به گزارش بولتن نیوز،محمدرضا پسر کوچکم نخستین بار است که به پابوس امام رضا(ع) آمده است؛ خیلی ذوق دارد که زودتر وارد حرم شویم از در بابالجواد وارد حرم شدیم. بعضی جاها ویلچر سخت حرکت میکند.
خیالم راحت است که مادرشوهر و خواهرشوهرم مراقب پسرم هستند. به در کوچک ورودی رسیدیم جوانی با دو عصا میخواهد رد شود؛ اما مردم به او راه نمیدهند. محمدرضا با اینکه فقط 3 سال دارد همه را کنار میزند و برای جوان عصا به دست راه باز میکند. اشک در چشمان من و خانواده شوهرم جمع میشود؛ پسر کوچکم چون آن جوان شرایطی مشابه من را دارد او را درک میکند. به هر سختی هست بالاخره و زیارت میکنیم.
*برو پیش فالگیرها تا بگویند عمل بکنی یا نه
16 فروردین 90 بود که به توصیه دکتر عمل ستون فقرات کردم برای پیشگیری از اینکه شاید در آینده دچار کمردردهای شدید شوم اما عمل در بزرگترین بیمارستان فوق تخصصی کشور همان و فلج شدم همان. غافل از اینکه همین عمل من را از پا میاندازد و حسرت بازی کودکانه با پسرم را در دلم میگذارد.
سال 89 خدا پسرم را به من هدیه داد اما بعد از زایمان کمردرد داشتم. برای همین به پزشک مراجعه کردم. او بعد از عکس گرفتن تشخیص داد به علت انحراف شدید ستون فقرات باید فوراً عمل کنم. دکتر گفت در دوران یائسگی حتماً فلج میشوی، قوزت به زودی پیشرفت میکند، 120 درجه میشود، کامل خم میشوی و ...
خلاصه دکتر خیلی من را ترساند به او توضیح دادم که بچه دو ماهه دارم و الان برایم مقدور نیست که عمل کنم و ... تا اینکه گفت برو 6 ماه دیگر برای عمل بیا.
دکتر کاملاً قانعم کرد که عمل فقط یکی دو درصد ریسک دارد. آن هم این است که بمیرم یا اتفاق جدیدی برایم بیفتد. به او گفتم من از مرگ نمیترسم وقتی بمیرم همه چیز تمام میشود اما اگر یکی دو درصد فلج شوم چه کار کنم؟ وقتی این را گفتم دکتر گفت اگر عمل نکنی 100درصد فلج میشوی. بعد هم به شوخی گفت دم در بیمارستان فالگیرها هستند میخواهی برو پیش آنها آیندهات را ببینند و بگویند که عمل بکنی یا نه!
با وجود اینکه دکتر با اطمینان حرف میزد، گفت برای این عمل باید رضایتنامه محضری به من بدهید که اگر حین عمل مشکلی پیش آمد هیچ شکایتی از من و تیم همراهم نمیکنید.
رفتم محضر رضایتنامه را نوشتم اما در آن قید کردم که اگر حین عمل برایم مشکلی به وجود بیاید در صورت ثابت شدن اینکه دکتر و تیم همراهش قصور نکردهاند شکایتی نمیکنم.
*سرگردانی در بیمارستان
5 ماه بعد دوباره پیش همان پزشک رفتم. معاینهام کرد و گفت: دو هفته دیگر بیا تا وقت عمل بدهم.
طبق گفته دکتر برای عمل به بیمارستان مراجعه کردم اما پزشکی که مرا معاینه کرده بودو قرار بود عمل کند، نبود! پرسوجو کردم. عدهای از پرسنل بیمارستان گفتند این دکتر این قدر زیرمیزی گرفته که دیگر در این بیمارستان نیست.«اما بعدها که خودش را دیدم گفت برایم مشکل پیش آمده و عمل قلب باز داشتم».
خلاصه هر کسی چیزی میگفت. پیگیر شدم که حالا مریضهای این دکتر را چه کسی میبیند؛ من را ارجاع دادن به همکار دکتر و گفتند این دکتر نیز حاذق است و در تیم همان دکتر کار میکند.
این طوری شد که پزشک من عوض شد. همه مدارکم را پیش او بردم. نگاه کرد و گفت من وقت ندارم، سرم شلوغه؛ پیش همکارم این عمل را انجام بده. خیلی ترسیده بودم گفتم من تا حالا اسم این دکتر را هم نشنیدهام اما به من گفت ما همه در یک تیم هستیم. نترس من خودم حین عمل در اتاق هستم؛ بعد هم نامه را به من داد که پیش پزشکی که گفت بروم.
*وقت ندارم، یعنی زیرمیزی بده
«بعدها وقتی مریض این دکتر با من در بیمارستان هماتاق شد فهمیدم جمله سرم شلوغ است، وقت ندارم یعنی زیرمیزی بده. مریضش برایم تعریف کرد که به او نیز همین حرفها را زده ولی وقتی 8 میلیون تومان در پاکت گذاشته و به دکتر داده؛ او را عمل کرده است».
با معرفینامهای که این پزشک به من داده بود پیش جراحی رفتم که معرفی کرد. اولش خیال کرد دیسک کمر دارم بعد همه مدارکم را به او دادم و معاینهام کرد و گفت 15 فروردین بستری شو، شانزدهم عملت میکنم.
*ای کاش هیچوقت به اتاق عمل نمیرفتم
ساعت 9 صبح 16 فروردین 90 من را به اتاق عمل بردند که ای کاش هیچ وقت نمیرفتم و الان این قدر حسرت نمیکشیدم؛ قبل از بیهوشی پزشک گفت یک قسمت از عمل را که انجام بدهیم تو را به هوش میآوریم و میگوییم دست و پایت را تکان بدهی؛ به چه چیزی جواب میدهی که صدایت بزنیم گفتم به اسم کوچک صدایم کنید، بگویید: «زهرا».
دیگر هیچ چیزی نفهمیدم تا اینکه شنیدم یکی میگوید زهرا، زهرا. دکتر بود گفت دستت را تکان بده. تکان دادم. اما هر کاری کردم نتوانستم پاهایم را تکان بدهم. درد شدیدی زیر دندههام در سمت چپ داشتم. هر چه به پاهایم میزدند و سعی میکردند آنها را تحریک کنند فایدهای نداشت. پاهایم پرش داشت دیگر چیزی متوجه نشدم تا اینکه وقتی در ICU بهوش آمدم ساعت 22 و 15 دقیقه بود. خواب و بیدار بودم.
« این دکتر گفته بود این عمل در بیمارستانهای خصوصی در دو مرحله انجام میشود. یکبار از پشت ستون فقرات و یکبار هم از جلو؛ ولی من سعی میکنم در یک مرحله این عمل را بیمارستان غیر خصوصی انجام بدهم و درصد انحراف ستون فقرات را به زیر 50 برسانم».
* دکتر گفت فلج نخاعی شدهام
فردای روز عمل پزشک خودم به اتفاق چند پزشک دیگر به اتاقم آمدند. پزشکی که مرا به این جراح معرفی کرده بود گفت عکسهایت را دیدم. عمل خوبی صورت گرفته است ولی خونرسانی کم شده چون نخاع کش آمده است. از او پرسیدم یعنی چی دکتر؟ گفت «سکته نخاعی کردید ولی مطمئن باشید برمیگردد».
بعدها فهمیدم چیزهایی که آن روز دکتر به من گفت یعنی چی. خیال میکردم حین عمل باید به من خون تزریق میکردند ولی سهلانگاری کردهاند».
جراجی که این عمل را انجام داده بود، گفت: تو داخل اتاق عمل هیچ مشکلی برایت پیش نیامده حتی یک واحد خون هم نیاز نداشتی؛ ایست قلبی، از کارافتادگی کلیه و کبد، خونریزیهای داخلی و ... جزو عوارض خطرناکی بوده که در این عملها ممکن است اتفاق بیفتد.
بعد گفت: من ماندهام چه اتفاقی برایت افتاده است. انتظار داشتم الان بتوانی پاهایت را تکان بدهی. چرا فلج شدی ماندهام. ناراحتم چون با پاهای خودت و بدون هیچ مشکلی به بیمارستان آمدی؛ دوست داشتم جواب بگیری. توقع نداشتم این طور بشود و عمل جواب ندهد.
*70 روز عذابآور در بیمارستان
70 روز عذابآور در بیمارستان بودم. بچهام پیش مادرشوهرم بود. بنده خدا با هر سختی بود هر بار او را میآورد ملاقات برای اینکه من روحیهام را از دست ندهم؛ خانوادهام هم تمام روز پیشم بودند.
شوهرم هم که روزها میرفت سر کار و شبها تا صبح بیدار بالای سرم بود. روزهای خیلی سختی را گذراندیم. وقتی حس شست پایم برگشت، خیلی خوشحال شدم چون فکر میکردم به زودی پاهایم خوب میشود و ... اما نشد.
*هزینههای سنگین درمان
بعد از دو ماه به خانه برگشتم. بچهام همچنان خانه مادرشوهرم ماند چون من توانایی نگهداری از خودم را هم نداشتم. خیلی ناراحت بودم اما کاری از دستم برنمیآمد؛ روزی دو نوبت فیزیوتراپ به خانهام میآمد تا شاید حس پاهایم برگردد.
هزینه زندگیام روز به روز بیشتر میشد. بعد از یکماه فیزیوتراپ یک روز در میان میآمد و در کل سه ماه روند آمدنش ادامه پیدا کرد. بعد از این مدت گفت من همه کارهایی که لازم بود و میتوانستم برایتان انجام دادم دیگه کار خاصی از دستم برنمیآید. باید ورزش کنید و تا میتوانید با عصا راه بروید.
حالا دیگر من به سختی با دو عصا یا واکر میتوانستم با کمک دیگران راه بروم. با وجود بالا بودن هزینهها شوهرم مرا برای فیزیوتراپی، آبدرمانی و ... به مراکز مربوطه میفرستاد.
*عصا و واکر همراه همیشگی من
الان دو سال از زمانی که عمل کردم میگذرد و عصا و واکر همراه همیشگی من شده اند. بعضی از دکترها میگویند ممکن است تا آخر عمرت نتوانی روی پاهایت راه بروی. بعضی هم میگویند ممکن است یک روز بتوانی رو پاهایت راه بروی؛ یک پزشک که به تازگی پیش او رفتم و جزو جراحان بنام این رشته است، به من هم گفت همینکه با دو عصا راه میروی معجزه است عملت خیلی سنگین بوده و ریسکش 100درصد است اگر بخواهی دوباره عمل کنی.
وقتی برای معاینه به پزشکان مراجعه میکنم برای اینکه عکسهای جدیدم را ببینند و بگویند آیا راهحلی هست، یا نه بعضیها رفتارهای خیلی بدی دارند و حتی منشی برخی پزشکان به خودش اجازه میدهد با لحن بد با من و همراهانم حرف بزند و بگوید که دکتر مریض پزشک دیگری را نمیبیند و ...
نمیدانم چرا من باید این همه تاوان تصمیم غلط یک پزشک را پس بدهم.
دکترهایی که تاکنون معاینهام کردند معتقدند طناب نخاعیام سالم بوده و اعصاب شاخهای نخاعم آسیب دیده است اما اینکه کی و چطور ترمیم میشود معلوم نیست. آنها میگویند روندی است که دارد پیش میرود و پروسهای است که باید طی شود.
شنیده بودم درمان با سلولهای بنیادی هم ممکن است بتواند به من کمک کند برای همین به پزشک معروفی که این طرح تحقیقی را انجام میدهد نیز مراجعه کردم ولی به من گفت این کار یک پروسه طولانی و سخت دارد که برای شما فقط 2 درصد احتمال بهبودی وجود دارد.
* سؤالهایی بیجواب
چند وقت پیش پسر کوچکم از من سؤالی کرد که خیلی به هم ریختم. بچهها با همه بچگیشان چیزهایی را درک میکنند و میپرسند که گاهی اوقات ما در جواب دادن به آنها میمانیم. محمدرضا به من گفت مامان چرا عمل کردی؟ چرا فلج شدی؟ اگر قرار بود فلج شوی چرا رفتی دکتر؟ پسرم با چهره معصومانهاش چیزهایی از من پرسید که برای خودم سؤالهایی بیجواب بود.
بعد از عملم به بیمارستانها و دکترهای مختلفی سر زدم. برخی معتقد بودند آن قدرها هم که دکتر گفته موضوع انحراف ستون فقراتم جدی نبوده؛ دکترهایی که الان میروم میگویند اگر مریضی با انحراف ستون فقرات مراجعه کند و مشکل راه رفتن، درد غیرقابل تحمل و ... داشته باشد باز هم ما صبر میکنیم و اگر واقعاً مشکل حاد پیدا کند عملش میکنیم وگرنه به هیچ عنوان عمل سخت اینچنینی را بر روی بیمار سالم انجام نمیدهیم.
هزینههای فیزیوتراپی، کاردرمانی، آبدرمانی، رفتن پیش متخصصان و ... برام خیلی سنگین است؛ هر بار که میخواهم به فیزیوتراپی بروم باید یک آژانس طرحدار بگیرم که من را ببرد و بیاورد و برای بهرهمندی از هر کدام از امکانات درمانی باید کلی پول بدهم. همه این هزینهها مضاف بر این است که باید بچه کوچکم را هر بار به یکی بسپارم و دائم دل نگرانش باشم.
خدا را شاکرم شوهرم که بر اثر این اتفاق همه موهایش سفید شده است همیشه با من همراه است و کمکم میکند اما یک علامت سؤال بزرگ در ذهنم نقش بسته است که چرا پزشکی که عملم کرد و باعث شده فلج بشوم هیچ کاری برای بهبودم نکرد و آیا کسی در این سیستم درمانی کشور نیست که بتواند به من کمک کند؟
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
پناه برخدامیبرم