سینمای جنگ، فضای کار بسیاری دارد. خیلی زاویههای پنهان در این دنیا باقی مانده که باید گفته شود، اگر بخواهیم از فضای کلیشهای و سطحیگویی از جنگ فاصله بگیریم بهتر است از همان واقعیت رئالی که در آن روزها بوده و این روزها همچنان اثراتش ادامه دارد، سخن به میان آوریم بدون اینکه نویسنده و کارگردان بخواهد حرفی را به ذهن مخاطب دیکته کند. بنابراین باید حقیقت را ساده بگوییم، آن زمان است که اثر سینمایی تأثیرگذار میشود.
بازیگر زن دو فیلم «چ» و «شیار 143» هر دو مریلا زارعی است، دو فیلم که
در یک جشنواره هنری با درونمایه رقابتی از فضای سینمای جنگ میگویند. چرا
یک بازیگر در دو فیلم حضور داشت؟
خیلی تصادفی بود. حتی نمیدانستم خانم زارعی در فیلم آقای حاتمیکیا بازی
کرده است، من به خاطر توانمندی خانم زارعی ایشان را انتخاب کردم، ایشان
قبلاً نشان دادند میتوانند نقشهای سخت را خوب بازی کنند.
در دفتر کارتان چشمم به عکس دکتر چمران افتاد، عکسی از ایشان که روی میز
سالن انتظار بود، عکس دکتر چمران در این فضا، ناخودآگاه رقابت فیلم شما را
با «چ» تداعی کرد...
اینجا دفتر کار تهیهکننده فیلم است. ایشان بسیار علاقهمند به سینمای
آوینی هستند. شخصیتهایی چون چمران، همت، باکری و... شخصیتهای بزرگ جنگ
هستند، به همین خاطر تصویر دکتر چمران را اینجا دیدید.
چرا به سینمای پس از جنگ پرداختید؟
جنگ ما جنگ دفاع بود دفاع مقدس، آنها کشور متجاوز بودند، باید هم از یاد
ببرند و فراموش کنند مثل آلمانها که سعی میکنند اتفاقاتی را که در جنگ
مرتکب شدند از حافظه تاریخ پاک کنند، غافل از این که فراموش نمیشود. این
جنگ نیز به ما تحمیل شد ما هم باید به دنیا بگوییم ملت جنگ طلبی نیستیم،
خودمان قربانی جنگ هستیم و بهترین جوانهای این مملکت را در این جنگ از دست
دادهایم. بنابراین لازم است به سوژه جنگ و به تبعات جنگ بپردازیم و نباید
از این قضیه فرار کنیم که تبعات جنگ را نشان دهیم، به نظر من برای اینکه
نشان دهیم ما ملت صلحطلب و مخالف جنگ هستیم، باید روایتی هنری ارائه کنیم.
فیلمنامه «شیار 143» برپایه داستانی حقیقی و مستند است؟
خیلیها وقتی فیلم شیار 143 را دیدند، آمدند و گفتند شما از قصه مادر من
گفتید، داستان زندگی زنداییام را به تصویر کشیدید، گفتند از روزهای زندگی
عمه من گفته بودید؛ روایت زندگی زن همسایه را به تصویر کشیدید که سالها
منتظر پسر رزمندهاش بود. «شیار 143» داستانی است که ما به ازای بیرونی
برای بینندهها داشت، همین اصل باعث شد مخاطب بتواند با فیلم ارتباط ملموسی
داشته باشد، البته باید بگویم قصه من براساس نمونه واقعی است، شخصیت این
زن ادغامی از سرگذشت چند مادر رزمنده مفقودالاثر است ولی بیشتر با نگاهی به
زندگی مادر شهید جعفر رضایی بوده است که ساکن بیجار است.
فیلم شما روایتی در کرمان است چرا اتمسفر داستانی در همان بیجار نماند؟
نگاهی به زندگی این مادر شهید داشتم مستندسازی مدنظر نبود؛ به دلیل اینکه
به لهجه کرمانی مسلطتر بودم، فیلم را در آن منطقه ساختم. از همه مهمتر
لوکیشن فیلم بود، لوکیشن آن معدن که تمایل داشتم حتماً در فیلم من نمایی از
آن معدن باشد، کلاً به فضای کویری شناخت بهتری داشتم تا فضای کوهستانی
بیجار. باز تأکید میکنم نتیجه این کار با زندگی مادر شهید جعفر رضایی
تفاوتهای زیادی دارد. اما ساختار فیلم برگرفته از قصه روزگار زندگی این
مادر است.
چه شد با این مادر رزمنده برخورد کردید؟
برای نوشتن کتابی به منطقه سکونت آنها رفته بودیم که با ایشان آشنا شدم.
این زن در جایگاه حقیقی به حتم خصوصیت خاصی داشت که با خود گفتید «این زن
و داستان زندگیاش داستان فیلم من خواهد بود» حالا ابعادی را به شخصیت
این زن اضافه یا از آن کم کردید، ولی این مادر جرقه ذهنی برای پرداختن به
این داستان شد چرا؟
تقریباً 6 مادر بودند که داستان زندگیشان برایم جالب بود؛ مادرانی که
فرزندانشان در جنگ گم شده بودند، هر کدام از این شش نفر یک خصوصیت بارز و
مطرح برای فیلمسازی داشتند. ولی خصوصیت شاخصتر این مادر نکتهای بود و آن
اینکه او 15 سال تمام رادیو به کمر بسته بود تا صدای پسرش را از رادیو عراق
بشنود. زیرا به او گفته بودند اسیران را به رادیو عراق میآورند و از آنجا
میشود صدایشان را شنید. او و این رادیو همراهش برایم جذاب بود. شبیه این
مادر زیاد داشتیم، مادرانی که دو سال، چهار سال به رادیو گوش کرده بودند،
خیلی زیاد بودند ولی ویژگی خاص این زن که تا این حد صبورانه و امیدوار این
امید خود را دنبال میکرد، برایم جذاب بود.
چرا برای ایفای این نقش به مریلا زارعی رسیدید؟
از ابتدا که فیلمنامه را مینوشتم به خانم مریلا زارعی فکر میکردم.
مریلا زارعی، خیلی به نقش نزدیک شده بود نه از آن زاویه که کاراکتر را
زیبا به تصویر بکشد که البته از این زاویه نیز بینقص بازی کرد ولی نزدیکی
وی به نقش حالی دیگر داشت،انگاربا نقش گره خورده بود، کاراکتر با او عجین
شده بود. کنار او بودید، در روزهایی که هرروز به کاراکتر نزدیکتر میشد از
نگاه شما چه زمانی مریلا زارعی در کسوت این مادر جای گرفت؛ تا این حد که
هنوز هم وقتی این روزها از این نقش با او به صحبت مینشینی، گریه میکند و
متأثر از غم این مادر است؟
خانم مریلا زارعی یک هفته قبل از فیلمبرداری به لوکیشن آمد، آدمها را
دید،فضای روستا را دید، مردم منطقه،مدل چادرسرکردن، نوع نشستن،صحبت کردن،
زندگی کردنشان را دقیق نگاه کرد تا به نقش نزدیک شود.
بیشتر منظورم نزدیکی ایشان به شخصیت فیلم بود آنقدر احساس نزدیکی به این
مادر پیدا کرده بود که چنین درخشان نقش وی را به تصویر کشید. نخستین
مرتبهای که حس کردید مریلا زارعی غرق این نقش شده است کجا بود و چگونه؟
قبل از آغاز کار چند دیویدی و فیلم در اختیار خانم زارعی گذاشتیم،
فیلمهایی از مادران رزمندگان مفقود الاثر، تصاویری از مواجهه مادران با
فرزندانشان، عزیزانشان که تنها تکه استخوانی از آنها باقی مانده بود و
برایشان آورده بودند، لحظههای آخرین وداع مادران با فرزندانشان، او این
تصاویر را دید و بسیار تحت تأثیر قرار گرفت. ولی در کل خانم زارعی بازیگر
توانمندی است و موفق شد. او توانست نقش مادر را باورپذیر ایفا کند؛ مادری
که فرزندش مفقودالاثر بود، اما همچنان قوی و امیدوار به چشم میآمد. در آن
سه سکانس خیلی سخت هم خانم زارعی به خوبی نقش را به نمایش در آورد.
کدام سه سکانس از همه سختتر بودند؟
سکانسی که به این مادر خبر میدهند پسرش پیدا شده است، سکانسهای قبلی که به دنبال پسرش میگردد و آن سکانس پایانی.
آن سکانس پایانی که فرزند خود را در آغوش میکشد،نهایت درام فیلم است،
از لحظات ضبط این سکانس بگویید و حس و حالی که بر خانم زارعی و دیگران
گذشت؟
گروه پشت مانیتور اشک میریختند،خانم زارعی که روزه بود، یعنی تمام روزهای
ضبط فیلم روزه بود؛ این سکانس آخرین روزهای ضبط برداشت شد، روزهایی که
دیگر نقش را درک کرده و با آن عجین شده بود، یادم میآید خودش دائم وسط کار
میبرید، مینشست، گریه میکرد و میگفت: «برایم خیلی سنگین است،
نمیتوانم » و ما مجبور بودیم به او وقت بدهیم تا از این سکانس سنگین نیز
گذر کند و درنهایت دیدید که چگونه آن سکانس را بازی کرد، او بازی میکرد و
ما اشک میریختیم.
مثل ما روی صندلی سینما.
کلاً این فیلم پر از ضبط سکانسهایی بود که بازیگر نقش میآفرید و دیگران بغضدار به لحظههای بازی او مینگریستند و ضبط میکردند.
کارگردانی و کار در سینما برای خانمها به خودی خود دشوار و کارگردانی
سینمای جنگ دشوارتر... قبول کارگردان زن در فضای سینمای جنگ از سوی
تهیهکنندگان آسان است؟
این فیلمنامه را از قبل داشتم، فضای زنانهای داشت،فیلم قبلی که ساخته
بودم نیز زنانه بود، تصاویر جنگی دراین فیلم نبود. همین شد تهیهکننده به
این نتیجه رسید که میتوانم از پس این فیلمسازی برآیم. با این شناخت که
تهیهکننده فیلم اول من نیز بودند.
از این به بعد باز هم سینمای جنگ میسازید؟
نه لزوماً، سینمای اجتماعی ژانر مورد علاقهام است اما سینمای جنگ هم خواهم ساخت چون جنگ جدا از سینمای اجتماعی نیست.
شخصیت اصلی فیلمهای من زنها هستند ولی این بدان معنا نیست که هیچ وقت به سراغ پرداختن به شخصیت یک مرد نروم.
کارگردان سینما که باشی، زن که باشی از زن میگویی، زن چقدر ناگفته دارد و چقدر باید زن را معرفی کرد؟
من به سراغ سینمایی میروم که آن را میشناسم،فضایی که برایم ملموس است،
قطعاً چون زنها را بهتر میشناسم به سراغ آنها میروم، نمیگویم دنیای
مردان را نمیشناسم،حداقل مردانی بودند مثل پدر، عمو، برادر،دایی که روند
زندگی آنها را دیده ام؛ ترجیح میدهم از داستانی بگویم که کاراکترهایشان
غریبه نیستند و آنها را میشناسم.
اگر فیلم شما در خارج از ایران به نمایش در آید، تا چه میزان موفق به نگهداشتن مخاطب غیر ایرانی روی صندلی خواهید بود.
در جشنواره مخاطب خارجی داشتیم، تماشاگری از کشور ایتالیا که با فیلم
ارتباط خوبی برقرار کرده بود و دوست داشت. موضوع مادری که منتظر بازگشتن
پسرش است موضوع جهانی است.
مایا کوفسکی شعر معروفی دارد که در کنار عکس مادری که در جنگ جهانی دوم
عکس پسرش را در دست گرفته و به سربازهایی که از جنگ بازگشتهاند نشان
میدهد تا شاید ردی از پسر سربازش که از او بیخبر است بگیرد.
شعر این است: «غمگین! چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمی گردد پسر او باشد»
قصه فیلم داستانی جهانی است اما با توجه به فضای بومی و اقلیمی که در این
فیلم است چقدر مخاطب خارجی با روایت ارتباط برقرار میکند امیدوارم که پیام
فیلم را درک کنند.
سؤالی که پاسخش جا ماند، چقدر زن ناشناخته است و باید از آن گفت؟
بیشتـــر فیلمســازان ما مرد هستند، بیشتر مردها از زنها فیلم
ساختهاند،شاید زیاد منصفانه نباشد که فقط مردها از زنها فیلم
بسازند(خنده) اگر زنها بخواهند به همجنس خود نگاهی از زاویه دوربین و فیلم
بیندازند به تصور من تصویری دقیقتر به نمایش در میآورند.
شباهتهایی بین قصه فیلم «بوی پیراهن یوسف» ابراهیم حاتمی کیا و «شیار
143 درجه » وجود دارد. این روزها بیشتر از اینکه داستان «بوی پیراهن یوسف
» یادمان باشد آن موسیقی متن فیلم ما را به یاد فیلم میاندازد و
فیلم را ماندگار کرده است. شیار 143 چه نقطه بقایی دارد که بیست سال دیگر
یک نفر یاد فیلم بیفتد و همانقدر که بیست سال قبل تحت تأثیر قرار گرفت
باز متأثر شود؟
شاید لالایی که در قسمت پایانی فیلم خوانده میشود.
فکر میکنید الان در این روزها از سینمای جنگ باید روایتپردازی کرد؟
قصههای حقیقی یا تصاویر حقیقی که مخاطب با دیدن آن صحنهها ویران میشود،
قصه یا تصویر؟
سینما نباید مخاطب خود را ویران کند، فیلمی که در جشنوارههای مختلف
جوایز گوناگون دریافت کند، ولی مخاطب با تصاویرش آزارببیند، سینمای مورد
قبول من نیست.احساساتی که ناامیدی ایجاد کند خوب نیست احساسات باید
برانگیخته شود و بیننده را به فکر وادارد اما امیدوارکننده هم باشد در آن
تصویر آخر فیلم میتوانستم مخاطب را ویران کنم.
فکر میکنید این کار را نکردید؟ همه گریه کردیم یا بغضدار شدیم؟
نه ویران نکردم، زیرا رنجی که مخاطب در سکانس پایانی میبیند شکوهمندی با
خود همراه دارد، یک شخصیت قوی مقابل چشمان او به تصویر کشیده میشود، زنی
که بعد از رنج بسیار پشت دار قالی مینشیند و قالیای که هیچ وقت بالا
نمیرفت میبافد تا انتها،این سکانس در اوج تلخی، امید
همراه دارد.
منظورم از سیاه نمایی نشان دادن تلخیها نیست، منظورم این است که نباید
تنها به مخاطب سیاهی نشان داد و سیاهی و تلخی به او القا کرد که هیچ راه
حلی وجود ندارد، پس بمیر مخاطب عزیز!
وقتی تلخیها را نشان میدهیم باید به آن معنا باشد که مخاطب را متوجه
تلخی کنیم، نوعی چالش در ذهنش ایجاد کنیم، یک جاهایی راه حل نشان دهیم و
جاهایی هم نشان ندهیم ولی حقیقت را به او نشان دهیم. مسیرمناسب در فضای
فیلمسازی سینمای جنگ دراین روزهاست.
در سکانس آخر میتوانستم حقیقت واقعیتر را به نمایش بیننده بگذارم،
تصاویری هست، تصویرمادری که جمجمه فرزندش، تنها بازمانده از عزیزش را در
آغوش میگیرد برایش لالایی میخواند، یا مادری که مقابل استخوانها نشسته
است و نمیداند کدام را بردارد کدام استخوان را به عنوان باقی مانده از
فرزندش در آغوش بگیرد؛ حسی که ویرانکننده است و سیاه و تلخ،هیچ وقت به
مخاطبم چنین صحنهای را نشان نمیدهم، یک لحظه زیبا از مادرانگی به تماشاگر
نشان دادم که میشد با تصاویر نشان داد. استخوانها را به نوزادی در آن
سکانس آخر تشبیه کردم که زیبا بود و پرطراوت و اما اثر خود را آنگونه که
میخواستم بر مخاطب گذاشت، نیازنیست برصورت مخاطب سیلی زد. میشود آرام هم
به او گفت، آرام و اثر گذار.
خودتان هر بار آن تصاویر حقیقی از مادران را می دیدید چه حالی داشتید؟
(با صدایی بغض دار) هر مرتبه میبینم اشک میریزم، صدبار هم ببینم گریه میکنم ولی نیازی نیست مخاطبم را رنج بدهم
چقدر نوجوانان و جوانان دهه 70و 80 را میشناسید؟ آنها که مخاطب اصلی
سینمای امروز هستند و جنگ را ندیدهاند هم با این فیلم ارتباطی خواهند
گرفت؟
دختری ایرانی اما ساکن خارج ایران -مقیم انگلیس- به دفتر ما آمده بود
برای زیرنویس فیلم، با داستان ارتباط خوبی گرفته بود،آن زمان هنوز فیلم در
فهرست هیأت انتخاب جشنواره فیلم اعلام نشده بود، چند مرتبه تکرار کرد «حیف
است،فیلم خوبی است،امیدوارم که داوران در فهرست قرارش دهند.» او حتی فارسی
هم خوب صحبت نمیکرد.
جوان دیگری که از این نسل بود بعد از دیدن فیلم گفت: «من با این فیلم جنگ را شناختم آنچه درروزهای جنگ برمردم وکشورم گذشت.»
لطف خدا بود که هر بیننده از هر قشری با هر رویکرد فکری با این فیلم
ارتباط خوبی پیدا کند و از همه مهمتر اینکه هر طیفی با نگاههای متفاوت بر
خوب بودن این فیلم وفاق داشتند.
زنان جنگ ما چگونه بودند؟
زنان در روزهای جنگ تحمیلی حضور تأثیرگذاری داشتند. زنان بزرگی در آن
روزها به دفاع از سرزمین پرداختند که خیلی به کارهای آنها اشاره نشده است،
زنانی که در نبود همسرانشان در بطن جنگ بودند و زندگی کردند، زنانی که
دوری برادر و پدر را دیدند و حتی شهادت آنها را، زنانی که در خود جنگ حضور
داشتند و نبرد کردند درمنطقه کردستان، نوار مرزی، بوشهر، آبادان... باید
از این زنان مبارز گفت، خیلی لازم است به نقش زنان در جنگ پرداخت و اما
لایههای پنهانی جنگ دارد که خیلی فضا دارد که به آنها پرداخته شود،
بهخاطر همین ناگفتهها سینمای دفاع مقدس تمام نشده است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
به سینما امیدوار شدیم.....