روز مولانا روز دل است ، روز هزار نکته عارفانه ، هزار ظرفت باریکتر ازمو ، هزار داستان زندگی ما ، هزار اشک ، هزار غم ،هزار شادی ،هزار عمق و هزار آسمان ...جهان مولانا جهان دیگریست
گروه فرهنگی - روز مولانا روز دل است ، روز هزار نکته عارفانه ، هزار ظرفت باریکتر ازمو ،
هزار داستان زندگی ما ، هزار اشک ، هزار غم ،هزار شادی ،هزار عمق و هزار
آسمان ...جهان مولانا جهان دیگریست ، نگاه او گوش او و حس او با عمق هستی با
اساس خلقت رابطه بر قرار می کند و مست و محو آفرینش زیبا می شود .
به گزارش
بولتن نیوز، او چون
دهان سر را می بندد و دهان دیگری باز می کند ( این دهان بستی دهان دیگری
باز شد ....) دیدگان را فرو می بندد و چشمان ضمیر خویش را می گشاید احساسش
زبانه می کشد و به آسمان می رود دریافت ها و بازگوییهایش دیگر می شود و
انسان را به ناشناخته های دنیا رهنمون می سازد .
او از در ودیوار و درخت و
کوه و بیابان سخن می شنود و با مرغان آسمان وماهیان دریا هم سخن می شود ،در
شب تاریک چون روز روشنا غیب می بیند و به پشت پرده جهان راه می یابد
.مولانا مست هستی است ، ملای رومی چنان هست می شود ، چنان می ماند و چنان
حس می کند که گویی میزان بودنش ولمس کردنش و راه رفتن و خوسبیدنش پر پر است
. او بیش از همه ما هست شد چون اساس هستی را دریافت ، او از خود باده ومی
هم مست تر می شود (باده از ما مست شد نی ما ز او قالب از ما هست شد نی
ما زاو – باده در جوشش اسیر جوش ماست چرخ در گردش اسیر هوش ماست ) وزلال
جانش گسترده تر از فکر و خیال ها می شود .ملای رومی در مثنوی معنوی
وغزلیات شمس غوغا بپا می کند ، فریاد می کشد ، می گرید ، می خندد، می رقصد و
شهر آشوب که نه جهان آشوب می شود .
جان مولانا آماده بود ، بکر بود ، فراخ
بود او برای آتش فراهم بود ، برای انفجار و چون شمس را دید ناگهان شعله ور
شد ، کسی نمی داند در آن دیدار عجیب ، در آن ملاقات آسمانی چه گذشت ؟شمس چه
گفت و مولانا چه شنید اما چون برون آمدند دیگر مولانا در این جهان نمی
گنجید ، مرغ جانش در چنگال رو ح عظیم شمس مرد واز دم ملکوتی او دوباره
تولدی دیگر گرفت .عالم و مفتی شهر مجنون شد وسر به نا کجا آباد فکر و ذهن و
ضمیر و احساس و عشق گذاشت . عشق سوزان و بنیان براندازشمس طوفان وار پرکاه
جانش را سبک و ساده به هوا برد ودر آسمان لایتناها گم کرد .دراین سفر بی
قاعده وبی راه و بی نشان حظ بودن و خواندن و سرودن و آزادی را برد و چون
بازگشت میوه های شیرین معرفت و حکمت و نازک بینی و نازک خیالی را از بهشت
آسمان ها ی رهایی به بشریت چشاند و خوراند ...
ما هنوز مولانا را نشناخته ایم و هنوز مروارید های پنهان در صدف های زبان
ظاهرش را صید نکرده ایم ، بچه های ما داستانی از داستانهای بکر و ناشنیده
اش را از بر می کنند ولی جانشان را با جان مولانا ارتباط نمی دهیم ، اگر
ملای رومی آنچنان که هست و آنچنان که باید شناخته شود ودر آموزش و پرورش ما
در دانشگا ه های ما ، در صدا و سیمای ما ودر روزنامه های همواره حضور
داشته باشد جامعه ما دیگر می شود . آبشار نگاه انسانی و عمیق و الهی مولانا
چون سرازیر در گفته ها وبرنامه ها و کتابها شود چون رودی خروشان و پاک و
پاکسازآفات و بدی ها را می شوید واز جایی که تصورش را نمی کنیم به
کمکمان می آید وآلودگی ها را از زاویه ای دیگر محو می کند.
ما نیازمند
مولانا هستیم . نیازمند نگاه عظیم و سدشکنش هستیم تا سدهای وهم و دروغ و
ناراستی و خود پرستی را در هم نوردد و رهایی از نفس سرکشمان را هدیه کند
.مولانا گنجی است که هنوز به سراغش نرفته ایم و به همه نگینی و مرواریدی و
زری از زرهایش تقدیم نکرده ایم . نباید روز مولانا به تعریفی و ستایشی
خلاصه شود و دیگر هیچ .با مولانا باید زندگی کنیم و هر روز از هر جا سخنی
از وگهری از دفاتر الهیش را بشنویم ، با مولانا در زندگی مهربانتر می شویم ،
بخشنده تر ، شجاعتر ، کوشاتر و پاکتر می شویم . گنج های مولانا ثروت عظیمی
است که هنوز فقط گاهی صندقچه ای از آن باز می شود و چشم ها را خیره نور
افشانیش می کند، کاش صدا و سیمایمان می دانست که نگاه ونظر و لطف و ظرافت
مولانا برای بینندگان و شنوندگانش عطر خوبی و معرفت و پاکی به ارمغان می
برد و کاش مولوی باز بیاید و جان خسته ما را نوازش کند و به آسمان های صفا و
سادگی برد.
توانمندو بلندآوازه، مولانا(مولوی)که با علم وکمال و مرام و
معرفتش باعث افتخارومباهات دین مبین
اسلام وموجب فخروسرافرازی ایران است
شادی اارواح تمام شاعران، خاصه مولانا
مولانا صلوات.