گروه سیاسی- مهدی جمشیدی: یکی از نکات مهمی که علامه مصباح آن را مطرح ساخته این است که رحلت امام خمینی، مبدأ «شکل گیری» تحول و دگردیسی در میان بسیاری از اصلاح طلبان نبود، بلکه زمان «علنی گردیدن» و «اظهار شدن» آن بود؛ چراکه شخصیت ویژه و بی بدیل امام خمینی چنان بود که این افراد، جسارت بیان دیدگاه های مغایر و متضادّ با خط اصلی انقلاب را در خود نمی دیدند:
«تا زمانی که خود حضرت امام، حیات داشتند و بر همه کشور سایه انداخته بودند، افراد کمتر منویات قلبی خودشان را اظهار می کردند و حتی کسانی که مخالفت های اصولی و عمیق با راه و تفکر و مبانی امام و اسلام داشتند، اصلاً زمینه را برای طرح مخالفت خود، مساعد نمی دیدند.»(مصباح یزدی، 1379: 38)
اما پس از رحلت امام، به علت فقدان آن شخصیت خاص و تاریخ ساز، ورق برمی گردد و بستر سیاسی و اجتماعی برای مطرح کردن نظرات دگراندیشانه و تجدیدنظرطلبانه فراهم می شود. از این رو، فضای فکری و ایدئولوژیک دستخوش تحولات و دگرگونی هایی میشود که در اثر آنها، حاکمیت ارزش ها، رقیق و ضعیف می شود:
«بعد از رحلت امام، طبیعتاً زمینه برای فاصله و دوری از تفکر و راه امام بیشتر می شود، چون آن مرد دیگر نیست و آن سیطره روحی و معنوی وجود ندارد. امام شخصیتی است که نزدیک [به] هشتاد سال در کوره حوادث تلخ و شیرین سیاسی، اجتماعی آبدیده شده و با مجاهدت های نفسانی و روحی، خود را ساخته و یک تجربه گرانبهای مبارزات سی ساله را به همراه دارد. بنابراین، کسی بعد از امام، هر چقدر هم که خود ساخته و با تجربه و شایسته باشد، اما بالاخره امام نمی شود، و این خود عاملی است که به همراه عوامل مختلف دیگری که طبیعتاً وجود دارد [...] دست به دست هم داده و باعث می گردد که ارزش ها و تفکر اسلامی، به تدریج و روز به روز، کمرنگ تر شود. [...] علاوه بر عواملی که مربوط به طبیعت و ماهیت چنین حرکت هایی است، عوامل خارجی هم در این کمرنگ شدن، مهم و مؤثرند.»(مصباح یزدی، 1379: 39)
عباس عبدی نیز در توضیح چرایی دگرگونی معرفتی و ایدئولوژیک خود، به عواملی اشاره می کند که یکی از آنها، رحلت امام خمینی است:
«فوت امام و تحولات داخلی کشور، همزمان بود با برخی تغییرات در عرصه جهانی، به ویژه این که استفاده از روش های انقلابی به عنوان یک شیوه برای حل مشکلات جوامع و انسان ها، مورد تردید قرار گرفت. به طور طبیعی، این تحولات داخلی و خارجی، تأثیر خودش را بر اکثر افراد از جمله من، بر جای گذاشت، و تقریباً می توان گفت که از اوایل سال 1369، نوعی نگرش اولیه و اصلاح شده ای از مهم ترین مسئله جامعه خود و نیز وجوه متفاوت آن به دست آورده بودم.»(عبدی، 1377: 20- 21)
مرتضی مردیها، از عناصر فکری اصلاح طلبان نیز در این رابطه، تحلیلی ارائه کرده است. وی به دو عامل به عنوان علل دگردیسی اصلاح طلبان – یا به تعبیر او «چپ مذهبی»- اشاره کرده است: «دفع شدن شدید از عرصه حاکمیت سیاسی» و «مطالعه علوم انسانی سکولار»:
«در دهه دوم انقلاب، چپ مذهبی، دگردیسی خود را آغاز کرد. از یک سو، دوری از قدرت و یافتن فرصت، عناصر نظریه پرداز و اهل مطالعه این جریان را به بازنگری پرونده خویش و تأمل در سختگی و پختگی شعارها و معیارها راه داد. فلسفه سیاسی، جامعه شناسی سیاسی، حقوق و تاریخ، اصلی ترین حوزه هایی بود که می توانست چشم فرهنگیان و عقل مندان چپ مذهبی را به حقایقی یکسره دیگر راه نماید. از سوی دیگر، بی مهری و بلکه قهر شدیدی که نسبت به آن ها روا داشته شد، چشمان شان را به این حقیقت باز کرد که اگر حکومت، بی ضابطه و غیرقانون مدار باشد، یوم لک و یوم علیک است، احتیاط حکم می کند که پاره ای از منافع سرشار یوم لک را برای روز مبادای یوم علیک ذخیره کنیم و این چیزی نیست جز انتقادپذیری، رضا به قاعده مندی و قانون گذاری از سر عقل و عدل، نه البته قانونی که برای شرایط فعلی قانون گذار مساعد است و اگر اوضاع بگردد و آن قدرتی که برای خود ذخیره کرده به دست حریف بیفتد، آن قانون به بزرگ ترین عامل هراس او بدل می شود.»(مردیها، 1377: 10)
البته از ادبیات و لحن کلام مردیها پیداست که وی تصویری تاریک از کلیّت دهه نخست انقلاب عرضه می کند و دگردیسی اصلاح طلبان را مطلوب و روا می انگارد، حال آن که نه منش فاشیستی آنها در دهه شصت، منطقی بود و نه منش لیبرالیستی شان در دهه هفتاد. وی در ادامه یادداشت خود، پروژه دگردیسی اصلاح طلبان را یک «پروژه ناتمام» معرفی می کند که همچنان به سوی غایت خویش روان و در جریان خواهد بود. باید گفت، پیش بینی وی از تحولات جریان اصلاح طلبی صحیح بوده است؛ زیرا در سال های بعد، روند دگردیسی تداوم یافت و آشکارا از بسیاری از خطوط قرمز و مرزهای رسمی انقلاب عبور کرد:
«چنین به نظر می رسد که پروژه ناتمام دگردیسی چپ، ادامه دارد و سرانجام به غایت خود خواهد رسید. مسیری که در پیش گرفته شده، علی الاصول به مطالعه علمی و تجربه تاریخی متکی است و اگرچه هنوز هم در این میان پاره ای ارزش داوری ها به صورت استراتژیک عمل می کند، در عین حال معیارهای عقلانیّت، ارزش ها را به مرزهای واقع بینی سوق می دهد و تولد چپ مدرن را تا بلوغ آن همراهی می کند.»(همان: 10)
ما به روشنی، «بلوغ» چپ مدرن را در «فتنه سال 1388» مشاهد کردیم و دریافتیم که پروژه دگردیسی، چگونه آنها را به مقابله و ضدیّت خیابانی و سخت با اصل نظام اسلامی و ولایت فقیه سوق داد. چپ مدرن، آن هنگام که جامه دورویی و نفاق را از تن درآورد، بی پروا و آشکارا در کنار اپوزیسیون ضدّانقلاب – سلطنت طلبان، سازمان مجاهدین خلق، ملی گرایان و ...- و سرویس های امنیتی و جاسوسی غرب قرار گرفت و یک جبهه مشترک و واحد، «جنبش سبز» را پدید آورد. افزون بر این، برخلاف این گفته مردیها که «معیارهای عقلانیّت، ارزش ها را به مرزهای واقع بینی سوق می دهد»، ارزش های اسلامی، نه «غیرعقلانی»اند و نه «واقعیت ستیز». آنچه که وی «ارزش ها» خوانده و آن را غیرعقلانی و واقعیت ستیز دانسته، تلقی و عملکرد ناصواب و تندروانه اصلاح طلبان در دهه شصت است، نه ارزش های اسلامی. او با این تعبیر، حساب «دین فهمی اصلاح طلبان» را از اصل «دین» تفکیک نکرده و –احتمالاً عامدانه و آگاهانه- بر هر دو، حکم واحد رانده است.
عمادالدین باقی، از اصلاح طلبان فعّال در حوزه مطبوعات، نیز بر روی عقلانیّت نامندی انقلاب و فضای انقلابی تأکید می کند و می گوید فرد انقلابی در اثر غلبه چنین فضای هیجان برانگیز و پرخروشی، در کنش جمعی معطوف به ایجاد انقلاب، مستحیل می شود و احساسی و عاطفی عمل می کند، اما پس از پیروزی انقلاب و دستیابی نیروهای انقلابی به قدرت سیاسی، ایدئولوژی به واقعیات برخورد می کند و در برابر آنها مجبور به انفعال و سازش و همسویی می شود. در این حال، فرد انقلابی از فضای غیرعقلانی انقلاب خارج می شود و به عقلانیّت و واقع گرایی روی می آورد:
«رفتار جمعی در جریان انقلابات موجب می شود که افراد در میان انبوه خلق، از خود بی خود شده و استحاله شوند و کنش های عاطفی بر سنجیدگی و حسابرسی و کنش عقلانی غلبه کند. پس از مدتی که از انقلاب سپری می شود در اثر آن روزمرگی ها از یک سو، و مواجه شدن دولت انقلابی با مسایل و مشکلات واقعی (که دیگر شعارها از عهده حل آن برنمی آیند)، فرد مجبور است واقع گرا شود و به سوی عقلانیّت عزیمت کند. بنابراین، موازنه گذشته به هم خورده و به تدریج، کنش های عقلانی غلبه می کند. در بحبوحه انقلاب، شعارهای بلندپروازانه سر داده می شود و گمان می کنند به سادگی می توان به اهداف اعلام شده رسید، اما در عمل، با موانعی روبرو می شوند که نشان می دهد شعار دادن آسان و عمل کردن دشوار است و این همه، زمینه واقع گرایی را فراهم می سازد. [...] نیروهای انقلابی با مطالعه سرنوشت سایر جنبش های انقلابی دریافته اند که هیچ یک از انقلابات نتوانسته اند به اهداف و آرمان های اعلام شده خویش دست یابند.»(باقی، 1386: 17)
این تحلیل، کاملاً وامدار نظریه «انبوه خلق» گوستاو لوبون[1]، جامعه شناس و مورخ فرانسوی، است؛ در حالی که نظریه یاد شده، قابل انطباق با کنشگری توده های مردم در انقلاب اسلامی ایران نیست. در انقلاب ایران، اگرچه «شور و هیجان مذهبی» در اوج خود قرار داشت و مردم با انگیزه و جوشش دینی، پا به میدان «انقلابی گری» نهاده بودند، اما هرگز چنین نبود که عنصر «عقلانیّت» مغفول مانده و مطالبات و آرمان های «دور از دسترس» و «تخیل آلود» دنبال شود. شاید این تحلیل، گویای وضعیت فکری و روانی افردی همچون باقی و پاره ای دیگر از اصلاح طلبان در آن دوره باشد، اما شواهد تاریخی متعدّد نشان می دهد که اکثریت نیروهای انقلابی، چنین نگرش و رویکردی به انقلاب نداشته اند. بنابراین، تفسیر دگردیسی اصلاح طلبان به عبور از «احساس» به «عقلانیت»، صحیح نیست.
شخصیّت و تفکّر جمعی اصلاح طلبان در چارچوب نظریه «سیطره مجاز»، قابل تحلیل و فهم است. بر اساس این نظریه، می توان استدلال کرد که اصلاح طلبان، شخصیّت و هویّت تاریخی خویش را گم کرده و در بستر تاریخی عاریتی و مجازی زندگی می کنند که چیزی غیر از «مدرنیسم»[2] نیست. انسان اصلاح طلب در هجوم و حصار یک «من» مجهول و مصنوعی، «من» حقیقی خود را از یاد برده و دچار «خویش دیگرانگاری» شده است. او تصور کرده که ادوار و عهود تاریخی- فرهنگی «میانه»، «مدرن»[3] و «فرامدرن»[4]، که جزء هویّت تاریخی اقوامی در اقالیم خاصی از جهان است، مبنا و منطق تحوّلات جامعه ایرانی نیز است(علی اکبر رشاد،1387: 30).[5] در حالی که باید گفت، ادوار تاریخی- فرهنگی اقالیم و اقوام، واقعیّت های پدیدآمده و سپری شده در ظرف خاص و مختصّ حیات همان اقالیم و اقوام است و ادعای تعمیم آن ها، از نوعی ذهنیّت جبرگرای تاریخی حکایت می کند(همان: 35- 34). این امر بدان علت است که جریان های فرهنگی، به یک معنا، از کشورهای مرکز، صادر شده و به جهان نفوذ می کنند. تصاویر، کلمات، ارزش های اخلاقی، ضوابط قضایی، قوانین سیاسی، و ملاک های صلاحیت از واحدهای آفریننده به سوی جهان سوم[6] از طریق رسانه ها (روزنامه ها، رادیوها، تلویزیون ها، فیلم ها، کتاب ها، دیسک ها، ویدئوها) سرازیر می شوند. تولید نهایی جهانی نشانه ها[7] در شمال متمرکز است، و یا بر اساس هنجارها و شیوه هایش ساخته می شود(سرژ، 1379: 43)
ادامه دارد...
منابع:
باقی، عمادالدین. (1386). «چگونه نسل انقلابی، اصلاح طلب شد؟». هفته نامه شهروند امروز. سال دوم. شماره 36. 14 بهمن ماه. صص 17- 16.
خاتمی، محمد. (1372). بیم موج. تهران: مؤسسه سیمای جوان. چاپ اول.
عبدی، عباس. (1377). قانون، قدرت، فرهنگ. تهران: طرح نو. چاپ اول.
مصباح یزدی، محمدتقی. (1379). کاوش ها و چالش ها. جلد اول. قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی. چاپ دوم.
مردیها، مرتضی. (1377). «میراث چپ مذهبی». هفته نامه راه نو. سال اول. شماره سوم. 19 اردیبهشت. صص 10-8.
لاتوش، سرژ. (1381). غربی سازی جهان. ترجمه امیر رضایی. تهران: قصیده سرا.
[1]. Gustave Le Bon.
[2].Modernism.
[3].Modern.
[4].Postmodern.
[5]. خاتمی در دورة فکری پیشین خود، چنین بینشی نداشت و به تدریج، دچار استحالة فکری و ایدئولوژیک شد. به عنوان مثال، در اوایل دهة هفتاد می گوید:«ما از نفی غرب، نفی سلطة سیاسی و فکری و فرهنگی و اقتصادی آن را مراد می کنیم و به عنوان یک مسلمان، در مبادی و مبانی فکری و ارزشی نیز، با او اختلاف های اساسی و جدّی داریم.»(خاتمی، 1372: 190).
[6].Third World.
[7].Signs.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com