خداوند در سوره کهف میفرماید:
«وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا ٭ فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًا٭ فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا٭ قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِیهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبًا ٭ قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصًا؛۱
به خاطر بیاور هنگامی که موسی به دوست خود گفت: من دست از طلب برنمیدارم تا به محلّ تلاقی دو دریا برسم، هر چند مدّت طولانی به راه خود ادامه دهم. هنگامی که به محلّ تلاقی آن دو دریا رسیدند، ماهی خود را (که برای تغذیه همراه داشتند) فراموش کردند و ماهی راه خود را در پیش گرفت (و روان شد). هنگامی که از آنجا گذشتند، موسی به یار همسفرش گفت: غذای ما را بیاور که از این سفر، سخت خسته شدهایم. او گفت: به خاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم (و استراحت کردیم) من در آنجا فراموش کردم جریان ماهی را بازگو کنم. این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من برد، ماهی به طرز شگفتانگیزی راه خود را در دریا پیش گرفت! (موسی) گفت این همان است که ما میخواستیم و آنها از همان راه بازگشتند؛ در حالی که پیجویی میکردند».
مفسّران در شأن نزول آیات فوق نقل کردهاند؛ جمعی از قریش خدمت پیامبر(ص) رسیدند و از عالمی که موسی(ع) مأمور به پیروی از او شد، سؤال کردند، آیات فوق نازل شد. در ماجرای موسی و خضر(ع) یا به تعبیر دیگر عالم و دانشمند زمانش، به صحنه شگفتانگیزی برخورد میکنیم که نشان میدهد؛ حتّی یک پیغمبر اولواالعزم که آگاهترین افراد محیط خویش است، باز دامنه علم و دانشش در بعضی از جهات محدود است و به سراغ معلّمی میرود که به او درس بیاموزد. او هم درسهایی که هر یک از دیگری عجیبتر است، به او یاد میدهد و چه نکتههای بسیار مهمّی که در مجموعه این داستان نهفته شده است. در نخستین آیه میگوید:
«به خاطر بیاور هنگامی که موسی به دوست و همراه خود گفت من دست از طلب برنمیدارم تا به «مجمع البحرین» برسم، هر چند مدّتی طولانی به راه خود ادامه دهم. سرانجام موسی و همسفرش از محلّ تلاقی دو دریا «مجمع البحرین» گذشتند، طول سفر و خستگی راه، گرسنگی را بر آنها چیره کرد، در این هنگام موسی به خاطرش آمد که غذایی به همراه آوردهاند، به یار همسفرش گفت: غذای ما را بیاور که از این سفر، سخت خسته شدهایم».
و معنایش این است: بعد از آنکه از «مجمع البحرین» گذشتند، موسی(ع) به جوان ملازم خود فرمود تا چاشتشان که همان ماهیای بوده که با خود برداشته بودند، بیاورد؛ زیرا از مسافرت خود خسته شده و به تجدید نیرو نیازمند شدهاند. به هر حال این جمله نشان میدهد که موسی و یوشع(ع) راهی را پیمودند که عنوان سفر بر آن اطلاق میشد؛ ولی همین تعبیرات نشان میدهد که این سفر چندان طولانی نبوده است. در این هنگام، همسفرش به او خبر داد که:
«به خاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم (و استراحت کردیم) من در آنجا فراموش کردم جریان ماهی را بازگو کنم و این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من برد و ماهی راهش را به طرز شگفتانگیزی در دریا پیش گرفت؛ قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِیهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبًا».
در ادامه داستان از آنجا که این موضوع، به صورت نشانهای برای پیدا کردن آن عالم بزرگ بود، «موسی گفت: این همان چیزی است که ما میخواستیم» و به دنبال آن میگردیم (ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ) و در این هنگام آنها از همان راه بازگشتند؛ در حالی که پیجویی میکردند.» (فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصًا).
معنای آیه این است: موسی(ع) گفت: «این جریان که درباره ماهی اتّفاق افتاد، همان علامتی بود که ما در جستوجویش بودیم.» لاجرم از همانجا برگشتند و درست از آنجا که آمده بودند (با چه دقّتی) جای پای خود را گرفته، پیش رفتند. از جمله «ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا» کشف میشود که موسی(ع) قبلاً از طریق وحی مأمور بوده که خود را در مجمع البحرین به عالِم برساند و علامتی به او داده بودند و آن داستان گم شدن ماهی بوده است.
حضرت موسی(ع) به محض اینکه قضیه ماهی را میشنود، میگوید: ما هم در پی این قصّه بودیم و بیدرنگ از همانجا برگشته، خود را به آن مکان که آمده بودند، رسانده و در آنجا به آن عالم برخورد مینمایند.
منظور از«فتاه» در اینجا طبق گفته بسیاری از مفسّران و بسیاری از روایات، یوشع بن نون، مرد رشید و شجاع و با ایمان بنیاسرائیل است و تعبیر به «فتی» (جوان) ممکن است به دلیل همین صفات برجسته یا به دلیل خدمت به موسی و همراهی و همگامی با او بوده باشد.
مقصود از «مجمع البحرین» محلّ پیوند دو دریا است، در اینکه اشاره به کدام دو دریا است، میان مفسّران گفتوگو است و روی هم رفته چهار عقیده معروف در اینجا وجود دارد.
۱٫ منظور محلّ اتّصال خلیج «عقبه» با خلیج «سوئز» است، از سایر عقیدهها در این باره صحیحتر به نظر میرسد؛
۲٫ منظور محلّ پیوند «اقیانوس هند» با «دریای احمر» است که در بغاز «باب المندب» به هم میپیوندند؛
۳٫ محلّ پیوستگی «دریای مدیترانه» (که نام دیگرش دریای روم و بحر ابیض است) با «اقیانوس اطلس»، یعنی همان محلّ تنگه «جبل الطارق» که نزدیک شهر «طنجه» است؛
۴٫ نقطه پایانی دو دریا: دریای فارس از جانب غرب و دریای روم (مدیترانه) از جانب شرق. علّامه طباطبایی میفرماید:
درباره اینکه مجمعالبحرین کجاست، بعضی گفتهاند: منتهیالیه «دریای روم» (مدیترانه) از ناحیه شرقی و منتهیالیه خلیج فارس از ناحیه غربی است که بنابراین مقصود از «مجمعالبحرین» آن قسمت از زمین است که به یک اعتبار در آخر شرقی مدیترانه و به اعتبار دیگر در آخر غربی «خلیج فارس» قرار دارد و به نوعی مجاز آن را محلّ اجتماع دو دریا خواندهاند.
در اینجا یک سؤال پیش میآید که مگر پیامبری، همچون موسی(ع) ممکن است گرفتار نسیان و فراموشی شود که قرآن میگوید «نسیاً حوتهما؛ ماهیشان را فراموش کردند.» به علاوه چرا همسفر موسی نسیان شخص خودش را به شیطان نسبت میدهد؟
پاسخ این است که مانعی ندارد در مسائلی که هیچ ارتباطی به احکام الهی و امور تبلیغی نداشته باشد؛ یعنی در مسائل عادّی در زندگی روزمرّه گرفتار نسیان شود (مخصوصاً در موردی که جنبه آزمایش داشته باشد، آن گونه که درباره موسی در اینجا گفتهاند)؛ امّا نسبت دادن نسیان همسفرش به شیطان، ممکن است به این دلیل باشد که ماجرای ماهی ارتباط با یافتن آن مرد عالم داشت و از آنجا که شیطان اغواگر است، خواسته است با این کار آنها دیرتر به ملاقات آن عالم دست یابند و شاید مقدّمات آن از خود یوشع نیز آغاز گردیده که دقّت و اهتمام لازم را در این باره به خرج نداده است.
در ادامه آیات قبل میفرمایند:
«فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا ٭ قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ٭ قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِيَ صَبْرًا ٭ وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ٭ قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِی لَكَ أَمْرًا ٭ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَن شَيْءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا ٭ فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَكِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا ٭ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِيَ صَبْرًا ٭ قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلَا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا ٭ فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا ٭ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرًا ٭ قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا ٭ فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا يُرِیدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا ٭ قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِی وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا؛۲
تا بندهای از بندگان ما را یافتند كه از جانب خود به او رحمتی عطا كرده و از نزد خود به او دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا تو را به شرط اینكه از بینشی كه آموخته شدهای به من یاد دهی، پیروی كنم. گفت تو هرگز نمیتوانی همپای من صبر كنی و چگونه میتوانی بر چیزی كه به شناخت آن احاطه نداری، صبر كنی. گفت: انشاء الله مرا شكیبا خواهی یافت و در هیچ كاری تو را نافرمانی نخواهم كرد. گفت اگر مرا پیروی میكنی، پس از چیزی سؤال مكن تا [خود] از آن با تو سخن آغاز كنم. پس رهسپار گردیدند تا وقتی كه سوار كشتی شدند. [وی] آن را سوراخ كرد. [موسی] گفت آیا كشتی را سوراخ كردی تا سرنشینانش را غرق كنی؟ واقعاً به كار ناروایی مبادرت ورزیدی. گفت: آیا نگفتم كه تو هرگز نمیتوانی همپای من صبر كنی. [موسی] گفت: به سبب آنچه فراموش كردم، مرا مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگیر. پس رفتند تا به نوجوانی برخوردند، [بنده ما] او را كشت. [موسی به او] گفت: آیا شخص بیگناهی را بدون اینكه كسی را به قتل رسانده باشد، كشتی؟ واقعاً كار ناپسندی مرتكب شدی. گفت: آیا به تو نگفتم كه هرگز نمیتوانی همپای من صبر كنی؟ [موسی] گفت: اگر از این پس چیزی از تو پرسیدم، دیگر با من همراهی مكن [و] از جانب من قطعاً معذور خواهی بود. پس رفتند تا به اهل قریهای رسیدند. از مردم آنجا خوراكی خواستند؛ ولی آنها از مهمان نمودن آن دو خودداری كردند. پس در آنجا دیواری یافتند كه میخواست فرو ریزد و [بنده ما] آن را استوار كرد، [موسی] گفت: اگر میخواستی [میتوانستی] برای آن مزدی بگیری. گفت: این [بار دیگر وقت] جدایی میان من و توست، به زودی تو را از تأویل آنچه كه نتوانستی بر آن صبر كنی، آگاه خواهم ساخت.»
سوراخ کردن کشتی
موسی(ع) به اتّفاق این مرد عالم الهی به راه افتاد تا اینکه سوار بر کشتی شدند، «فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَكِبَا فِی السَّفِینَةِ». از اینجا به بعد میبینیم که قرآن در تمام موارد ضمیر تثنیه به کارمیبرد که اشاره به موسی و آن عالم است و این نشان میدهد که مأموریّت همسفر موسی، یوشع در آنجا پایان یافت و از آنجا بازگشت یا به دلیل اینکه او در این ماجرا مطرح نبوده، نادیده گرفته شده است، هر چند در حوادث حضور داشته؛ ولی احتمال اوّل قویتر به نظر میرسد.
اعتراض موسی(ع) در برابر سوراخ کردن کشتی
از آنجا که موسی(ع) از یک سو پیامبر بزرگ الهی بود و باید حافظ جان و مال مردم باشد و امر به معروف و نهی از منکر کند و از سوی دیگر، وجدان انسانی او اجازه نمیداد در برابر چنین کار خلافی سکوت اختیار کند، تعهّدی را که با خضر داشت، به دست فراموشی سپرد و زبان به اعتراض گشود و گفت: «آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی؟ راستی چه کار بدی انجام دادی!»، «قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا». بدون شک، مرد عالم هدفش غرق کردن سرنشینان کشتی نبود؛ ولی از آنجا که نتیجه این عمل چیزی جز غرق کردن به نظر نمیرسید، موسی آن را با «لام غایت» که برای بیان هدف میباشد، بازگو میکند. چه کاری از این خطرناکتر میتواند باشد که یک کشتی را با داشتن سرنشینهای متعدّد سوراخ کنند؟!. در بعضی از روایات میخوانیم که اهل کشتی به زودی متوجّه خطر شدند و شکاف موجود را موقّتاً با وسیلهای پر کردند؛ ولی دیگر آن کشتی یک کشتی سالم نبود.
پاسخ خضر(ع) به اعتراض موسی(ع)
در این هنگام آن عالم الهی با متانت خاصّ خود، نظری به موسی افکند و گفت: «نگفتم تو هرگز نمیتوانی با من شکیبایی کنی؟!»، «قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِيَ صَبْرًا». در این جمله، سؤال موسی(ع) را بیجا قلمداد نموده، میگوید: آیا نگفتم که تو توانایی تحمّل با من بودن را نداری؟ و با این جمله، همین گفته خود را که نیز خاطرنشان ساخته بود، مستدل و تأیید مینماید.
عذرخواهی موسی(ع) از خضر(ع)
موسی(ع) که از عجله و شتابزدگی خود که طبعاً به دلیل اهمّیت حادثه بود، پشیمان گشت و به یاد تعهّد خود افتاد، در مقام عذرخواهی برآمده، رو به استاد کرد و چنین گفت: «مرا در برابر فراموشکاریای که داشتم، مؤاخذه مکن و بر من به دلیل این کار، سخت مگیر». «قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلَا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا» یعنی اشتباهی بود و هر چه بود، گذشت. تو با بزرگواری خود صرفنظر فرما.
قتل کودک توسط خضر(ع)
سفر دریایی آنها تمام شد. از کشتی پیاده شدند و به راه خود ادامه دادند. در اثنای راه به کودکی رسیدند؛ ولی آن مرد عالم بیمقدّمه اقدام به قتل آن کودک کرد! «فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ». کلمه «فقتله» در این جمله با حرف فاء عطف شده، بر شرط «اذا» و کلمه «قال» جزاء شرط است. این، آن نکتهای است که از ظاهر کلام استفاده میشود و از همین جا معلوم میشود که عمده مطلب و نقطه اتّکای کلام بیان اعتراض موسی(ع) است.
بنا بر این، این آیات میخواهد یک داستان را بیان کند که موسی(ع) سه مرتبه، یکی پس از دیگری به خضر(ع) اعتراض کرده است، نه اینکه خواسته باشد سه داستان را بیان کرده باشد که موسی در هر یک اعتراضی نموده، پس مثل اینکه برای این گفته شده که داستان چنین و چنان شد و موسی بر او اعتراض کرد، دوباره اعتراض کرد، بار سوم هم اعتراض کرد. پس غرض و نقطه اتّکاء کلام، بیان سه اعتراض موسی است، نه عمل خضر و اعتراض موسی تا سه داستان بشود.
عکسالعمل و اعتراض موسی(ع) در برابر این قتل
در اینجا بار دیگر موسی(ع) صبر خود را از دست داد، منظره وحشتناک کشتن یک کودک بیگناه، آن هم بدون هیچ مجوّز، چیزی نبود که موسی بتواند در مقابل آن سکوت کند، آتش خشم در دلش برافروخته شد و گویی غباری از اندوه و نارضایتی چشمان او را پوشاند، آنچنان که بار دیگر تعهّد خود را فراموش کرد، زبان به اعتراض گشود، اعتراضی شدیدتر و رساتر از اعتراض نخست، چرا که حادثه وحشتناکتر از حادثه اوّل بود؛ «گفت: آیا انسان بیگناه و پاکی را بیآنکه قتلی کرده باشد، کشتی؟!»، «قال أقتلت نفسا زکیه بغیر نفس». «به راستی که چه کار منکر و زشتی انجام دادی.» «لقد جئت شیئا نکرا».
پاسخ خضر(ع) به اعتراض موسی(ع)
باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردی مخصوص به خود، جمله سابق را تکرار کرد و گفت: «به تو گفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی»، «قال ألم أقل لک إنک لن تستطیع معی صبرا». تنها تفاوتی که با جمله گذشته دارد، اضافه کردن کلمه «لک» است که برای تأکید بیشتر است؛ یعنی من این سخن را به شخص تو گفتم. زیادی کلمه «لک» یک نوع اعتراضی است. به موسی که چرا به سفارشش اعتنا نکرد و نیز اشاره به این است که گویا نشنیده که در اوّل امر به او گفته بود: «إنّک لن تستطیع معی صبرا».
عذرخواهی و مهلتخواهی حضرت موسی(ع) از خضر(ع)
موسی(ع) به یاد پیمان خود افتاد، توجّهی توأم با شرمساری، چرا که دو بار پیمان خود را ـ هر چند از روی فراموشی ـ شکسته بود و کمکم احساس میکرد که گفته استاد ممکن است راست باشد و کارهای او برای موسی در آغاز غیر قابل تحمّل است. بنابراین بار دیگر زبان به عذرخواهی گشود و چنین گفت: «این بار نیز از من صرفنظر کن و فراموشی مرا نادیده بگیر؛ امّا اگر بعد از این از تو تقاضای توضیحی در کارهایت کردم (و بر تو ایراد گرفتم) دیگر با من مصاحبت نکن؛ زیرا تو از ناحیه من دیگر معذور خواهی بود». «قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا». علّامه میفرماید:
معنای آیه این است: اگر بعد از این دفعه یا بعد از این سؤال بار دیگر سؤالی کردم، دیگر با من مصاحبت مکن؛ یعنی دیگر میتوانی با من مصاحبت نکنی. «قد بلغت من لدنی عذرا؛ به عذری که از ناحیه من باشد رسیدی و به نهایتش هم رسیدی.» این جمله حکایت از نهایت انصاف و دورنگری موسی میکند و نشان میدهد که او در برابر یک واقعیّت، هر چند تلخ، تسلیم بود یا به تعبیر دیگر بعد از سه بار آزمایش برای او روشن میشد که مأموریّت این دو مرد بزرگ از هم جدا است و به اصطلاح آبشان در یک جوی نمیرود!
رسیدن به قریه و ماجرای تعمیر دیوار
بعد از این گفتوگو و تعهّد مجدّد «موسی با استاد به راه افتاد تا به قریهای رسیدند و از اهالی آن قریه غذا خواستند؛ ولی آنها از مهمان کردن این دو مسافر، خودداری کردند»، «فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا». بدون شک موسی و خضر از کسانی نبودند که بخواهند سَر بارِ مردم آن دیار شوند؛ ولی معلوم میشود زاد و توشه و خرج سفر خود را در اثنای راه از دست داده یا تمام کرده بودند و به همین دلیل مایل بودند، مهمان اهالی آن محل باشند، (این احتمال نیز وجود دارد که مرد عالم عمداً چنین پیشنهادی به آنها کرد تا درس جدیدی به موسی بیاموزد).
در روایتی از پیامبر(ص) میخوانیم که درباره آنها فرمود: «کانوا اهل قریه لئام؛ آنها مردم لئیم و پستی بودند.» سپس قرآن اضافه میکند: با این حال آنها در آن آبادی دیواری یافتند که میخواست فرود آید، آن مرد عالم دست به کار شد تا آن را برپا دارد و مانع ویرانیاش شود «فَوَجَدا فیها جِداراً یُریدُ أن یَنقِضُ فَأقامه».
اعتراض موسی(ع) به تعمیر دیوار از سوی خضر
موسی(ع) که قاعدتاً در آن موقع خسته و کوفته و گرسنه بود و از همه مهمتر احساس میکرد شخصیّت والای او و استادش به دلیل عمل بیرویّه اهل آبادی سخت جریحهدار شده و از سوی دیگر مشاهده کرد که خضر در برابر این بیحرمتی به تعمیر دیواری که در حال سقوط است، پرداخته، مثل اینکه میخواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد و فکر میکرد، حدّاقل خوب بود استاد این کار را در برابر اجرتی انجام میداد تا وسیله غذایی فراهم گردد. بنابراین تعهّد خود را بار دیگر به کلّی فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود؛ امّا اعتراضی ملایمتر و خفیفتر از گذشته و «گفت: میخواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری»!
جدا شدن موسی و خضر(ع)
اینجا بود که آن مرد عالم، آخرین سخن را به موسی گفت؛ زیرا از مجموع حوادث گذشته یقین کرد که موسی، تاب تحمّل در برابر اعمال او ندارد، فرمود: «اینک وقت جدایی من و تو است! امّا به زودی سرّ آنچه را که نتوانستی بر آن صبر کنی، برای تو بازگو میکنم»، «قال هذا فراق بینی و بینک سأنبئک بتأویل ما لم تستطع علیه صبرا».
مفسّر معروف، ابوالفتوح رازی میگوید:
در خبری است که از موسی(ع) پرسیدند، از مشکلات دوران زندگیات از همه سختتر را بگو، گفت:
«سختیهای بسیاری دیدم (اشاره به ناراحتیهای دوران فرعون و گرفتاریهای طاقتفرسای دوران حکومت بنی اسرائیل) ولی هیچ یک همانند گفتار خضر که خبر از فراق و جدایی داد، بر قلب من اثر نکرد.»
پس از آن خضر(ع) سبب کارهایی را که انجام داده بود، یک به یک بیان کرد:
امّا داستان کشتی: میدانستم در پیش رو پادشاهی است که کشتیها را غصب میکند؛ مگر کشتیهای معیوب را و من کشتی را معیوب کردم، برای آنکه نجات پیدا کند. من خدمت میکردم؛ ولی به صورت خیانت.
امّا داستان غلام: او فرزند یک پدر و مادر مؤمن بود. بیم آن بود که وقتی بزرگ شود طغیان کند، کفر ورزد و آنها را از بین ببرد. در واقع من خدمتی به پدر و مادرش کردم. امّا آن دیوار مال دو تا بچّه بود که پدر و مادرشان آدمهای صالحی بودند و احسان و خدمت به آنها اقتضا میکرد که من این کار را انجام دهم، این پاداش نیکوکاری آنها بود. در این داستان، پیوسته چنین است که در زیر یک پرده که آن پرده، کار زشت است، یک هدف عالی نهفته است که آن را توجیه میکند. برای کسی که نمیداند، توجیهپذیر نیست. آن کسی که نمیداند، وظیفهاش این است که از استاد خود پیروی کند. برخی کارها برای افرادی جایز میشود و برای افراد دیگر جایز نیست. این است که وظیفه پیغمبر و امام و وليّ در خیلی موارد فرق میکند؛ نه اینکه حکم برای پیغمبر و ما دو حکم است. حکم برای ما و پیغمبر یا برای ما و امام، هر دو یکی است. اگر ما هم علم آنها را داشتیم آن طرفتر را میدیدیم، وظیفهمان همان میشد.
پینوشتها:
۱٫ سوره کهف (۱۸)، آیات ۶۰ تا ۶۴٫
۲٫ همان، آیات ۶۵ الی ۷۰٫
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com