توافق دائمی که توانایی های هسته ای ایران را در ازای لغو تحریم ها محدود می کند، زندگی اقوام مرا در اسرائیل امن تر می کند، زندگی خانواده ام را در ایالات متحده نیز امن تر می کند و موضع ایرانیان شجاعی -که در دالان تاریک زندان اوین ملاقات می کردم- را نیز تقویت می کند تا با قدرت بیشتری برای استقرار دمکراسی در کشورشان تلاش کنند.
گروه بین الملل، صبح روز حضورم در دادگاه انقلاب ایران که در آن من به خاطر اتهام ساختگی جاسوسی به اعدام محکوم شدم، از فضای خارج از پنجره زندان شعار "مرگ بر امریکا" شنیدم. این شعار کلیشه ای که نماد ایران اسلامیست، کاملاً با آن چه که در بند209 شنیده بودم فرق داشت، بند تیره و تار زندان اوین که زندانیان سیاسی در آن جا بدون هیچ اتهامی مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار می گیرند. من و دوست و هم سلولیم شین باوئر، به خاطر آمریکایی بودن از ارتباط با زندانیان ایرانی درطول مدت حبس محروم بودیم. اما با این حال بارها و بارها، آن ها شجاعت آن را یافتند تا این قانون را به مبارزه بطلبند و روحیۀ ما را شاد کنند
به گزارش بولتن نیوز به نقل از لس آنجلس تایمز، وقتی غرق در این تنهایی و پوچی زیر لب آوازی سرمی دادم، یک نفر از سلول مجاور به دیوار می کوبید و ندای همدلی اش را بگوش من می رساند. بعد ضربه ای دیگر، بعد زمزمه ای از راهرو و کلماتی تسکین دهنده به زبان انگلیسی که: "ما دوست داریم شما آزاد شوید!" زندانیان آب نبات هایی را در حمام پنهان می کردند تا ما آن ها را پیدا کنیم و من محبت آن ها را با مخفی کردن شکلات هایی که بازجوها اجازۀ داشتن آن ها را به ما می دادند، جبران می کردم. شکلات ها را داخل دوش پنهان می کردم تا هم بندی هایم آن ها را پیدا کنند
طی
781 روز بازداشت من، این احساس عمیق همبستگی من با این ایرانیان روز به روز بیشتر
شد. من به طور اتفاقی در تابستان سال 2009 وارد زندان اوین شدم .در آن زمان شین و دوست دخترش، سارا شورد، در
دمشق زندگی می کردند و من پس از اتمام بورس آموزش بین المللی برای دیدن آن ها
رفته بودم .ایدۀ
فرار از شلوغی دمشق و سفر به کوهستان آرام کردستان عراق به ذهن همه ما خطور کرد. بی خبر از اینکه کوهنوردی
سادۀ ما، ما را به مرز بی نام و نشان ایران می کشاند و ماموران مرزی ما را بازداشت
می کنند .سارا مدت 14ماه زندانی شد. شین و من تا سپتامبر 2011 یک سال دیگر هم در حبس
بودیم. اسارت ما از بحران گروگان گیری
ایران بیشتر طول کشید.
در
هفته های قبل از دستگیری ما، میلیون ها ایرانی به خیابان های تهران ریخته بودند تا خشم
خود را نسبت به تقلب در انتخاب مجدد محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور نشان دهند .این بزرگترین اعتراض مردمی
از زمان انقلاب اسلامی سال 1979 در ایران بوده است و بسیاری از زندانیان همبند
من در زندان اوین در جریان همین تظاهرات دستگیر شده بودند. فعالانی که در اوین زندانی شده بودند، شکنجه می
شدند و در برخی موارد، به دلیل پیگیری حقوق اساسی بشر کشته شده بودند .با این حال آن ها وضعیت
خود را مفید می دانستند. زیرا یکی از زندانیان مخفیانه در راهرو زمزمه می کرد: "بودن
در زندان راهی برای رسیدن به دموکراسی است."
جنبش
موسوم به سبز که این زندانیان در آن فعال بودند به آن سادگی که حکومت مایل بود و
انتظار داشت از بین نرفت. گرچه تظاهرات مردمی سرکوب شد، نارضایتی ها به خاطر مسائل
داخلی، از جمله مشکلات اقتصادی و محدودیت های آزادی های فردی، به قوت خود باقی مانده
بود و عامل مهمی در پیروزی حسن روحانی اصلاح طلب در انتخابات ریاست جمهوری سال
گذشته شد.
این واقعیت که نهاد روحانیت در ایران به روحانی اجازه داده تا بر مسند
ادارۀ کشور بنشیند و باب تعامل با را باز کند، نتیجۀ همین فشار داخلی برای تغییر
بود. انتخاب
او بیشتر مرهون زندانیان بند 209 و میلیون ها ایرانی است که پذیرش وضع موجود را به
تحمل تحریم های اقتصادی ترجیح دادند.
مادرم در نامه ای که در زمان حبس من برایم
نوشته بود، ابراز امیدواری کرده بود که شاید مشکلی که برای من پی آمده منجر به تغییر
اساسی در روابط دیپلماتیک میان ایالات متحده و ایران شود. من خوشحال بودم و این
ایده را که زندانی شدن من شاید نتیجه ای سودمند داشته باشد می پسندیدم . به نظر من، زندگی حول و
حوش تلاش ها دو دوزه بازی ها می چرخد. اما مادرم به طرزی علاج ناپذیر خوش بین است؛ مثل
مواقعی که با اطمینان در نامه هایش به من امید می داد که "به زودی آزاد می شوم."
با
این حال رویای مادرم چندان دور از واقعیت نبود و 9 ماه پس بازداشت من، بازجویان مرا
چشم بسته به ملاقات مردی بردند که او را به طرز مرموزی "دیپلمات خارجی منطقه" معرفی می کردند. سالم
اسماعیلیه، تاجری اهل عمان و نمایندۀ سلطان قابوس بن سعیدف در دفتر زندان منتظر من، سارا و شین بود. او ما در ردای بلند خود در آغوش گرفت، خود را معرفی کرد و من هنوز
هم بوی خوش صندل چوبی او را به خاطر می آورم. او به ما ساعت های مچی گران قیمتی هدیه داد و گفت که
ماموریت او این است که میان ایالات متحده و ایران میانجیگری کند و در مورد آزادی
ما مذاکره کند.
بیش
از 1سال طول کشید تا توانست ما را آزاد کند و سالم به آغوش خانواده های مان در
مسقط برساند. آسوشیتدپرس گزارش کرده که میانجیگری عمان منجر به مذاکرات مستقیم بین
مقامات آمریکایی و ایرانی شد و راه را برای توافق موقت در ماه نوامبر گذشته مبنی
بر مسدود کردن بخش هایی از برنامه هسته ای ایران در ازای کاهش بعضی تحریم های
اقتصادی هموار کرد.
اکنون
که ادامۀ مذاکرات بین ایران و 6قدرت جهانی برای رسیدن به پیمان دائم این هفته از
سرگرفته می شود، بعضی صداها در کنگره و برخی حامیان اسرائیل، همچنان علیه تعامل
با ایران هشدار می دهند و برای اعمال تحریم های بیشتر و سخت تر فشار می آورند
.ایرانی که من با چشم های بسته می دیدم و صدای
زمزمه های حمایتی زندانیانش را در راهروی زندان می شنیدم و طعم آب نبات های شیرینش
را که هم بندی های ایرانیم برایم در گوشه و کنار پنهان می کردند، می چشیدم؛ مرا
متقاعد می کند که این موضع گیری در قبال این کشور غلط است.
اکنون
زمان مناسبی برای پایان دادن به خصومت های متقابل است .توافق دائمی که توانایی های هسته ای ایران را در
ازای لغو تحریم ها محدود می کند، زندگی اقوام مرا در اسرائیل امن تر می کند، زندگی خانواده ام را در ایالات متحده نیز امن تر می کند و
موضع ایرانیان شجاعی -که در دالان تاریک زندان اوین ملاقات می کردم- را نیز تقویت
می کند تا با قدرت بیشتری برای استقرار دمکراسی در کشورشان تلاش کنند.
ستمکاری بود بر گوسفندان
این زندانی ها را برده بودن قاطی زندانیان سیاسی؟؟؟
دست محبت انسان های بزرگوار
با نیش مردمان پست گزیده می شود
دنیای آلوده از بوق های امپریالیسم چنان سرگرم و بیخبر است که باور کند هر چرندی را جای تعجبی نیست
اما دل حلاج از خودی هایی مثل شبلی خون است ...
...
دوست عزیز، کمی تئوری توطئه را کنار بگذارید، اول به چهره این سه جوان ماجراجو نگاه کنید. سپس به دل خود مراجعه کرده و بگویید، آیا به نظر جاسوس هستند؟
قبول کنیم که این سه نفر بیگناه بودند. تنها در زمان اشتباهی در جای اشتباهی بودند و وجه الضمان معامله های پشت پرده سیاستمداران ایرانی و امریکایی شدند.
فکر بقیهش باشید.
-شکنجه و .....
آزادی تا چه اندازه داریم و متاسفانه سوء استفاده از آن چقدر است ......
کجا میلیون ایرانی توی خیابان بودند ما ندیدیم ؟
خوب همه میدونن چه کسانی به انتخاب محدود احمدی نژاد برچسب تقلب چسباندند ؟ خودتون دیدید اونها خیانتکارانی
بیش نبودند و همچنان دربندند و چقدر امریکا از اونها طرفداری کرد عجیب بود!
بهترین دوران ریاست جمهوری پیشین بود
اونقدر غربیها خورد و کوچک شده بودند که مجبور شدن کشورمون رو تحت شدید ترین تحریمها قرار بدن مخصوصا بخاطر پیشرفت چشمگیر در انرژی هسته ای
و چقدر پس رفت کردیم و کوچک شدیم و بهمان خندیدن در ریاست جمهوری فعلی !