به گزارش
بولتن نیوز به نقل از پترونت، امروز قسمتِ محدودی از تحریمهای اتحادیه اروپا و ایالات متحده علیه صنعت نفت ایران، در پی توافقِ ماه نوامبر بین دو طرف، برداشته شده است. این لغو حداقلی باعث ایجاد خوشبینیهای زیادی میان کشورهای واردکننده نفت و همچنین شرکتهای بزرگ نفتی شده است؛ مسئلهای که با ادعاهای سیاستمدارانِ قدرتهای جهانی در مورد کماهمیت بودن امتیازهای داده شده به ایران در توافق اخیر منافات دارد. قصد داریم در این یادداشت، دلایل ناهمخوانیِ شور و شوقهای اقتصادی در میان غولهای نفتی و ادعاهای سیاسی دولتمردان کشورهای غربی را به اختصار توضیح دهیم.
در ابتدا چارچوبی تاریخی را برای تدقیق بحث پیشفرض میگیریم: ما در این یادداشت میان سطح اقتصاد و سطح سیاست در روابط بین غرب و جهانسوم تمایز قائل میشویم؛ تمایزی نه ذاتی و بنیادین که بیشتر کاربردی و نظری. اقتصاد در تاریخ تقریباً 200 تا 300 سالهی تمدنِ مدرنِ غرب، نقش موتور محرک و سیاست نقش دیدبان و قوه عاقله آن را بازی کرده است؛ تقسیمکاری صوری که بیشتر برای جهتدهی به فهم ما از اقتصاد سیاسی غرب به کار میآید و نه چیزی فراتر از آن. در حداقل 2 قرن گذشته و با شکوفایی صنعت بزرگ در اروپا، سیاست به گونهای روزافزون به زائده اقتصاد تبدیل شده است، با این وجود در نهایت این همیشه سیاست بوده است که اقتصاد را جهتدهی و در بسیاری از موارد حتی آن را به نفع مزایای اقتصادی بیشتر در آیندهای دور یا نزدیک، سرکوب کرده است. در واقع، اقتصاد در کشورهای غربی چون با منافع شرکتهای خصوصی بزرگ پیوند خورده است، بهذات حول منافع کوتاهمدت شرکتها پیکرهبندی میشود. اما دولتهای غربی از آنجا که چشم به سلطه بر جهان سوم دوخته بودند، در موارد بسیاری شرکتهای بزرگ را مجبور میساختند تا اهداف کوتاهمدت خود را با چشماندازهای طولانیمدتتر این دولتها هماهنگ سازند. در واقع، دولتهای غربی در مقاطع حساس از شرکتها تقاضا میکردند که تا زمانی که لحظه موعود فرا نرسیده است، دندان روی جگر بگذارند و تنها زمانی یک کشور جهان سومی را به عرصه فعالیت خود تبدیل کنند، که آن کشور الزامات همکاری با دولتهای غربی را پذیرفته است.
این روند اما در چند دهه اخیر به طرز اعجابآوری در حال معکوس شدن است. به این ترتیب که اقتصاد هم فکر میکند و هم تولید (البته اگر بتوان خلق پول از پول را تولید نامید). اقتصاد امروز برای سیاست، سیاستگذاری میکند و سیاستمدارن در حال تبدیل شدن به عروسکهای خیمهشببازی رؤسای شرکتهای چند ملیتی و سهامداران تراستها و کارتلهای مالی-تجاری هستند.
اقتصاد تولیدی قرن نوزدهم و بیستم که تا حدود زیادی در حوزه بینالمللی، تابع اراده سیاست به معنای کلی آن و دولت به معنای اخص آن بود، امروز تبدیل به اقتصادی غیرتولیدی، مالی-تجاری، مداخلهگر و انحصاری شده است. شیب این تطور تاریخی در دو دهه اخیر در غرب به طرز شدیدی در حال تند شدن بوده و میتوان با قاطعیت ادعا کرد که تمام تحولات بینالمللی سیاست در دنیای امروز به نحو غیرقابل کتمانی تابع امر اقتصادی و منافع غولهای مالی-تجاری است. حتی در عرصه اقتصادی نیز امروز این سرمایه مالی است که برعکس دوران گذشته نقش محوری را ایفاء میکند. رهبری اقتصادی دیگر نه با سرمایه صنعتی و تولیدی بلکه با سرمایه مالی است.
سیاست که در قرن بیستم در امور ریز و درشت روابط بینالملل نقش چراغ راهنما و اتاق فکر اقتصاد غرب را ایفا میکرد امروز تنها در امور به شدت حاد میتواند این نقش را بازی کند و زمین این بازی به شکلی اصولی در حال تبدیل شدن به میدان عملِ مدیران و سهامدارن اقتصادی است. اگر در جنگ جهانی دوم این هیتلر بود که به شرکتها تحمیل میکرد تا هزینههای جنگ را بر عهده گیرند، اکنون این کارتلها هستند که از یک دولت غربی میخواهند وارد یک جنگ شود یا خیر. با این مقدمه حالا میتوانیم به مناقشه یک دهه اخیر در مورد برنامه هستهای ایران بحث خود را پیش ببریم.
ماجرا به شکل سادهشدهای بدین قرار است: ایران میخواهد بر اساس معاهده انپیتی و ذیل ضوابط بینالمللی از حق خود برای دستیابی به فنآوری هستهای دفاع کند و این مسئله به هیچ وجه نمیتواند نه برای جایگاه سیاسی و نه جایگاه اقتصادی غرب موضوعی تهدیدآمیز به حساب آید. اما غرب برای پیشبرد برنامه میانمدت خود در جهت حفظ استیلا بر خاورمیانه نفتخیز و تغییر نقشه سیاسی آن، با بهانه قرار دادن برنامه هستهای ایران در حال فشار آوردن به این کشور بسیار مهم و تعیینکننده در این منطقه و همچنین متحدان فرامنطقهای آن (یعنی روسیه و چین) است. در واقع غرب با بهانه قرار دادن مسئله هستهای چشم به منابع غنی نفت و گاز ایران دوخته است. آنها نیتشان را هیچگاه به زبان نمیآورند. این ما هستیم که باید نیتخوانی کنیم. در واقع غرب با سیاستهای خود در قبال ایران یک چیز بیشتر نمیگوید: ایران اگر با آمریکا باشد (همچون رژیم پهلوی) میتواند هر نوع جنگافزاری داشته باشد؛ اما اگر بر علیه آمریکا باشد و درهای میادین نفتی و گازیاش را بر روی آمریکا ببندد، هر چیزی میتواند به بهانهای برای فشارهای بیشتر واشنگتن تبدیل شود. اقتصادهای مرکز همواره به منابع زیرزمینی و مواد خام اقتصادهای پیرامونی چشم داشتهاند. این سیاست تاکنون توسط دولتهای غربی در قبال برنامه هستهای ایران پیش گرفته شده است. به خاطر حاد بودن این مسئله و اهمیت اساسی آن برای بقاء اقتصادهای مرکز، تا به حال ذینفعان اقتصادی این پروژه (یعنی شرکتهای بزرگ نفتی) در برابر عملکرد سیاستمدارن خود مقاومت چندانی از خود نشان ندادهاند. اما به نظر میرسد که این فرمول از بعد از توافقنامه ژنو در ماه نوامبر سال 2013 و به خصوص بعد از اجرایی شدن این توافقنامه در هفته گذشته، در حال ترک برداشتن است. چیزی که ما هماکنون شاهد آن هستیم در واقع این است که شرکتهای غربی دیگر تحمل آن را ندارند تا منتظر بمانند سیاستهای دولتهایشان تأثیر یا عدم تأثیر خود را نشان دهد.
در هفتههای اخیر خبرهایی مبنی بر دیدارهای متعدد نمایندگان شرکتهای نفتی با مقامات وزارت نفت و شرکت ملی نفت ایران، از خبرگزاریهای مختلف مخابره شده است و جالب اینجاست که در این دیدارها همه شرکتهای نفتی در مورد رفع تمام تحریمها علیه صنعت نفت ایران اظهار خوشبینی کردهاند. مقامات نفتی ایران نیز با توجه به این تغییر مواضع طرفهای اقتصادی خود در غرب، پیشبینیهای مثبتی برای بازگشت تمام ظرفیت تولیدی ایران به بازارها به خبرنگاران ارائه دادهاند.
رئیس شرکت ایتالیایی انی در همین زمینه اظهار داشته است که بهترین راه ما برای بازگشت به ایران چانهزنی و فشار به طرفین منازعه سیاسی برای رسیدن به توافقی جامع و در نتیجه برداشته شدن تحریمهاست. علاوه بر این روزانه خبرهای زیادی از اظهارات مقامات شرکتهای نفتی غرب در زمینهی حمایت از توافقات هستهای به گوش میرسد و هر کدام نیز به گونهای از مواضع ایران و سیگنالهای مثبت این کشور به جامعه بینالمللی، حمایت میکنند.
لازم به ذکر است که اتحادیه اروپا به همراه ترکیه تا پیش از تحریمها روزانه 700 هزار بشکه نفت از ایران وارد میکرده که این رقم تقریباً یک سوم کل صادرات نفت ایران را شامل میشده است. به گونهای که شرکتهایی نظیر توتال فرانسه و شل هر یک به تنهایی روزانه 100 هزار بشکه نفت از ایران خریداری میکردهاند. بنابراین میتوان به صورتی منطقی علت خشنودی این شرکتها از گشایشهای اخیر را درک کرد.
علاوه بر همه اینها اخبار نفتی کشورهای آسیایی نظیر هند و چین به عنوان دو اَبَرمصرفکنندهی نفت نیز مملو است از اظهار امیدواری نسبت بازگشت همه ظریت تولید نفت ایران به بازار. مطمئناً و همانگونه که مقامات نفتی این کشورها اظهار داشتهاند در صورت رفع تحریمها، واردات نفت آنها از ایران به سادگی و به سرعت به حجم پیش از وضع تحریمها بازخواهد گشت.
حال و با توجه به این شواهد باید این پرسش اساسی را پیش کشید که چرا شرکتهای نفتی غرب در همنوایی آشکار با کشورهای آسیایی واردکننده نفت ایران از بروز نشانههایی در جهت بازگشت ایران به بازار جهانی نفت، دچار ذوقزدگی شدهاند؟ آنهم در جایی که سیاستمداران غربی در جایگاه سیاسی خود، همواره لغو شش ماهه برخی از تحریمهای اعمال شده علیه صنعت نفت ایران را ناچیز جلوه میدهند و عملاً نیز تنها تعداد کمی از تحریمها واقعاً لغو شده و عمده آنها همچنان پابرجاست.
جواب پرسش فوق را باید در قالب چارچوبی که در ابتدای این یادداشت مطرح کردیم جست: سطح سیاسی در غرب در عملی «عاقلانه» (از موضع و منظر کشورهای مرکز) با بهانه قرار دادن یک مسئله پَرت و بیاهمیت در حدود یک دهه است که یکی از کشورهای تأثیرگذار در آینده اقتصاد و روابط بینالملل را تحت فشار قرار داده و به شدت در تلاشاند تا با دسترسی به منابع غنی نفت و گاز ایران، به هر طریق آینده امنی برای اقتصاد بحرانزده خود به وجود بیاورند. این استراتژی در بطن روابط و منازعات اقتصادی-سیاسی کشورهایی نظیر چین (یا روسیه) و آمریکا و با فهم جایگاه روبهرشد اقتصادهای نوظهور کاملاً منطقی، عقلانی و قابل فهم است. اما اقتصاد لگامگسیخته غرب و سرمایهداری مالی آن دیگر به حدی از استقلال و خودمختاری رسیده است که به احتمال قریب به یقین در آینده میانمدت دیگر تن به استراتژیهای «عقلانی» سطح سیاست نخواهد داد. با حفظ روند فعلی در آینده نزدیک امر اقتصادی چنان هژمونی و تفوقی نسبت به امر سیاسی در کشورهای مرکز خواهد یافت که مدیریت و راهبریِ سیاستمدارنِ خدمتگذار به خود را نیز نخواهد پذیرفت و خود را حتی در موارد نظیر تعیین سرنوشت سیاسی خاورمیانه نیز ملزم به تبعیت از سیاستمداران نخواهد دید. در واقع، شرکتهای بزرگ غربی دیگر به حدی از استقلال رسیدهاند که نمیخواهند منتظر بمانند تا ببینند پروژههای سیاسی دولتهایشان جواب میدهد یا خیر. این شکاف و تضادی در مدل ساسیتگذاری غربی است که در این برهه حساس به فرصتی برای ایران تبدیل شده است. هرچه نارضایتی شرکتهای غربی از تداوم سیاستهای دولتهایشان نسبت به ایران بیشتر شود، فشار بر دولتهای غربی برای تغییر سیاستها نیز افزایش خواهد یافت. اگر این روند تقویت شود شکاف در حوزه سیاستگذاری دولتهای غربی در نهایت باعث خواهد شد تا حلقههای زنجیرِ تحریم یکی پس از دیگری بشکند و در فضای اقتصادی ایران گشایش ایجاد شود.
با فهم رابطه سیاست و اقتصاد در اروپا و آمریکای امروز دیگر اصلاً دور از ذهن نخواهد بود که رؤسا و سهامداران شرکتهای نفتی که هنوز از عوارض بحران سال 2008 رنج میبرند و با از دست دادن میدان عملی به نام ایران و نفتِ مهم و تأثیرگذار این کشور، منافع خود را در خطر میبینند، علیه سیاستهای مهم کشورهای متبوع خود اقدام کرده و آنها را به نحوی از انحاء بیاثر کنند. به خصوص که کلیت اقتصادِ مرکز نیز به ارزان شدن قیمت جهانی نفت به شدت محتاج است و سادهترین راه حصول این امر نیز از پایانههای نفتی ایران عبور میکند. بنابراین باید اظهارات رؤسای شرکتهایی مثل توتال، شل، انی، شورون و اگزونموبیل را از اظهارات اوباما و مرکل و اولاند مهمتر دانست و به خوشبینی آنها در زمینه رفع تمام تحریمها بیشتر اعتماد کرد.