گروه فرهنگی- کتاب "جریان شناسی فکری ایران معاصر" بدون شک یکی از مهم ترین و معروف ترین آثاری است که در چند سال اخیر با رویکرد و ادبیات جریان شناسانه منتشر شده است. فعالیت های جریان شناسانه ی حجه الاسلام و المسلمین دکتر عبدالحسین خسروپناه البته منحصر در این کتاب باقی نمانده و جز آن کتاب "جریان شناسی ضد فرهنگ ها" و کارگاه ها و دوره های آموزشی فراوانی با محور جریان شناسی فکری و فرهنگی نیز در کارنامه وی دیده میشود.
آنچه در ادامه میخوانید گزیده ای از گفت و گوی پایگاه علمی-تحلیلی گذار با دکتر عبدالحسین خسروپناه به گزینش بولتن نیوز است.
*جریان از نظر بنده عبارت است از جمعیتِ مدیریتشدهی تأثیرگذار بر جامعه. یعنی هر جریان سه مؤلفه دارد:
1.باید جمعیتی وجود داشته باشد؛
2.این جمعیت باید مدیریتشده باشد؛ (مدیریت ممکن است از سوی یک نفر یا چند نفر باشد)
3.در نهایت جریان باید بر جامعه تأثیر بگذارد.
بنابراین یک نفر جریان نیست. ولو یک نفر شخصیتِ شاخصِ یک جریان باشد، اما به آن یک نفر واژۀ جریان اطلاق نمیشود. مثلاً صحبت از جریان سید جمال اسدآبادی متعارف نیست. مگر اینکه منظور این باشد که سید جمال اسدآبادی یک جمعیت تأثیرگذار را مدیریت کرده است. یا جمعیتی که در خیابان رفت و آمد میکنند، جریان نیستند. چراکه جمعیتی مدیریت شده نیستند.
مثلاً با محوریت بحث اعتقاد به ساختن تمدن نوین اسلامی، میشود گفت مجموعهی فرهنگستانِ قم[2]، آقای میرباقری و دوستانشان و مثلاً موسسه امام خمینی (ره) جزو یک جریان هستند. چون در راستای این اعتقاد، یک جمعیتِ مدیریت شدهی (با مدیریتهای مختلف) تأثیرگذار بر جامعه هستند. اما اگر به لحاظ نسبت دین و مدرنیته اینها را بسنجیم، ممکن است ببینیم فرهنگستان زیر مجموعه یک جریان و موسسه امام خمینی (ره) زیر مجموعه یک جریان دیگر است. البته نمیشود گفت موسسه امام خمینی (ره) به تنهایی یک جریان است. فرهنگستان نیز به تنهایی یک جریان نیست. بلکه مجموع گروههایی که یک گرایشِ تجدد ستیزی دارند، با نظر به هدف واحدی که دارند، یک جریان میشوند.
*به اعتقاد بنده تولید فکر یک پروسه است اما پروسهی مدیریت پذیر است. یعنی تولیدِ فکر هیچ گاه در یک بستر زمانی معین شکل پیدا نمیکند. بلکه تولید فکر یک فرایند و یک بستر تاریخی میطلبد. فکرِ حکمت متعالیه را ملاصدرا تولید کرد ولی اینکه ملاصدرا چند سال شاگرد میرداماد شود و بعد شروع به تولید حکمت متعالیه کند، یک پروژه نبود. ملاصدرا را باید در بستر تاریخ اندیشه دید. یعنی اگر اندیشۀ حکمت اسلامی فارابی و بوعلی نبود، حکمت متعالیه هم تولید نمیشد. پس حکمت متعالیه طی یک پروسه تولید شد.
تعبیر حکمت متعالیه را بوعلی هم دارد، ولی هر کدام از فلاسفه یک مرحله از کار را انجام دادند. شیخ اشراق هم بخشی از کار را انجام داده است. یعنی این اندیشه یک سیر تکاملی پیدا میکند تا به ملاصدرا میرسد. ملاصدرا هم انتهای کار نیست. همین حالا هم حکمت متعالیه در حال کاملتر شدن است. یک پروسه است. اما مقاطع این پروسه مدیریتپذیر است. اگر ملاصدرا واقعاً آن را مدیریت نمیکرد، نمیتوانست به تولید برسد. اما اگر در یک بستر تاریخی هم نبود، باز نمیتوانست به تولید برسد. پس پروسهای است که در بستر تاریخی شکل پیدا میکند ولی مقاطع مختلف آن مدیریتپذیر است.
*آنچه گفتیم در مورد تمدن اسلامی و جریان روشنفکری هم صدق میکند. نمیشود گفت جریان روشنفکری را میرزا ملکم خان یا فروغی یا تقی زاده راه انداختند. یک پروسه است اما هر یک از این افراد در بخشی از این پروسه، پروژهای را عمل کردند و توانستند بخشی از این پروسه را به سرانجام برسانند. یعنی اگر بحثهای امثال بازرگان نبود، به شریعتی هم نوبت نمیرسید. شریعتی به شدت از بازرگان متأثر بود. اگر اینها نبودند نوبت به سروش هم نمیرسید. هرچند سروش از اندیشههای امثال هیدگر، گادامر، کانت و چند شخصیت دیگر تأثیر پذیرفته که ممکن است این شخصیتها بر بازرگان تأثیری نگذاشته باشند.
*بنابراین تولید فکر یک پروسه است که در بستر تاریخ و زمان شکل پیدا میکند. حتی یک جامعۀ واحد، در تولید یک فکر منسجم، به تنهایی نقش ندارد. اما در این پروسه اشخاصی هستند که در قالب پروژههایی، این پروسه را به تکامل میرسانند. فکر اینطور است. بنابراین به این معنا فکر را میشود مدیریت کرد. پس تولید فکر به یک معنا مدیریتپذیر نیست و به یک معنا مدیریتپذیر است. فکر را در کل بستر تاریخی آن نمیتوان مدیریت کرد. ولی میتوان مقاطعی از این بستر تاریخی را مدیریت کرد و بر جریان فکر و تولید فکر تأثیر گذاشت.
*جریان فکری یا هر جریان دیگری حتماً در بستر تاریخی و اجتماعی شکل میگیرد. اگر زیربنای جامعه را مکان و زیربنای تاریخ را زمان بدانیم، به اعتقاد بنده جریان در زیربنای تاریخ بیش از زیربنای جامعه و مکان شکل پیدا میکند. طبیعتاً جوامع و مکانهای مختلف هستند که این فکر و این اندیشه را می پذیرند و رواج میدهند. بنابراین فکر در بستر تاریخ شکل و تکامل پیدا میکند و در کل این بستر، یک نفر کل را مدیریت نمیکند ولی چون هر شخصیتی بخشی از این بستر تاریخی را مدیریت میکند و این مدیریتها هم به هم مرتبط هستند، میتوانیم بگوییم کل جریان مدیریت شده است. مثلاً امام خمینی (ره) ده سال این انقلاب را مدیریت کرد. بعد از امام، مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) این مدیریت را ادامه داد. مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) که نقشی در مدیریت امام (ره) ندارد. یک جاهایی نقش ایفا میکند اما مدیریت، مدیریت امام (ره) است. یا مدیریت امام (ره) در مدیریت مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) که نقشی ندارد. رهبری دارد این بخشِ زمانی خودش را مدیریت میکند.
*اینکه مرحوم آیت الله حکیم چندان گرایش انقلابی از خودش نشان نمیدهد، به این دلیل است که یک عقبهای از حوزهی نجف میبیند و حساب شده تصمیم میگیرد. یا مثلاً آیت الله خویی که بعد از آقای حکیم مرجعیت جهانی پیدا کرد، در ابتدا به امام و انقلاب کمک کرد، ولی بعد بیتفاوت شد. بعد میبینید که انتفاضهای را مدیریت میکند و فتوا میدهد و انقلاب ایران نقش موثری در این قضیه دارد. آگاهانه هم تأثیرگذار است. معمولاً آدمهایی که در جریانسازی، خصوصاً در حوزههای فکر و اندیشه نقش موثری داشتند، به عقبهی فکر و اندیشه توجه ویژهای کردهاند. مثلاً کسی مثل جناب شیخ اشراق را فرض کنید. ایشان اگر مشاء را خوب نمیشناخت، نمیتوانست حکمت اشراق را بنا کند. ملاصدرا، میرداماد را خوب می شناسد. ملارجبی تبریزی، رقیبش تا بوعلی را میشناسد. بعضیها هستند که شارحند. بعضیها مولدند. مولدها معمولاً به زیربنای تاریخی توجه دارند.
*هر کسی آثار شریعتی و بازرگان را بخواند، میفهمد که به شدت از بازرگان تأثیر گرفته است. از کل جریان روشنفکری دینی تأثیر پذیرفته است که حالا یکی آنها بازرگان است. شریعتی از نخشب هم تأثیر پذیر است. شریعتی نمایندۀ رسمی نخشب در مشهد بود. ایشان نماینده خداپرستان سوسیالیست در مشهد بود. آن موقع اینها به عنوان روشنفکر دینی بودند. البته این اصطلاح روشنفکر دینی یک اصطلاح جدید است اما یک همچین جریانی با گرایشهای مختلف شکل گرفته بود. گرایشها یکسان نبود.
*وهابیت یک فکر است. همهی جریانها همینطور هستند. حتی جریانهای سیاسی هم یک عقبهی فکری دارند؛ حالا ممکن است عقبهی فکری آنها ضعیف یا قوی باشد. یک موقع میبینیم که عقبه فکری یک جریان سیاسی قویتر از وجه سیاسی آن است یا برعکس. هر جریان بُعد فکری دارد و البته بعد اجتماعی آن هم حتماً مهم است. اینکه چقدر تأثیر میگذارد؟ چگونه تأثیر میگذارد؟ از چه ابزاری استفاده میکند؟ اینها ناظر به بعد اجتماعیاند. در غیر این صورت دیگر جریان نخواهد بود.
*حتما در جریانشناسی باید تاریخ بدانیم. تاریخ موضوع را باید بدانیم. مثلاً شما وقتی میخواهید جریان (به تعبیر من) سوبژکتیویسم غرب یعنی این جریان رنسانس به بعد یا جریان مدرنیته را بشناسید، حتماً باید تاریخ فلسفه و تاریخ اندیشۀ غرب را بخوانید. یعنی باید بدانید که فکر در رنسانس چه بود؟ فلسفۀ عقل گرایی فرانسه از دکارت تا پاسکال و اسپینوزا و لایب نیتس و مالبرانش چه بود؟ تجربهگرایی انگلیس از فرانسیس بیکن تا هیوم چه بود؟ خب اینها تاریخ فلسفه است. بسیاری هستند که تاریخ فلسفه درس میدهند اما کارشان جریانشناسی نیست.
*جریانشناسیای که میخواهد جریان مدرنیته را بفهمد، باید تاریخ فلسفه را بداند. ولی یک بعلاوه دارد. باید بداند که این فکر چگونه تبدیل به یک جمعیتِ مدیریت شدهی تأثیرگذار بر جامعه شد و باید به تأثیراتش بر علم، بر تکنولوژی، صنعت، هنر و ... اشاره کند. به همین دلیل یک جریانشناس در شناخت بعضی جریانات حتماً باید موزههای مردمشناسی بعضی کشورها را ببیند. بنده طی سالها، چندین دوره فلسفه غرب تدریس کردهام. جزوههای ما هم هست. اما تا به موزهی واتیکان نرفتم، تا وقتی مجسمه داود میکل آنژ یا مجسمه مریم و عیسی یا نقاشی خلقت آدم توسط خداوند که در سقف کلیساست را ندیدم، واقعاً بُعد جریانشناسیاش برایم واضح نشد. وقتی اینها را دیدم فهمیدم که سوبژکتیویسم چه کرده است. زیرا هیچجا میکل آنژ نگفته که سوبژکتیویسم با من چه کرد. کار او نشان میدهد که سوبژکتیویسم چه کرده است. وقتی مجسمهی هرکول را که در روم باستان ساخته شده است با مجسمهی داود مقایسه کردم، دیدم که یک تفکر بر هر دو حاکم است.
*جریانشناسی از دانشهای میانرشتهای است. نه فقط تاریخ است، نه فقط جامعهشناسی و نه فقط فلسفه. بلکه از همهی اینها بهره میبرد. بنابراین جریانشناسی دانش جدیدی است. باید یک رشته بشود، مثلا یک رشته حوزوی. مثلا در کلام درسهایی هست به نام فرق و مذاهب. مثل معتزله، اشاعره و ... که از این بحث میکنند که مثلاً معتزله از چه زمانی به وجود آمد و اندیشه آن چیست. اما در ملل و نحل اصلاً روی حیثیت جریانشناسی معتزله کار نمیکنند. در حالی که اگر رویکرد جریانشناسی داشته باشند متوجه میشوند منشأ اتفاق مهمی که در قرن سوم تا ششم در جهان اسلام افتاد، تفکر معتزله در شیعه بود، نه اشاعره و نه اهل حدیث. وقتی جریانشناسانه به معتزله نگاه کردید میتوانید بفهمید کدام یک از این مکاتب تمدنساز یا تمدنسوز بوده است.
*جامعهشناسی معرفت، نقش عوامل اجتماعی در تولید معرفت را ذکر میکند. جریانشناسی با هدف پرداختن به عوامل اجتماعی موثر در به وجود آمدن یک فکر، از جامعهشناسی معرفت نیز کمک میگیرد. اما تأثیرگذاری یک فکر بر جامعه نیز برای جریانشناسی مهم است. این عکسِ جامعهشناسی معرفت است. ولی به هر روی از جامعهشناسی معرفت هم باید کمک بگیرد. در روانشناسی معرفت هم از نقش رفتارها و بعضی مسائل رفتاری و روانی انسان در تولید معرفت بحث میشود. امادر جریانشناسی بحث این است که معرفت بر رفتارها چه تأثیری میگذارد.
*اگر مدیران حوزه، چند واحد جریانشناسیِ حوزههای علمیه و جریانشناسی تفکر در حوزهی علمیه را میخواندند به نظرم در سیاستگذاری و مدیریت حوزه واقعاً تغییر ایجاد میشد. اینکه هم اکنون ما یک دغدغههایی داریم و یک پیشنهادهایی میدهیم، به همان نگاه جریانشناسیهایی که داشتیم، برمیگردد.
*تعدادی از دانشجوهای بسیجی همدان که در تهران برنامه داشتند، به من زنگ زدند، گفتند که ما گیج شدیم! گفتند ما یک دورۀ آموزشی داریم و به این نتیجه رسیدیم که از فردید شروع کنیم. گفتند ما کتاب شما را خواندیم و از بنیاد فردید هم خواستیم که بیایند و برای ما توضیح بدهند. گفت هر کدام از اینها که آمدند یک طور فردید را معرفی کردند. نفر بعدی توصیفِ قبلی را قبول نداشت. و همه میگفتند که بقیه نفهمیدهاند. ما آخر ماندیم! کتاب شما را هم خواندهایم. از من خواستند که بروم از گیجی درشان بیاورم. مثلاً کتاب آقای مددپور را قبول ندارند. خدا رحمت کند آقای مددپور درد دل میکرد، میگفت با اینکه شما تفکر من را قبول ندارید و منتقد هستید ولی بیشتر از دوستان من در بنیاد فردید، تحمل من را دارید. خدا رحمتشان کند! خب بنشینید چند نفر جمع بشوید و بگویید که بنیاد فردید، فردید را اینطور معرفی میکند. همهی جریانها به همین شکل است. ممکن است اینها یک گرایشی از یک جریان باشند. ما جریانها را تقسیم کردیم به سنتی، تجددگرایی، تجدد ستیزی، سنت گرایی و عقلانیت اسلامی. به هر حال هر گروهی ممکن است گرایشی از این تقسیم بندی باشند، بگویند که ما این هستیم و اصولمان هم این است.
نقدی که من به فرهنگستان نوشتم و بعضی از دوستان برنتافتند و حتی تعابیرِ تند و غیراخلاقی داشتند (البته نه شخص آقای میرباقری ایشان بسیار محبت دارند و بنده با ایشان رفاقت دارم) این بود: من گفتم شما میگویید من شما را نفهمیدم؟ خب خودتان بگویید چه کسی هستید! این که کتابهای مختلف چاپ کنید اما منظومه فکری خودتان را ارائه ندهید فایده ندارد. حتی نیروهای خودتان هم یکسان صحبت نمیکنند و در جاهایی با هم اختلاف دارند. باید مانیفیست خودتان را ارائه بدهید.
*آقای دکتر داوری یک متفکر، فیلسوف و دانشمند است. اگر ایشان بگوید که من دربست آقای فردید را قبول دارم نمیتواند یک متفکر باشد. اما به هر حال ایشان در این زمینه فکر میکند. در کانتکست ملاصدرا فکر نمیکند. البته جاهایی هم مسائل مشترک دارند، نمیگوییم تعارض و تباین صد در صد است. ولی در آن تفکر کارشان را شروع کردند و ادامه دادهاند. به هرحال فکر دکتر داوری هم یک موج است. یعنی اینکه مثل هر متفکر دیگری، در فکر ایشان هم تغییرات و تحولاتی ایجاد میشود. من در مصاحبهای گفتم که آقای دکتر داوری آدم سی سال پیش نیست، آقای سروش هم به همین نحو. آدمها تغییر میکنند. بعضی وقتها تغییرات عمیق است. مثل سروش که تفکر مطهری را داشت و یکباره زاویه پیدا کرد. من معتقد نیستم آقای دکتر داوری با فردید زاویه پیدا کرده است. به جد میگویم فردیدی است ولی به این معنا نیست که هر آنچه که آقای فردید گفتند صد در صد قبول داشته باشد. قبلاً یک نگاه نقادانۀ جدی داشت اما حالا نگاه ایشان یک نگاه پرسشگرانه است. ولی این هم از دل همان نگاه پرسشگرانه در میآید. البته وجود همهی اینها جزء نظام احسن است و مبارک.
*من اعتقادم این است که یک تعدادی جریان هستیم که با وجود اختلافات، اما در اصل انقلاب اسلامی و تمدن نوین اسلامی اشتراک داریم. از این جهت از جریانهای مقابل زاویۀ جدی پیدا میکنیم. این جریانها باید برای آن هدف کار کنند و از این جهت یک خانواده بشوند. کار کنند و کمک کنند، تا ببینیم به چه نحوی میتوانیم این تمدن را بسازیم، ولو اینکه در رسیدن به آن تمدن روشهایمان متفاوت باشد. اما همه همان دغدغه انقلاب اسلامی و همان دغدغه تمدن اسلامی را داریم. کسی نباید دیگری را حذف کند. باید درون خانواده، همدیگر را نقد کنیم، بی اینکه همدیگر را نفی کنیم. حالا ممکن است کسی بگوید که ما حتی جریان رقیبمان که تجدد گرایِ روشنفکر غربزده است را هم نفی نمیکنیم. اشکالی ندارد، آنجا هم نقد است. اما فرض کنیم که یک جوانی خواست غربزده بشود، تلاش میکنیم که نشود! خیلی خطرناک است! غربزده که بشود هویتش را از دست میدهد. بعضی از جریانها هستند که هویت آدمها را میگیرند. بعضی جریانها هستند که هویتها را نمیگیرند اما با هم اختلاف دارند.
* فرض کنید وزارت اطلاعات یا نهادهای اطلاعاتی میخواهند تصمیم بگیرند که فلان جریان چقدر فعالیت کند یا چقدر فعالیت نکند. این جریانشناسی است که به آنها کمک میکند. اگر جریانشناسی نداشته باشند، در بحث امنیتی نمیتوانند تصمیمِ درستی بگیرند. مثلا تصوف را بعضیها به کلی بیخطر میدانند. دوستانی که در قم عرفان اسلامی درس میدهند، میگویند این فرقهها سلاسل صوفیه هستند، چه اشکالی دارند؟ حالا انحرافاتی هم در آنها هست که باید جلویشان را بگیریم. یک عده هم هستند که اصلاً عرفان اسلامی هم نخواندهاند، این فرقهها را مطالعه کردند و حتی تا خود امام را هم زیر سوال میبرند. هر دویشان تصوف و عرفان را جریانشناسانه ندیدند. ممکن است تاریخ عرفان را خوانده باشند، اما آن را جریانشناسانه ندیدند.
*بنده معتقدم در حوزه به یک پژوهشگاهِ جریانشناسی نیاز داریم. هر گروهی یک جریان را بررسی کند. مثلا سلفیگری جریانشناسی نشده است. ما دربارهی سلفیگری کتابهای زیادی داریم که نقد علمی- معرفتی سلفیگری است. وهابیت را نقد کرده است. ولی جریانشناسی نکرده است. چه اتفاقی میافتد که اخوان المسلمینِ مصر با سلفیها چفت میشوند. اینها که سلفی نبودند. این اتفاق ریشهی فکری دارد. این نتیجهی تأثیری است که اخوانیها، حتی حسن البنا و سید قطب از رشید رضا گرفتند. بسترهای تاریخی این را نشان میدهد.
*من دربارۀ مزایای بخش مدیریتی و بخش تولید معرفتی آن گفتم و به بخش امنیتی هم اشارهای کردم. بخش سیاستِ بین الملی آن هم بسیار مهم است. آیا تا به حال آمدهایم روی جریان علویها به طور جریانشناسانه کار کنیم؟ 20 میلیون علوی در ترکیه است. کتابهای زیادی دربارۀ آنها نوشتند، اما جریانشناسانه نیست. من دو سال پیش به سازمان فرهنگ و ارتباطات گفتم که این کار را انجام دهید، شما نیروهایی دارید که کار کردند و اطلاعات تاریخی و محتواییشان خوب است. گفتند طرح بنویس. من هم نشستم طرح مفصلی نوشتم و دادم. ماند! یعنی هنوز این بلوغ پیدا نشده که ما نیاز به کار جریانشناسی داریم. اگر بخواهیم با کشورها و مناطق دیگر تعامل داشته باشیم، حتما باید جریانشناسانه کار کنیم.
*جریانشناسی تفریح من است. من دو جور کار پژوهشی میکنم: یکی همین کارهای پژوهشی مبنایی و همین بحث فلسفههای مضاف است و دیگری کاری تفریحی است برای رفع خستگی که همین جریانشناسی و تاریخ و بحثهای جامعهشناسی است. چون بحثهای شیرینیست انجام میدهم ولی این کار واقعاً تخصص میخواهد. گروههایی باید به صورت جمعی بشینند و روی هر جریان خاص به صورت مستقل کار کنند.
*من معتقد به یک رئالیزمِ معرفتی هستم. معتقدم بدون غرض ورزی و بدون تأثیرگذاریِ پیشفرضها میشود رفت و جریانی را شناخت و آن را معرفی کرد.ولی این به این معنا نیست که هیچ کس با پیش فرض خودش جریانی را تفسیر نمیکند.، نه، این اتفاق تحققپذیر و ممکن است. آن طرف ماجرا مهم است. چون ممکن است کسی بگوید هر کسی که یک جریان را معرفی میکند، با پیشفرضهای خودش آن را تفسیر میکند، فلذا کشف یک جریان به صورت واقع، امکان پذیر نیست. نه، من این را قبول ندارم! به نظر من شناخت جریانات ممکن است. البته این اتفاق میافتد که کسانی پیشفرضهای خودشان را تحمیل کنند و جریانی را خوب نشناسند و آن را خوب معرفی نکنند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com