ماجرای من از اونجایی شروع میشه که مادر من یه دختر خاله داره که 10 سالی هست که چادری شده من از طرز چادر سر کردنش واین که چه قدر قشنگ و منظم چادر سرش می کرد خیلی خوشم میومد حتی باعث شد که خواهر های دیگرش رو هم چادری کنه و آروم آروم روی بیشتر دخترخاله هاش هم اثر بزاره و اونا هم چادری شدند ( البته یکی از خاله های مادرم که پسرش هم شهید شده کلا از اول مومن ومقید بودن وهستن) اون خانوم هم مثل من اولش اصلا مقید نبود اما رشته ی دانشگاهش روش تاثیر گذاشت برای همین یک دفعه تغیبر کرد فقه و فلسفه می خوند. الان شاید نصف فامیلهای مادرم چادری هستند.
خلاصه من اول با دیدن دختر خاله ی مادرم به چادر علاقه مند شدم ( راسته که میگن مومن بعضی وقتها بدون اینکه بفهمه امر به معروف ونهی از منکر میکنه ) و خواستم که چادری بشم و همش به مادرم می گفتم که می خوام چادری بشم و مامانم بهم می گفت (این به خاطر سنته مدتی بگذره از سرت می افته) راستش خیلی تعجب نکردم از حرفش اخه برای مادرم از اول حجاب مهم نبود و این که مومن باید دلش پاک باشه رو همیشه میگه که من اصلا بهش عقیده ندارم اصلا مگه میشه ادم کسی رو دوست داشته باشه اما همیشه هر کاری میکنه برعکس قانونهای او باشه؟
این علاقه در دل من بود تا اینکه در مدرسه مون اردویی برگزار شد و بعضی از بچه هامون رفتن شلمچه. من نرفتم چون مادرم اجازه نداد من هم زیاد اصرار نکردم جدا از بحث احترام، زیر بار حرفم نمی رفت خلاصه که بی خیالش شدم اما چند تا از بچه هامون که شلمچه رفتن با یک مشاور اشنا شدن و از ایشان برای ما تعریف می کردند. ماهایی که نرفته بودیم خیلی دوست داشتیم که ایشان رو ببینیم و از صحبتهایی که داشتند بهره مند بشیم.
یه روز سر کلاس بودیم که مدیرمون اومد و گفت:حاج اقا داره میاد سر کلاستون تا درباره ی مسائلی با شما صحبت کنه. بچه هایی که میشناختنش خیلی خوشحال شدن اما من اصلا خوشحال نشدم گرچه از بیکاری بهتر بود اخه معلم فیزیکمون نیومده بود.
وقتی هم اومد اصلا ازش خوشم نیومد یه جوری بود یه شکلی صحبت می کرد طرز راه رفتنش باهمه فرق می کرد حتی سلام کردنش هم متفاوت بود فقط از یک چیزی خوشم اومد اونم این بود که وقتی با یک نفر صحبت می کرد سرش پایین بود. برعکس همه که این کارو بی ادبی میدونن. ولی از نظر من اصلا این طور نیست کاش همه ی مردا این طوری باشن ادم لذت می بره از اینکه مردی تو چشمات خیره نمیشه.
جلسه ی اول حرفاش خیلی قشنگ بود اصلا خشک نبود چیزهایی می گفت که جواب خیلی از سوالاتمون بود و یه جورایی صحبتاش خیلی به دل می نشست فکر می کنم چهار جلسه ای بود که به کلاسمون اومد و منی که جلسه ی اول با اولین نگاه ازش بدم اومد خودم رفتم و جلسه ی چهارم خودم از مدیرمون خواستم تا به کلاسمون دعوتش کنه .
خلاصه این جوری باهاشون اشنا شدم و درباره ی مسئه ای که برام پیش اومده بود باهاشون صحبت کردم . مسئله من این بود: من دوست دارم چادری بشم اما مادرم نمیزاره...
و ایشان هم بهم کمک کرد و راهنمایی ام کرد که چی کار کنم و چی بگم و حرفاشونم خیلی موثر بود چون حتی وقتی یه کدوم از مواردی که گفته رو رعایت نمی کنم ، دوباره همه چی بهم می خوره..
اما قبل از اینکه از راهنمایی های ایشان بگم بهتره کمی بیشتر درباره ی خانواده ام بگم؛ من با کمال تاسف می گم که من حتی جلوی پسر خاله ی بابامم روسری سر نمی کردم همه جور اهنگ گوش میدادم باهمه ی پسرهای فامیل دست میدادم و به مجالس مختلط می رفتم و خیلی راحت لباس نامناسب و ... خلاصه که انگار اروپاست و خانوادمم مشکلی نداشتن. البته در خانه فامیلهای مومنمون این جوری نبودم وبه احترامشون حجابمو حفظ می کردم البته حجابی که کل موهات بیرون باشه و یه تیکه روسری سرت باشه که به درد نمی خوره.
من برنامه ی سمت خدا رو خیلی دوست داشتم و حتی به خاطر این برنامه بود که توبه کردم و نماز خوندم. الان 16 سالمه و از 14 سالگی شروع به نماز خوندن کردم. اوایل وقتی یه روز نماز نمی خوندم واسم مهم نبود اما با افتخار می گم که الان اگه حتی سر وقت نباشه عذاب وجدان می گیرم . قبلا همیشه نماز صبحم رو با نماز ظهرم می خوندم اما الان نماز صبحمم سر وقته .
می دونید ادما تغیر می کنن شاید خواست خدا بود که من با یه همچین ادمی اشنا بشم وهمه چیزم تغییر کنه . اولین بار که چادر سرم کردم رفته بودیم قم چه قدر سختم بود با چادر اما سختیش ارزششو داشت اونجا از حضرت معصومه خواستم که کمکم کنه هیچ وقت از سرم برش ندارم می دونید دیگه دارم کم کم بهش عادت میکنم و وقتی سرم نباشه نمی تونم...
درسته که مادرم خیلی مسخره ام میکنه و من هم نمیگم مهم نیست چون که مهمه و اعتماد به نفسم اومده پایین اما باید فکر کنی که در برابر چه بزرگی داری این کارو انجام میدی پس دیگه واسه ی بنده های خدا ناراحت نشو می دونید هر وقت کسی مسخرم میکنه این و به خودم میگم تا اروم بشم .
مادر من بدون اینکه بفهمه داره با حرفاش عذابم میده .هی.... چه گریه هایی که به خاطر حرفاش نکردم چه قدر جلوی جمع خوردم میکنه ومن هیچی نمیگم حتی به خاطر حرفاش یه جورایی باعث می شد منصرفم کنه (البته قبل از اینکه با حاج اقا اشنا بشم ) سعی میکنم فکر نکنم. باورتون نمیشه به خاطر حرفاش افت تحصیلی پیدا کردم.
حاج اقا بهم گفت که با مامانم زیاد بحث نکنم، دعوا نکنم. اوایل به حرفش گوش نمی دادم و هی می خواستم مادرم رو توجیه کنم تا این که دیدم به نتیجه ای نمی رسم و به حرفش گوش کردم. یک دفعه به حرفش گوش نکردمو با مامانم بحث کردم و کلی عصابم خورد شد. هم من کلی گریه کردم، هم مامانم عصبی شد. می دونید مطمئن هستم که اگه اینو بهتون بگم خیلی تعجب می کنید که مادرم در سن من یک بار چادری شده اما به دلیل به تمسخر گرفتن او در مقابل دوستانش و هم سن وسالانش چادرش رو بر میداره حالا فکر می کنه منم مثل اونم .
حاج اقا بهم گفت که یه مدت باهاش مدارا کنم وبعد ازش بپرسم که اگه مسخرت نمی کردن آیا چادرت رو برمیداشتی؟ وقتی با مادرم درمیون گذاشتم مادرم پاسخی بهم داد که اصلا فکرش رو نمی کردم! گفت: حتی اگه مسخره ام هم نمی کردن من سرم نمی کردم چون برام محدودیت هایی داشت که اذیتم می کرد مثلا مثل نرقصیدن و...! این چیزی بود که من از حرفاش یادمه حاج اقا بهم گفت هرچی گفت با کمال خونسردی بگم" بله مامان حق با شماست" اما من متاسفانه باز هم گوش نکردم و گفتم: نه! خب ادم کم کم شروع می کنه بعد به جایی میرسه که دیگه اهنگ هم گوش نده. دختر خالم می گه تو از دیدگاه مادرت، یک ادم جو زده ی زدی که تظاهر به مومن بودن می کنی و کسی هستی که فقط می خواد بگه فقط من می دونم. راست می گفت دقیقا همینه مادرم همین جوری فکر می کنه و همش تقصیر خودمه که باهاش بحث می کنم و هی می خوام جواب بدم اما از وقتی رعایت می کنم خیلی بهتر شده ولی هنوزم منو با گذشته ی خودش مقایسه می کنه و این خیلی سخته. می دونید اگه بهم بگن دهاتی اونقدر ناراحت نمی شم اما وقتی می گن: جوگیرشدی. از صدتا فحش برام بدتره .
اولین بار که چادر سرم کردم هیچ کس تشویقم نکرد و حتی یک دفعه با دیدن من میزدن زیر خنده یا اگرم خوشحال شدن هیچی نگفتن تنها کسی که تشویقم کرد دوست صمیمیم بود که الانم تشویقم می کنه وچادرهای زیبایی با جنس عالی بهم معرفی می کنه من چادرمو از مشهد خریدم اونم با اصرار زیاد اخه می دونید قبل از اینکه ادم مقیدی بشم هم عاشق چادر مشکی بودم .
بعدا وقتی فامیلهای مومنمون منو دیدن چی کار کردن، حرفایی که میزدن خیلی به ادم انرژی مثبت می داد مثلا همون خانوم که گفتم رشته ش مذهبی بود گفت(چادرت مبارک باشه خانوم )بقیه هم می گفتن چه بهت میاد چه قدر خانوم شدی و از این جور حرفا.
راستی بابامم زیاد از چادری شدنم راضی نیست اما همیشه به
عقایدم احترام میزاره و اصلا هیچی بهم نمیگه ای کاش مامانمم این جوری بود
البته بعضی وقتها در برابر حرفای مامانم ازم دفاع میکنه و برام همین کافیه.
ای وای مجلس های مختلطمونو چی کار کنم. برام دعا کنید من که نمیرم.
خدا
حاج اقا رو نگه داره اگه ایشون نبود چه طوری می تونستم توی این فضا چادر
سرم کنم فضایی که همه مسخرت می کنن می گن حاج خانوم، می گن پیر زن، میگن
دهاتی و هر چی که به شما چادری ها گفتن اونم تو فضایی که هیچ کس حجاب براش
مهم نیست .
الان به کمک تویی که این مطلبو می خونی خیلی احتیاج دارم فقط درخواستم اینه که من رو هم سر نمازاتون دعا کنید که به دعاتون خیلی احتیاج دارم و هیچ وقت از تمسخرهای دیگران درباره ی چادرتون ناراحت نشید هرچند که خیلی سخته اما حاج اقا یه شعر از حافظ گفت که خیلی قشنگ بود:
بر سر آنم که گر ز دست براید دست به کاری زنم غصه سراید
بگذر این روزگار تلختر از زهر بار دگر روزگار چون شکر اید
صبر و ظفر هر دو دو دوستان قدیمند بر اثر صبر نوبت ظفر اید
این شعر خیلی به من کمک کرد امید وارم که به شما چادری های عزیز هم کمک کنه.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
راستش من با خودم فکر می کنم ممکنه یه بار توی خیابون امام زمان ما رو ببینه البته ما ایشون رو نمی شناسیم ولی ایشون در میون ما هستند و اگر ما بی حجاب باشیم حتما دلشون می شکنه ولی اگر ما رو محجبه ببینند برامون دعا می کنند و ازمون راضی میشن
اول اينكه در حهت حفظ مقدسات و اعتقادات فلبي انسان بايد به يقين برسد اكنون كه شما با يقين رسيديد و باور كرديد كه حجاب مصونيت است نه محدوديت لذا با استعانت از اسوه صبر عقيله بني هاشم در صراط مستقيم خود حركت نماييد و سه پيشنهاد: 1 ماه مبارك رمضان در راه رسيدن است لذا از اين ماه و به خصوص سحرهاي آن بهره برداري كامل نماييد 2 كتاب فلسفه حجاب شهيد مطهري را مطالعه نماييد. 3- انسان مومن بايد در همه موارد الگو باشد سعي نماييد در اخلاق- درس- و ساير شئونات زندگي خود را به برتري برسانيد تا خانواده به شما افتخار نمايند. انشاالله
ضمن آروزي موفقيت براي جنابعالي
چند پيشنهاد ارائه مي نمايم اميد كه مثمر ثمر باشد:
1-شما به يك يقين در اعتقادات خود دست پيدا نموديد و آن اينكه حجاب مصونيت است نه محدوديت لذا با اعتقاد راسخ از باور خود كه هما نا دستور دين مبين اسلام است عقب نشيني ننماييد چرا كه پيامبر اعظم ورسول مهرباني حضرت محمد (ص) در راه حفظ اسلام سال ها مشكلات را تحمل نمودند.
2-ماه مبارك رمضان نزديك است از بركات اين ماه شريف به خصوص سحرهاي آن و مناحات وعبادات آن با استعانت از اسوه صبر حضرت زينب سلام الله عليها بهره برداري نماييد اميد كه خداوند در اين ماه فلب مادر شمار را به نور حقيقت روشن نمايد.
3يك حوان مومن بايد علاوه بر حجاب در تمام امور زندگي از قبيل اخلاق -درس- مهارت هاي زندگي و غيره برتر باشد تا نشان دهد كه با حجاب و حفظ اعتقادات مي شود نمونه شد.
4 كتاب فلسفه حجاب شهيد مطهري را مطالعه نماييد.
5 هميشه به مارد و پدر خود احترام بگذاريد چرا كه اين دستور اسلام است حتي دستان مادر را ببوسيد.
6 خدا هميشه با شما است و توكل را را فراموش ننماييد.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
زمانی که کلاس کنکور می رفتم مدیر موسسه تو جمع و با صدای بلند بهم می گفت:
سلام حاج خانم
التماس دعا حاج خانم
خوب تست می زنی حاج خانم؟
خلاصه همه اش بهم تیکه می انداخت الان اگر اینها رو به همسرم بگم مطمئنم تا اون آدم بی ادب رو پیدا نکنه و با ادبش نکنه دست بردار نیست!در کمال تعجب از پارسال یه برنامه بی محتوای مسخره با موضوع مشاور تحصیلی هم با مجریگری همین موجود داره رو آنتن میره البته به غیر از من چادری های دیگه ای هم توی موسسه بودن ولی اونقدر خوش تیپ و خوش برخورد! بودن که آقای مدیر رو حساس نمی کرد!
شما هم عزیز دل من مطمئن باش وضع بهتر نمی شه مگر اینکه نگاه و دیدگاه تو نسبت به این اتفاقات تغییر اساسی کنه
یعنی باید از همه چیز لذت ببری چون فقط بخاطر خداست
احسنت و هزار افرین به تصمیم خوبت مهم اینکه یه تصمیم خوب گرفتی که خدای عالم رو شاد میکنه و دقیقاً همینجاست که خدا به فرشته هاش میگه ببینید چی خلق کردم و در برابرش سجده کنید.توصیه میکنم تاریخ اسلام رو مطالعه کنید و یا تاریخ جنگ مملکت خودمونو چه دخترا و پسرهای جوونی که فقط به خاطر خدا و رضایت امام خمینی کارهایی کردند که همه دنیا رو و ملکوت عالم و فرشته هارو مات و مبهوت میکنه.قران عزیز میگه "کسانی که گفتند الله و مقاومت کردند ما فرشته ها رو برای یاریشون به زمین نازل میکنیم" ان شاء الله موفق باشی.
قفل وبند طلافروشی محکم تره یا سبزی فروشی؟!
یا مثلا شما میتونی براحتی یه تیکه مرجان رو از کف دریا برداری اما برای بدست اوردن یه مروارید ناب گاهی چند سال باید وقت بزاری...
نتیجه اینکه توفهمیدی که درونت چه گوهر نابی وجود داره!
پس بخاطر حفظش محکم باش و استوار...
داشتن ایدئولوژی برتر،هزینه داره...
"فاستقم کما امرت..."
یازهرا
دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر
سعی نابرده، در این راه به جایی نرسی
مزد اگر میطلبی، طاعت استاد ببر
﴿حافظ﴾
می دونی عزیزم حجاب کامل که حتما نباید باچادر باشه ادم می تونه با یه مانتوی پوشیده و یه مقنعه حجابش کامل باشه زیاد دنبال خرافات نباشید و گوش به حرف کسی ندهید
سلام خانوم.. میخواستم بگم خیلی برات دعا میکنم.. موفق باشی...
دوست خوبم راهی رو که شما انتخاب کردی راهه سختیه.
اما اگه بتونی طاقت بیاری و روی اعتقاداتت مصمم باشی و بدونی که خدا این راه رو نشون همه نمیده جز به بنده های خاصش ،بدون که مثل من نباختی و پیروز این میدانی.
موفق باشی گلم
رخت زیبای آسمانی را خواهرم با غرور برسرکن
نه خجالت بکش،نه غمگین باش چادرت ارزش است باور کن*
وقتی مطلبتو خوندم یاد یکی از همکلاسی هام افتادم. اون هم همین طور بود اما اون اراده تو را نداشت وسست شد . از خدا کمک بخواه .خدا هم تو این راه کمکت میکنه .میدونی من از اول چادری بودم یعنی وقتی مراسم جشن تکلیفمون را برگزار کردند من با همون چادر گل گلی سفید برگشتگم خونه و دیگه از اون روز به بعد بی چادر از خونه بیرون نیومدم چند روز بعد هم مامان گلم برام یه چادر مشکی دوخت .خلاصه الان بزرگ شدم قبل از ازدواجم از خدا می خواستم یه شوهری نسیبم بکنه که ایمان و اعتقاداتش از من محکم تر باشه و باعث بشه من هم ایمانم قوی تر بشه وخدا هم دعاما مستجاب کرد و خدا یه شوهر گل بهم داده که به حجابم افتخار میکنه .پس همیشه از خدا کمک بخواه و برای رسیدن به ارزوت نذر هم بکن.موفق باشی.
بستگی داره به عشق چه کسی چادرمی پوشی
از اولم باهم مشکل داشتیم اون دوست داشت من موهام دیده بشه و پزشکی قبول بشم اما من توی کودکی حج اقایی بود اسلامو برا من با مهربونی تعریف می کرد از اون زمان دوست داشتم با حجاب بشم و خیلی با من جنگید یه بار تو مسافرت هد منو از پنجره پرت کرد بیرون چقدر گریه می کردم الان هم نمیگم خیلی ادم مذهبی هستم ته واقعا ولی سعی می کنم ولی واقعا انقدر جسور نیستم که از دستور خدا سرپیچی کنم سر این قضیه اخه
کلی پامانم هر چی میشه میگه فقط بلد حجاب کنه از مسلمونی همینو فهمیده برا لج من این کارا رو می کنه اگه من می گفتم باحجاب باش بی حجاب میشد گاهی فکر می کنم اصلن منو دوست نداره میگه حجاب نکن گناهش گردن من اما مگه میشه چیزی که خدا دستور داده رو بیخیال شد؟ خیلی وقتها گریه می کنم گاهی باهاش دعوا می کنم گاهی بیخیال میشم اما این اختلاف ما هر چند وقت عوت می کنه یه نگاه به اسمون می کنم میگم خدایا بلال حبشی و مادر پدرش سر دین اسلام شکنجه شدن مردن تموم شد برا من هر بار این بحث تکراری تموم شدنی نیست
کاش میشد کاش یه همکاری کسی یه چیزی به مامانم میگفت یا مامانم یه خوابی میدید یا هر چی دلم نمیاد بگم درسی می گرفت ادم لز امتحان های خدا می ترسه ولی کاش مامانم عوض میشد و افکار منو قبول می داشت کاش منو با حجاب دوست داشت انقدر تو خیابون میبینم مادرها ب دختراشون میگن روسری تو بکش جلو ولی دختره بی حجابه میگم خوش ب حال مادر دخترهلیی که سر این قضیه همدلن و هر دو حجاب و باور دارن برام دعا کنین سر ازدواجم خدا رحم کنه و یه ادم خوب نصیبم بشه ادمی که خدا قبولش داشته باشه ان شالله همه مجردا خوشبخت بشن و خدا پاداش همهمسلمونا شو بده و تنها نذارشون و دوسشون داشته باشه
اما مهم هدف منه که ارزش سختی هاش رو داره ..
همه ی انسانا قادر به هر کاری هستن اگه واقعا از ته دل بخوای میتونی
موفق باشی
پس ...
خواهر فاطمی استوار بمون خدا و حضرت زهرا و امام زمان دوست دارن
بعضی مواقع تو خونه چادر میزارم و هر وقت حالم بده یا دلم گرفته وقتی چادر میزارم. آروم میشم.
من ۱۵ سالمه و عاشق چادرم.
خیلی دوستش دارم.
من از بچگی از مذهبی ها خوشم میومد.
ولی متاسفانه...
متاسفانه پدر من از این آدمهای به ظاهر مؤمن و مؤمن نما چندباری ضربه خورده و از دین زدن شده و من بهش حق میدم که انسانهایی به این بدی و پست فطرتی وجود دارن ولی...
ولی هم ایشون و هم مادرم نمیزارن من راحت باشم و چادر سرم کنن.
البته دروغ نباشن، مادر من هم یه مدت در جوانی مذهبی میشه و حتی سفت و سخت تر از من