کد خبر: ۲۰۴۸۲۱
تاریخ انتشار:
2یادداشت از«ناصرقره باغی»و«جعفردرونه»به مناسبت درگذشت«حمیدنمازی»

مردی که در تاریکی فتنه‌ها روشنایی بخشید / به‌لحظه‌های عاشقی تو را مرور می‌کنم

مراسم تشییع پیکر مرحوم حاج «حمید نمازی» فعال فرهنگی جبهه انقلاب اسلامی، صبح امروزپنج‌شنبه با حضور جمعی از اهالی جبهه فرهنگی انقلاب برگزارشد.
مردی که در تاریکی فتنه‌ها روشنایی بخشید / به‌لحظه‌های عاشقی تو را مرور می‌کنم
گوناگون، مراسم تشییع پیکر مرحوم حاج «حمید نمازی» فعال فرهنگی جبهه انقلاب اسلامی صبح امروز پنج‌شنبه با حضور جمعی از اهالی جبهه فرهنگی انقلاب برگزار شد.

به گزارش بولتن نیوز، در این مراسم، حمیدرضا مقدم‌فر معاون فرهنگی اجتماعی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، حسین فدایی دبیرکل جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی، حجت‌الاسلام زائری، سهیل کریمی، حمید داوودآبادی، حمید رسایی نماینده مردم تهران در مجلس، مجید قلی‌زاده مدیرعامل خبرگزاری تسنیم و جمعی از خبرنگاران این خبرگزاری و گروهی از فعالان فرهنگی جبهه انقلاب نیز حضور داشتند.

مراسم یادبود مرحوم نمازی از ساعت 18 الی 19:30 جمعه دوم خردادماه‌ در مسجد فخرآباد واقع در دروازه شمیران برگزار می‌شود.

به این بهانه ناصر قره باغی و جعفر درونه، هر دو از یاران قدیمی حاج حمید نمازی دریادداشت هایی جداگانه به عظمت وجود این بزرگمرد متعهد در عرصه فرهنگ ادای دین نموده است.

در متن این یادداشت «ناصر قره باغی» که تحت عنوان «مردی که در تاریکی فتنه‌ها روشنایی بخشید» به طبع رسیده،‌ آمده است:‌

انّا للّه و انّا الیه راجعون

مردی که در تاریکی فتنه‌ها روشنایی بخشید / به‌لحظه‌های عاشقی تو را مرور می‌کنمبگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

رودی آرام در دل دریا آرام گرفت. او همیشه جاری بود اما بی‌صدا، او همواره گوارا بود و جان تشنه یاران را سیراب می‌کرد، بی‌منت، در روزهای پرتلاطم چهره آرامش آرامش‌بخش بود.

او شمعی بود که می‌سوخت برای انقلاب، کلامش نور بود و قلمش نار، در تاریکی فتنه‌ها سوخت و روشنائی بخشید و نوشت و آتش به جان فتنه‌گران انداخت، آن‌روز که اجداد شریفش سجلشان را به مهر نمازی مزین کردند بذر گلی معطر افشاندند که سالها بعد در وجود حاج حمید نمازی گل کرد و چون گل محمدی تا زنده بود عطرفشان بود.

اکنون، یاران، گل ما پژمرده است و دل ما از داغ فراقش مرده است، بیائید در هجر جانکاه حاج حمیدمان با اشک‌های بی‌امان خود داغ کشنده فقدانش را تسلی و دل مرده را احیا کنیم، آیا باور خواهیم کرد که دیگر حاج حمید در بین ما نیست؟ آیا باور کنیم که دیگر نام زیبایش در صفحه نمایشگر گوشی‌های‌مان نقش نخواهد بست و قطرات جان‌بخش اشعار سلیس و صادقانه‌اش روح افسرده ما را نشاط نخواهد بخشید؟ آیا در نبود حاج حمید خنده‌ای بر لبمان گل خواهد کرد؟ ای‌کاش می‌شد که فریاد کنیم، جان خود از قفس خاکی تن آزاد کنیم.

ناله را هرچند می‌خواهم که پنهانش کنم سینه می‌گوید که من به تنگ آمدم فریاد کن

حاج حمید عزیز!

بگذار در این لحظات خاطراتت را مرور کنیم، یادت هست در عنفوان جوانی اولین شعله‌های دردمندی در سینه‌ات زبانه کشید و در ظلمات دوران ستم‌شاهی به محفل سرد و بی‌روح ستم‌دیدگان و شاه‌گزیده‌ها گرمی و روشنی بخشید و تو را روانه روستاها نمود و تو آن روز سرود جهاد سازندگی را در عمل زمزمه کردی، یادت هست وقتی امواج انقلاب اسلامی خروشیدند آرامش ذاتی‌ات طوفانی شد و همراه موج عظیم ۱۷ شهریور میدان ژاله را درنوردیدی و سینه خود را آماده گلوله‌های دژخیمان نمودی، ولی تقدیر این بود که دریای خون هم‌رزمانت تو را به ساحل نجات رهنمون گردد تا در روزهای طوفانی‌تر پیام‌آورشان باشی در بین نسل‌های آینده و اشهد انک جاهدت فی الله حق جهاده، الحق که چه‌نیکو به‌جا آوردی حق خون لاله‌های ژاله را!

حاج حمید عزیز!

یادمان نمی‌رود وقتی خون بر شمشیر پیروز شد لباس سبز زیبای پاسداری به تن کردی و قسم یاد کردی تا زنده‌ای این کفن سبز را از تن برون نکنی و با خون خود از میراث خون هم‌رزمان شهریورت پاسداری کنی.

یادمان نمی‌رود روزهائی که در کسوت معلمی دغدغه آموزش و پرورش نسل انقلاب و نسل دفاع مقدس را داشتی و تا آخر عمر معلمی زیبنده‌ات بود.

وقتی شیپور جنگ نواخته شد و مردها و نامردها جدا شدند مردانگی پیش تو زانو زد و جبهه‌های غرب و جنوب شاهد رشادت‌های تو شد و بعد از جنگ به‌خوبی تکلیف را در عرصه جهاد علمی جست‌وجو کردی.

بار دیگر اهریمن نبردی بس بزرگ‌تر آغاز کرد، جنگ فرهنگی، به ندای هل من ناصر مولای خود لبیک گفتی و بی‌درنگ در خط مقدم جبهه فرهنگی پنجه در پنجه دشمن افکندی، یک روز در عرصه رسانه و یک روز چهره به چهره فرقه‌سازان و ساحران مدعی عرفان‌های کاذب. دشمن از هر دری وارد شد تو جزو اولین مدافعان بودی که حیلت‌های او را بی‌اثر کردی، هرگز فراموش نمی‌کنیم که در طوفان‌های سهمگین فتنه ۸۸ سوار بر کشتی ولایت بادبان بصیرت را چنگ زدی تا به ساحل نجات رسیدی و ما شاهد بودیم که در صف عماریون منافقین را رسوا نمودی و تو حقا از سرداران بی‌هیاهوی این عرصه خطیر بودی.

حاج حمید جان!

تو امروز آرام‌تر از همیشه دیدگانت را بسته‌ای و ما را از جذبه فروغ چشمانت محروم ساخته‌ای، ما به آن قاب زیبای نگاهت خو گرفته‌ بودیم، ما برای آن لبخند‌های دلبرایت دلمان خیلی تنگ می‌شود، آهنگ خوش‌طنین صدای صمیمی تو را پس از این از کدام حنجره جست‌وجو کنیم، خودت به ما بگو که بعد از این دلتنگی‌های‌مان را پیش کدامین سنگ صبور بازگو کنیم، تو کتاب خاطرات ما بودی، آیا خودت از پایان این کتاب خشنودی، البته که خشنودی، ولی از حال، خبر نداری، ما هنوز در پی ادامه داستان و پایان خوش کتاب بودیم ناگهان صفحه آخر ورق خورد و کتاب خاطرات ما با تو ای عزیز بسته شد.

ای بامعرفت، این نبود مرام بچه‌های اهل بن علی که بی‌خبر بار سفر ببندی و بدون خداحافظی دوستانت را تشنه رها کنی، خدا می‌داند که ما هنوز تشنه زلال باصفای ضمیر توئیم، تو همان چشمه‌ساری بودی که چشنده خود را تشنه‌تر می‌کردی.

حمید جان!

مردی که در تاریکی فتنه‌ها روشنایی بخشید / به‌لحظه‌های عاشقی تو را مرور می‌کنم

تو مصداق بارز المؤمن کیّس بودی که ازاین‌رو طبق معمول بی‌سرو‌صدا بار سفر اعتکاف در جوار حرم علی‌بن موسی الرضا(ع) می‌بستی، مسجد جمکران تو را خوب می‌شناخت و باید بعد از این رازهای مگوی تو را در آن وادی جست‌وجو کنیم و در‌ آخر هم زیرکانه به‌بهانه عمل جراحی تجهیز سفر کردی و هنگامی که ما مشغول دنیا و قیل و قال بودیم آرام‌تر از هرزمان پر کشیدی و رفتی و ما تنها به‌امید دیدار قریبت داغ هجران تو را تحمل می‌کنیم.

برو به امید خدا!
سفر بی‌خطر!
دیدار به قیامت!

یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه، هم سوخته شمع جان، هم سوخته پروانه

***

مردی که در تاریکی فتنه‌ها روشنایی بخشید / به‌لحظه‌های عاشقی تو را مرور می‌کنمهمچنین در متن این یادداشت «جعفر درونه» که تحت عنوان «به‌لحظه‌های عاشقی تو را مرور می‌کنم» منتشر گردیده،‌ آمده است:‌

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَابَدَّلُوا تَبْدِیلًا ﴿۲۳ احزاب﴾
خبر هولناک و بهت‌آور بود؟ «حاج حمید نمازی تمام کرد».

کی، کجا، چرا؟ اینها همه سؤالات بی‌حاصلی بود که اگر هم برای آن پاسخی وجود داشت تأثیری در فرونشاندن غم جانکاه از دست دادن دوستی صدیق و یاری شفیق و سربازی به‌راستی مخلص برای رهبری نداشت.

تو معلمی را از دست دادی که با کلامش و نقطه نظرات روشن‌بینانه‌اش چراغ راه بود و دلیل طی طریق در تعالی‌بخشی به جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی.

به هر طریق سعی می‌کنی غم فراق او را با یادآوردن خاطرات با او بودن فروبنشانی.

آنچه بیش از همه تو را تسلی می‌دهد این است که با مروری بر کارنامه درخشان سربازی گمنام از خیل یاران عاشورایی امام خمینی(ره) و امام خامنه‌ای در عرصه فرهنگی کشور درمی‌یابی که مجاهدت‌های مخلصانه این سردار جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی بی‌تردید چه لبخندهایی بر لب رهبر نشانده و چه آرامش‌هایی به قلب نازنینش هدیه کرده است.

اکنون بر او غبطه می‌خوری که چطور مؤمنانه دامن از خاک برکشید و با کوله‌باری از کار و تلاش صادقانه در راستای بصیرت افزایی جامعه، مصداق «عاش سعیداً» در زندگی دنیایی بود و خدا نیز خستگی یک عمر مجاهدت در عرصه دفاع و پاسداری از انقلاب اسلامی و ترویج ارزش‌های فرهنگ متعالی اسلام ناب محمدی صلّی الله علیه و آله را با شربت گوارای «مات سعیداً» در وجودش فرونشاند.

حاج حمید نمازی، مبارزات انقلابی خود را با جهاد فرهنگی آغاز کرد. او معلم بود و تا آخر نیز معلم ماند چه در هنگامی که در سنگر مدارس حضور داشت و چه در هنگامی که بر اساس رسالت انقلابی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد اما در تمام این دوران یک آن از عزم و اراده او برای ایستادگی در جبهه جهاد فرهنگی کاسته نشد.

مردی که در تاریکی فتنه‌ها روشنایی بخشید / به‌لحظه‌های عاشقی تو را مرور می‌کنماخلاص او در این مجاهدت او را «طبیب دوّار بطبه» ساخته بود. هرجا به حضورش و نظرات ارزشمندش نیاز بود حاضر می‌شد و دلیل راه می‌گشت. دستاوردهای فکری و فرهنگی‌اش را مخلصانه ارائه می‌کرد و یاران نظام را از آنها بهره‌مند می‌ساخت. خوش‌فکر و تیزبین بود. ظرایفی را مورد توجه قرار می‌داد که شاید دیگران به آن توجهی نمی‌کردند.

دو روز قبل که با هم گپ و گفتی داشتیم با اشاره به کلام حکیمانه « وَأَخْلِصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصِیرٌ» می‌گفت نقد نیاز به بصیرت دارد و نه سواد.

همیشه از فیض حضورش بهره می‌بردیم. در همین جلسه متواضعانه بلند شد و پای تخته رفت و گفت: می‌خواهم شعری که سروده‌ام برایت پای تخته بنویسم، و من ایستاده به‌احترام او پای تخته شاهد بودم که می‌نوشت: «آتش عشق چو در جان افتاد/ آن‌چنان سوخت که مَرجان افتاد/ مدعی گفت ندارد سودی/ آن که در عشق به سامان افتاد»

شعر نوشتنش که تمام شد، گفتم: مرجان یعنی چه؟ گفت: مرا جان، و گفتم: چرا مدعی؟ در حالی که مهربانانه نگاهم کرد، گفت: عشقی که به سامان بیفتد و آرام بگیرد سودی ندارد، و گفت: این شعر تاریخ سیر انسان از تولد تا مرگ است.

کمی صحبتمان گل انداخته بود که هوس کرد شعر دیگری برایم پای تخته بنویسد و نوشت: «ز‌کوچه‌های باغ معرفت دمی عبور می‌کنم/ به‌لحظه‌های عاشقی تو را مرور می‌کنم/ اجازه می‌دهی مرا ورق زنم جمال تو/ مجوزی اگر دهی کسب حضور می‌کنم»

نوشت و نوشت و مرا با دریای معرفت خود به تب و تاب کشاند و با این بیت ختم کرد: «مرا که «عهدی»ام بگو کجا بجویمت که من/ چو شیعه تو گشته‌ام شوق تنور می‌کنم».
آری تخلص او «عهدی» بود. مردی از جنس «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ...».

مردی که در تاریکی فتنه‌ها روشنایی بخشید / به‌لحظه‌های عاشقی تو را مرور می‌کنم

اکنون که به آن لحظه‌ها فکر می‌کنم تصور می‌کنم شاید آمده بود برای خداحافظی چون پس از این گپ و گفت در حالی که حال یکی از دوستان مشترک را می‌پرسید گرم مرا در آغوش گرفت، بوسید، و بوییدمش و رفت.

... و رفت.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین