند در محضرشان از دیگران سخن گفته شود. چرا؟ چون ممکن است شما قضاوتی بکنید، حرفی بزنید که آن آدم خودش نیست. نمیتواند از حق خودش دفاع بکند. بعد این تبدیل به تهمت میشود. تبدیل به غیبت میشود. آدمهای پر حرف عجول هم هستند. اساساً یکی از نشانههای آدمهایی که اینجوری مثل آن پسر بچه، نمیتوانند تحمل کنند اگر یک بار، مرغ توی خانهشان تخم سه زرده کرد به کسی نگویند عجول بودن آنهاست.
از قضا، تمدن غرب هم یکی از خصلتها و ویژگیهایی را که وارد جامعهی ما کرده همین عجله است. ماشین برای چی اختراع شد؟ ما قرار است از اینجا تا آنجا را با یک قدم زدن، با یک حیوانی برویم. وقتی ماشین اختراع میشود، یعنی ما از اینجا تا آنجا را سریعتر بریم. وقتی هم سوار ماشین میشویم، میخواهیم با آخرین سرعت برویم. پس تمدن غرب یکی از چیزهایی که در حوزه اجتماعی ما القاء میکند و به ما و روی ذهن ما، روح و روان ما تأثیر میگذارد عجله است. شتاب است. در فضای سنت و در فضای تربیت دینی، انسانهای با وقار، آرام، انسانهای ساکت، انسانهای اهل سکینه بار میآیند.
ولی در تمدن غرب تحت تاثیر ماشین، انسانهای اهل سرعت بار میآیند. انسانهایی که عجله دارند را دیدهاید؟ شما اگر وارد فضای اداری بشوید، اگر تن بدهید به سیستمهای اداری، شبانه روزتان هم هشتاد ساعت بشود، سیستمهای اداری هشتاد ساعت کار دارند و همهاش هم وقت ندارید. خیلی از کسانیکه وارد سیستم اداری میشوند که هی اضافه کاری بمانند. هفت شب، شش بعدازظهر. خیلی از وقتها، وقت نمیکنند سر بزنند به پدرو مادرشان. آقا کجائید پس، دلمان برایتان تنگ شده؟ میگوید هیچی دیگر، سرمان شلوغ است. کار زیاد ریخته. لزوماً کار نریخته، این عجلهای است که تمدن غرب دارد القا میکند. این نتیجهاش چیست؟ نتیجهاش این میشود که بازنشستگی برای کارمند غربی یعنی مرگ. یعنی وقتی شما بازنشسته شدید، یعنی این موتوری که 24 ساعته کار میکرده، میگوید آقا، بازنشسته شدی برو بمیر.
در تفکر دینی بازنشستگی به این معنا نداریم. در تربیت دینی یعنی 20 سال میدود که ارتباط صحیحی با خدا بر قرار بکند. ارتباط صحیح پیدا بکند با خدا. وقتی از نظر شغلی بازنشسته شد، تازه آغاز مرحلهای است که این ارتباط واقعی خودش را با خدا تقویت بکند. یک فراغتی پیدا کرده که زیارت کربلایش را با دل درستی بخواند. ای وای من، سه روز بیشتر مرخصی ندارم. سریع با یک هواپیما بروم مشهد که رئیس اداره بیشتر نداده. حالا فرصتی پیدا میشود که انسان از با خدا بودن لذت ببرد. چون عالیترین ثمرهی حیات انسان در این دنیا این است که انسان به مقام قدسی برسد. با خدا زندگی بکند. اگر ما عزاداری میکنیم برای اباعبداللهالحسین میدانیم که عالیترین مرحلهی محبت به اهل بیت، عالیترین مرحلهی ولایت، قرب خداوند است. اگر عزاداریهای ما منجر به قرب به خداوند نشود، به چه درد میخورد؟ اگر شما بیایید صبح تا شب عزاداری بکنید، نماز صبحتان قضا شود، چه به درد میخورد؟ اگر بیاید صبح تا ظهر دنبال درست کردن هیأت باشید، اما نماز ظهرتان را نخوانید، چه به درد میخورد؟ چرا، چون نهایت ولایت، قرب خداوند است. بنابراین در تفکر دینی مفهوم بازنشستگی یعنی اینکه شما از آن کار اقتصادی که باید برای درآمدت انجام بدهی فارغ میشوی که از ارتباط با خداوندت بهره ببری. ارتباط با غیب را تقویت بکنی.
ادامه دارد...