چندی قبل به بهانه نقد و بررسی مستندی با نام «۹۹ درصد»، از آثار برگزیده سومین جشنواره عمار، جلسهای جهت بررسی زمینه های اجتماعی شکل گیری جنبش تسخیر وال استریت به همت سایت «علوم اجتماعی ایرانی - اسلامی» برگزار شد. گزارش کامل این نشست را می توانید در این لینک در سایت علوم اجتماعی مشاهده کنید. گزیدهای از مباحثی که من پیرامون جنبش تسخیر و نیز درباره نسبت رسانه، قدرت و آزادی در نظام سرمایهسالاری در این جلسه مطرح کردم در ادامه آمده است.
یکی از ویژگیهای جنبش تسخیر، جهانی بودن است؛ یعنی محدود به یک محیط جغرافیایی نبود و از این جهت یکی از نهضتها و جنبشهایی است که ذات متناقض عصر جهانی شدن را نشان میدهد. یعنی عصری که از یک طرف، جهانی شدن مساوی است با استعمار، استثمار، شرکتهای چند ملیتی بزرگ و سیطرۀ آنها بر ابعاد مختلف زندگی بشر در نقاط مختلف جهان. یعنی شبکههای بزرگ این شرکتها که در اقصی نقاط جهان پراکنده هستند و همین طور دارند مثل یک شریانهایی خون همه ملتها را میکشند و به آن مراکز ثروت و قدرت میبرند که همان وال استریت یا لندن و غیره است. یک طرف دیگرش نیز همین جنبشها و نهضتها هستند. از امکاناتی که جهانیشدن در اختیارشان قرار میدهد، از قبیل امکانات رسانهای، امکانات هماهنگی، امکانات ارتباطی استفاده میکنند، برای شورشها و قیامهای خیلی سریع و خودجوش! و نه تنها در یک کشور بلکه به طور همزمان، جنبش تسخیر در یک فاصله کوتاهی در ۹۵ شهر و در ۸۲ کشور اتفاق افتاد! این همان بحث ذات متناقض جهانیشدن را نشان میدهد. این نهضت و این شورش ریشه در شورشهای دهه نود دارد که به انتی گلوبالیزیشین پروتست مشهور شد؛ یعنی نهضتهای ضد جهانیشدن که آنها خیلی هم غافلگیرکننده بود. از این جهت که اولین شورشهایی بود که بعد از فروپاشی کمونیزم و آن خوشبینیای که برای برخی از متفکرین غربی پیش آمده بود که دیگر تاریخ تمام شد و لیبرال دمکراسی بر همه جهان بشریت سیطره یافت و دیگر هیچ آلترناتیوی وجود ندارد. هیچ راه سومی وجود ندارد. ناگهان در سال ۱۹۹۱ در سیاتل آمریکا که اجلاس گروه جی هشت بود، ناگهان از طریق همین شبکههای ارتباطی یک جمعیت زیادی تظاهرات کردند و اصلا اجلاس لغو شد. شوکی بزرگ برای آنها بود. بعد در جنوای ایتالیا و کشورهای دیگر؛ بنابراین، ریشۀ مسائل اخیر به نوعی به آن نیز بر میگردد.
- در ایران خیلی دم از اهمیت شناخت غرب و غربشناسی میزنیم و در مورد ضرورت شناخت غرب بسیار صحبت میشود. ولی متأسفانه تمرکز افراد عمدتاً بر روی شناخت یکسری چیزهایی از غرب است که به نظر میآید خیلی در اولویت نیست و باعث میشود که برای افراد، از غرب یک تصوری به وجود بیاید که خیلی واقعی نباشد یا اصل قضیه را نفهمند! این که تمرکز بچههای علاقمند و وفادار به انقلاب اسلامی فقط بر فلسفه فیلسوفان عصر روشنگری است که کانت چه گفته و دکارت چه گفته است. این بحثهای محض فلسفی خوب است و از یک جهاتی برای شناخت بنیادهای غرب لازم است ولی مهمترین چیزی که برای شناخت غرب لازم داریم، شناخت نظام کاپیتالیسم است. به نظر من این کلمه به اشتباه «سرمایهداری» ترجمه شده است. کاپیتالیسم در واقع نظام سرمایهسالاری است. گاهی به خاطر آثار بعضی از جریانهای چپ و کمونیست در ایران تصور این است که هر حاجی بازاری معادل سرمایهداری است! اما این سرمایهداری سنتی که ما داریم با آن نظام پیچیده سرمایهسالاری، دو چیز متفاوت هستند و ما برای شناخت غرب، مهمترین و اولین چیزی که به نظر باید به آن بپردازیم، همین نظام سرمایهسالاری است. این خیلی مهم است. اگر ما این را نشناسیم در تحلیل پدیدههایی مثل جنبش ۹۹ درصدی نمیتوانیم دقیق بشویم.
- از دهه هفتاد به بعد در آمریکا و انگلستان یک مکتب اقتصادی اجرایی می شود. از دوره ریگان و تاچر با آموزههای میلتون فریدمن و مکتب اقتصاد شیکاگو، تئوری نئولیبرالیسم به اوج میرسد. این تئوریها و ایدهها اگر چه در ظاهر و در دوره خودشان ایجاد رونق اقتصادی داشتند ولی در عمل به شدت بر افزایش شکاف طبقاتی در این جوامع افزودند؛ مثلاً از سال ۱۹۷۹ تا سال ۲۰۰۷، شما میبینید که درآمد سالانه یک درصد ثروتمند جامعه حدوداً سالی هفتصد هزار دلار افزایش پیدا کرده و درآمد سالانه آن نود و نه درصد، تقریباً سالی نهصد دلار کاهش پیدا کرده است. مهم است که بعد از شروع رکود در سال ۲۰۰۷ و بعد از آن و در این چند سال میبینید که این فاصله بیشتر میشود. یعنی بعد از رکود و بحران اقتصادیای که پیش آمده هم، فقیرها فقیرتر میشوند و پولدارها پولدارتر میشوند.
- نظام مالیاتی تغییراتی کرد. شرکتهای عظیم در اقصی نقاط جهان پخش شدند و در واقع از بحث مالیات فرار کردند. از حداقل حقوق فرار کردند. با استفاده از کارخانههایی با بدترین شرایط انسانی در کشورها جنوب شرق آسیا و چه ظلمهایی و چه فضاهایی مثل کمپها و اردوگاههای اجباری، کمپانیهای معروفی مثل نایک و غیره درست کرده بودند و نظام استعماری کمپانیهایی مثل مکدونالد که آمدند و روابط و قراردادهای کارگری را به شکلی تغییر دادند که یک کارگر ساده تقریباً از همه حقوقی که حتی در نظام کلاسیک سرمایهداری هم برخوردار بود، برخوردار نباشد. قراردادهای کوتاه مدت و بدون هیچ گونه خدمات بیمهای و چیزهای جانبی که اصلاً اصطلاح مک جابز (Mac jobs) یعنی شغلهای مک، که وارد فرهنگ لغات تخصصی جامعه شناسی شد، در واقع برگرفته از این است.
- این که برگزارکنندگان و بانیان این جنبش ۹۹ درصد در همان اوایل کار شفاف میگفتند که ما متأثر از بهار عربی بودیم، قابل انکار نیست و از لحاظ تاریخی خیلی مهم است. همیشه انقلاب فرانسه در بلوک لیبرال، الگوی الهامبخش انقلابهای آزادیبخش جهان بودهاند. در بلوک کمونیسم و چپ انقلاب اکتبر چنین بوده است. همیشه نگاه ملل شرق و نگاه ملل جهان سوم به چنان انقلابها و جنبشهایی معطوف بوده که در اروپا و در روسیه یا در آمریکا اتفاق افتاده است. جالب است که در آغاز این جنبش و حرکت، بانیان و برگزارکنندگانش خیلی صریح و رسمی میگویند که ما از یک نهضت و جنبشی که در خاورمیانه اتفاق افتاده الهام گرفتهایم.
- تیپ کسانی که در این جنبش بودند و آدمهایی که در این حوزه فعال هستند، نوع گرایش آنها همان گرایش انتقادی و بعضاً پسااستعماری و ضد سرمایهداری و این فضاها در آنها هست. اتفاقاً جالبی اش این بود که حالا ما در شهر ناتینگهام ساکن بودیم. از کنار این آدمهایی که در میدان اصلی شهر چادر زده بودند رد میشدم، جالبی اش این بود که فضای اینها یک تفاوتهایی با اینجور نهضتها و جنبشهای قدیمی داشت و خیلی هم اصرار داشتند که این تمایز به رسمیت شناخته بشود. مثلاً یکی تمایز آنها با هیپیها. خیلی جالب بود. دیدم که یک اطلاعیه زدهاند، ما هیپی نیستیم. چون در مستند هم یکی به آن بازیگر، تیم رابینز میگوید، اینها یک مشت هیپی هستند. تو چه فکر میکنی. یعنی این به عنوان یک برچسب و انگ، برای این که بدنه مردم از آنها جدا بشوند زده میشد و اینها میخواستند بگویند ما این نیستیم. یک نوشته بود ما هیپی نیستم. دو نوشته بود، ما کمونیست نیستیم. یعنی حتی نمیخواستند خودشان را ذیل یک ایدئولوژی چپ قرار بدهند. سوم این که این تکثر! شما در مستند هم دیدید. هم تکثر قومی دارید، هم تکثر مذهبی دارید یعنی یهودی دارید، هندی دارید، بودایی، چینی، مسلمان، باحجاب در این جمع. این تکثر قومی و مذهبی هم جالب بود. خیلی از اینها دانشجویان فعال بودند. من بعضاً استادان دانشگاه را میدیدم که توی جمع اینها آمده و نشستهاند. بعضاً جلسات گفتگو هم داشتند. چون تا مدتهای بیست و چهار ساعت آنجا بودند. عین همین تابلوهایی که در این زده: عصر ساعت 5 بحث فکری در مورد فلان موضوع. یعنی میخواهم بگویم، این فضاهایی که شما اشاره میکنید. بحثهای استعماری، بحثهای انتقادی، اینها به هر حال آبشخور تغذیه فکری اغلب فعالین و محورهای اصلی این جریان بود. هر چند تلاش خیلی زیادی داشتند که اینها داستان را خیلی ایدئولوژیک و سیاسی به معنای این که ما دنبال استقرار یک حکومت خاصی با این ویژگیهای هستیم نکنند و بگویند ما زن و مرد عادی معمولی هستیم که این نظام زندگیهای ما را نابود کرده و دنبال حقوق خودمان هستیم. در واقع با این تلاش میخواستند، این جنبش را فراگیرتر و گستردهتر بکنند. منتها نمیشود انکار کرد که به هر حال چهرههای اصلی و محورهای چنین جنبشها و نهضتهایی از نظر فکری با حوزههای انتقادی و پسااستعماری قرابت دارند. میشود گفت گفتمان مسلط در خیلی از حوزههای علوم انسانی در دانشگاههای غربی در آن فضاها است. متأسفانه میشود گفت، یک کسی مثل ادوارد سعید آنجا بیشتر شناخته شده است تا در کشور ما.
- متأسفانه تصویری که غالب مترجمان و غالب معرفان غرب، از آزادی در غرب در ایران ارائه دادهاند، عمدتاً مبتنی بر همان فلسفهها است. فلسفه آزادی در آثار متفکران عصر روشنگری. شما میبینید که همین اواخر هنوز دارد آثار قرن هیجده و نوزده در مورد آزادی و یکسری متون کلاسیک نویسندهها و روشنفکران اروپایی آن زمان در مورد آزادی بیرون میآید. در واقع شاید بشود گفت که ایدهآلی از آزادی تصویر کردند و آن چیزی که در صحنه عمل اتفاق میافتد، خیلی پیچیده است. گاهی که یک رسواییهایی اتفاق میافتد و یک گوشهای از این داستان بالا زده میشود و یک چیزهایی دیده میشود. مثل این ماجرای اخیر رسوایی کمپانی مرداخ که در انگلیس به وجود آمد. ماجرای شنود تلفنهای افراد افشا شد. خوب کاری بود که سالها بود که خبرنگاران، بیشتر هم در حوزه خبرهای زرد، انجام می دادند. اینها که دنبال آن هستند که ببینند، کدام هنرپیشه با چه کسی دارد ازدواج میکند، مثلاً کی کجا رفته سفر هالیدی و از این گونه خبرها. اینها میآمدند و شنود میکردند. کارآگاه خصوصی استخدام میکردند و اخبار زندگی خصوصی هنرپیشهها و ورزشکاران را در میآوردند. البته یک بخشش که خیلی آشکار نبود و در این ماجرا رو شد، این بود که با سیاستمداران هم همین کار را میکردند. یعنی بعد از این ماجرایی که افشا شد خیلی ها تازه صدایشان درآمد که بله ما هم قربانی این سیستم بوده ایم! جالبی اش هم این است، وقتی قبح این ماجرا برای همه آشکار شد که معلوم شد اینها موبایل یک دختر مردهای را شنود کرده بودند. این از نظر نمادین جالب بود که یک دختر نه ساله یا دوازده ساله مردهای، امپراتوری مرداخ را به زانو درآورد. در واقع ماجرای افشا شدن شنود موبایل او یک روزنامه صد ساله، البته هفتهنامه بود ولی هفتهنامه بسیار پرتیراژ که صد سال قدمت داشت، را به تعطیلی کشاند. از بس که بار این رسوایی سنگین بود.
- خیلی از نمایندگان مجلس آمدند و گفتند، تیم روزنامههای آقای مرداخ و مخصوصاً روزنامه سان که پرتیراژترین روزنامه است و در سی سال گذشته هیچ نخستوزیری در انگلستان، بدون حمایت روزنامه سان نتوانسته به قدرت برسد. اینها میآمدند و از طریق کارآگاهان یکسری اسرار خصوصی ما را به دست میآوردند. هر وقت که ما میخواستیم در پارلمان حرفی بزنیم یا کاری بکنیم، ما را تهدید میکردند که فلان عکست را منتشر میکنیم و فلان نوارت را منتشر میکنیم. حتی یکی از نمایندگانی که در این ماجرا تا آخر ایستاد، تام واتسون، کتابی نیز درباره همه این ماجرا نوشت و توانست برای اولین بار در تاریخ مرداخ را به پارلمان بکشاند. زندگی خصوصی اش اصلاً از هم پاشید. حالا خود مرداخ که هیچی، شعبه انگلستانش که شرکت نیوز اینترنشنال است. اینها در جشنهای سالانهاش که برگزار میکردند، تقریباً تمام سیاستمداران ارشد انگلیس به قول معروف میروند و لنگ میاندازند. تونی بلر اولین بار که میخواست انتخاب بشود، سفر کرد. به قول خودشان میگویند نصف دنیا را رفت خدمت آقای مرداخ در استرالیا تا حمایت ایشان را برای نامزدی در انتخابات بگیرد. این رابطه، رابطه خیلی مهمی است و ما تا این را نشناسیم و درک نکنیم، این نسبتی که ارباب رسانه و ارباب قدرت در کنترل افکار عمومی دارند که حالا تئوریزه هم شده. درباره آن کتاب نیز نوشته شده. انواع و اقسام مفصل که متأسفانه یکی دوتا بیشتر از این کتابها در ایران ترجمه نشده است.
- این جنبش والاستریت از نظر مقیاس خیلی کوچکتر از جنبش ضد جنگ بود. جنبش ضد جنگ عراق در انگلستان این قدر قوی بود که در آستانه جنگ، یک و نیم میلیون نفر در لندن راهپیمایی کردند. یک و نیم میلیون نفر در لندن در مقیاس تهران که هم از نظر جمعیت و هم از نظر وسعت تقریباً دو برابر لندن است یعنی حدود سه میلیون نفر. فرض کنید در تهران 3 میلیون نفر راهپیمایی بکنند و آب هم از آب تکان نخورد. یعنی جنگ اتفاق بیفتد و دوره بعد هم دوباره آقای تونی بلر، یعنی باعث و بانی جنگ، انتخاب بشود و نخستوزیر بشود. این نشان میدهد که اکتیویسم سیاسی و فعالیت سیاسی سنتی و کلاسیک یعنی آمدن در خیابان و شعار دادن و این حرفها چقدر بیخاصیت شده است. که بزرگترین راهپیمایی تاریخ انگلستان در لندن اتفاق میافتد، هیچ بهایی که نمیدهند هیچی جنگ هم اتفاق میافتد و آن آقای نخستوزیر هم دوباره انتخاب میشود. به نظر من این همان بحث رسانه است. بحث افکار عمومی است.
- ما باید به عنوان ایران موضع خودمان را مشخص کنیم و ببینیم که از چه موضعی داریم صحبت میکنیم. یک وقت دولت است و یک وقت بحث آرمانهای انقلاب اسلامی است. در این که اگر ما گروهها، تشکلها، ان جی او هایی در داخل داشته باشیم که بتوانند ارتباط برقرار بکنند؛ مثلاً با گروهها ان جی اوهایی در خارج که اهداف مشترکی دارند. چقدر امکانپذیر است؟ خوب است؟ بد است؟ به نظر من، ورود دولت و نهادهای رسمی به این حوزهها، معمولاً خیلی پرآسیب است. بنابراین اولاً مسئولین و مقاماتی که در این حوزهها هستند، نمیشناسند که با چه کسی طرف هستند. دوماً انتظارات و توقعات آنها خیلی نمایشی و تبلیغاتی است. در واقع بیش از آن که به اصل نتیجه کار بیندیشند و محدودیتها و ملاحظات اداری و سیستم دولتی و این حرفها را هم دارد. منتها به نظرم، تشکلها، انجمنها و گروههای انقلابی در جامعه ما، باید این وجه بینالمللیشان را قوی بکنند و با چنین گروهها و انجمنهایی ارتباط بگیرند. این خلائی است که ما داریم. متأسفانه بعد از اول انقلاب که اغلب گروههای ما یک دید بینالمللی داشتند، خودشان را بخشی از یک نهضت جهانی، یک جنبش جهانی، یک انقلاب جهانی میدانستند. بعداً دیگر دائم توی سرش زدند و گفتند نه! ما فقط به خودمان بپردازیم و توجه ما همواره به درگیریها و دعواهای داخلی جلب شد و حواس ما پرت شد که واقعاً در دنیا دارد چه اتفاقاتی میافتد! حالا این هفت هشت سال اخیر که در این قضیه یک مقداری دوباره فعالانه ظاهر شدیم. البته بیشتر از موضع دولت است. وقتی که نگاه دولت جهانی میشود، به دنبال آن ان جی اوها، گروهها، تشکلها، هنرمندان، متفکران به این فکر میافتند که ببینیم که بقیه دنیا چه خبر است؟ به هر حال، این مهم است. به نظر من، باید انجمنهای ما، تشکلهای دانشجویی ما فعال بشوند و حضور پیدا بکنند. در این صحنههایی که خیلی از اتحادیههای دانشجویی جهان دور هم جمع میشوند.حتی یکبار نوشتم، در دانشگاه ما در انگلستان یکسری انجمنهایی بودند که آنها برای دوره تابستان، شبیه این اردوهای جهادی که ما داریم و بچهها در روستاها میروند و یکی دو ماه کار میکنند. آنان نیز اردوهای جهادی در کشورهای جهان سوم دارند: آفریقا، آمریکای لاتین. فرد داوطلب میشود و برای یک ماه میرود. به او میگویند: ما فقط جای خواب و غذا میدهیم و حقوقی نمیگیری! داوطلبانه به آنجا میآید و کارهای مختلف انجام میدهد. فرض کن، یک دانشجوی اروپایی به آفریقا یا آمریکای لاتین میرود. در پروژههای آبرسانی یا بهداشت یا هر چیز دیگری، یک ماه و دو ماه کار میکند و ذهنیت او از آن خوشیهایی که در جامعه خودش دارد، متوجه یکسری دردها و مشکلات میشود. به نظر من، ما باید در این زمینهها، مثلاً بسیج دانشجویی ما بیاید و در این زمینه فعال بشود. متأسفانه ما اصلاً چنین شناختی نداریم!