به گزارش بولتن نیوز،در زمانهای دور مردی ژنده پوش بود ، این مرد طلاهای با ارزشی داشت اما
بسیار خسیس بود و زندگی فقیرانه ایی برای خود درست کرده بود . طلاها را در
کیسه ایی ریخته و هر شب سوراخی حفر می کرد و آنها را در آن پنهان می ساخت و
این کار را هر شب تکرار می کرد . بلاخره در یکی از آن شب ها دزدی او را
دید و پی به رازش برد و بعد از رفتن مرد خسیس سوراخ را باز کرد و طلا ها را
دزدید و برد .
آن شب مرد خسیس کابوس دزدیده شدن طلاهایش را دید صبح زود
به طرف سوراخ که در کنار دیوار باغی کنده بود دوید و فهمید کابوس اش حقیقت
داشته در کنار سوراخ نشست و گریست فریاد و فغان می کشید مسافری که از آنجا
می گذشت علت نالانی مرد خسیس را پرسید و او ماجرا را گفت .
مسافر گفت چرا طلاها را در داخل خانه ات پنهان نکردی تا هر وقت خواستی از آنها برای خرید استفاده کنی .
مرد
خسیس فریاد کشید و گفت : مردک من طلاهایم را خرج کنم . مگر آنها را از سر
راه یافته ام ! کور خوانده اید من طلاهایم را خرج چیزهای بی ارزش نمی کنم .
مسافر از تغییر حالت و حرفهای مرد خسیس شگفت زده شده بود . حکیم ارد بزرگ می گوید : خسیس خود را بیمار و بیچاره می سازد .
مسافر
سکه طلایی به مرد خسیس داد و گفت این را بگیر و سوراخ کندن ، را فراموش کن
، اما مرد خسیس تا روزی که زنده بود این کار را ادامه داد .