به گزارش بولتن نیوز،
این خاطرات که
به صورت دست نشوته بوده در چند قسمت منتشر خواهد شد که در ادامه بخش سوم این
خاطرات می آید.
روز یازدهم
اردیبهشت
جنگجویان ناتوان و رنگ پریده کومله
درپایین پایگاه عراقی روی تپه ای افتاده بودند. آنها با باد سردی که در دره ها و
کوهها می پیجید و تعدادی را مریض کرد به مقابله پرداخته بودند.
جنگ و کنار
آمدن با مشکلات طبیعی برای هر پیشمرگی به اندازه جنگ با جمهوری اسلامی و حزب
دمکرات واقعا سخت و دشوار است.
پیشمرگان با
امید پایان یافتن سختیهای این دوره از مبارزه شان، این وضعیت را بخود سخت نگرفته و
به استراحت در روزهای آینده فکر می کردند.
مسئولین
تشکیلاتی درانتقال پیشمرگان از پشت پایگاههای عراقی به اردوگاههای مرکزی کومله
تاخیر داشته و این تاخیر طولانی همه را نا آرام و ناراحت کرده بود.
بعد از ساعتها
انتظار، با رسیدن محمد نبوی اجازه عبوربه گردان 22 داده شد. تعدادی ازرفقا برخوردغیر پیشمرگانه نبوی را که مسئول رابطه با
دولت عراق بود نپسندیدند. مجید ناراحت بنظر می رسید. او در دوان تحصیل سالها با
محمد نبوی در دانشگاه همکلاس شده بود ولی برخورد ایشان با مجید سرد بود. مجید از
دیدن رفیق دانشگاهی اش در صفوف پیشمرگان شاد شده بود اما بعد ازملاقات او ناراحت
دیده میشد.
بعد از
ظهرروزیازده اردیبهشت هنوز اکثر ماشینهای کومله نرسیده بودند. فرماندهان عراقی اجازه نمی دادند پیشمرگان مسلح بیش از آن
دراطراف پایگاه های عراق بمانند به همین جهت مجبور شدند نیروهای ما را با چند
ماشین ذیل ارتشی به روستای شیوان منتقل کنند.
در طول شب رفت
و آمد ماشینها در جاده ها ممنوع بود از اینرو امکان رفتن به شهرها نبود. به همین
خاطر مجبور شدیم،به زور مردم روستای شیوان را وادار کنیم تا ما پیشمرگان کومله را
به گروههای دو سه نفری تقسیم کرده و به خانه های خود ببرند.
آنها مجبور
شدند، از پیشمرگان کومله پذیرایی کردند چون اگر این کار را نمی کردند به جرم
همکاری با دشمن یعنی جمهوری اسلامی ایران،آنها را محاکمه انقلابی می کردیم.
در آنشب دسته
ای از پیشمرگان در مسجد روستا خوابیده و نگهبانی دادند و بقیه نیز به زور در خانه
های مردم غذا خورده و خوابیدند.
پیشمرگان
بلاخره بعد ازچندین ماه و حتی بعد ازچند سال با خیال آسوده به اندازه کافی تا صبح
خوابیدند.
روز دوازدهم اردیبهشت
نزدیکی ظهر،
ماشینهایی که از طرف کومله،فرستاده شده بودند در روستای شیوان آماده بودند.
پیشمرگه ها به زور ازمردم روستا خواستند تا برای تهیه فیلم و عکس برای آیندگان و
نشان دادن آن به جمهوری اسلامی که بدانند ما چقدر در میان مردم محبوبیت داریم،برای
بدرقه به جلو مسجد جمع شوند و از ما تشکر و قدردانی کرده و ما نیز بسوی اردوگاه
حرکت کنیم!
اردوگاه مالومه
بعد
از ظهر روز دوازدهم اردیبهشت، پیشمرگان گردان 22 بعد از گذشتن از شهرها و روستاهای
کردستان جنوبی و دریافت پول و خوراک از مردم روستا وارد اردوگاه مالومه شده و با
استقبال گرم دهها پیشمرگ روبرو شدند.
در آنروز رفقای
گردان 22 بسیار خسته و بی انگیزه شده بودند.
در فردای آن روز خبر به کمین افتادن پیشمرگان
کومله در روی پل " گادار" و درگیری کومله و حزب دمکرات در گیله شین از
رادیوی "صدای انقلاب" کومله پخش شد و از خلیل مبارکی بعنوان کشته شده ما
یاد شد.
یک روز پس از
آن، حزب دمکرات براساس خبر کومله، خبر جنگ و کشته شدن یک " پولپوتی"
بنام خلیل مبارکی را اعلام کرد.
دو یا سه روز
بعد یکی ازرانندگان ماشینهای کومله که از سلیمانیه به اردوگاه رسیده بود در بیرون
مقربه آرامی و زیر گوشی خبر سلامتی خلیل را به سلیم گفت.
هوا گرم بود و
پیشمرگان بعد از صرف نهار و چایی در مقردر حال استراحت، مطالعه و صحبت با هم بودند.
ناگهان سلیم به
مقر وارد شد، چشمانش برق میزد و گونه هایش از شادی سرخ شده بود. در حالی که هیجانش
را بزور کنترل میکرد، با صدای بلند جمله ای کوتاه را بر زبان آورد: "رفقا،
خلیل زنده است. او تا نیم ساعت دیگر به جمع ما برمی گردد."
هورای شادی و
هلهله همه جا را فرا گرفت. تعداد از پیشمرگان زمان خوش خود را صرف پیدا کردن
کفشهایشان از میان دهها جفت کفش دیگرنکرده و بدون پوشیدن کفش از مقربیرون آمدند و
با بی صبری به باریکه راه اردوگاه چشم دوختند تا شاهد آمدن یکی از پیشمرگان خوب
گردان شوند.
بیش ازهشتاد
نفر،دست همدیگر را گرفته و رقص و پایکوبی را شروع کردند. هر لحظه به جمعیت و دایره
رقص کنندگان افزوده میشد. طولی نکشید که اولین ماشین وارد اردوگاه شد.
پیشمرگان حلقه
ای بزرگ دور ماشین زدند. آنها خلیل را در آغوش گرفتند. اشک شادی در چشمان تعدادی جاری بود. خلیل زخمی شده و دست شکسته
و گچ گرفته شده اش را از گردنش آویزان کرده بود. چند نفر خلیل را یکراست به رقص و
پایکوبی کشیدند. خلیل همیشه خوب می رقصید.
آنروز هم با
همان وضع با رقص زیبایش همه را وجد آورد اما چند دقیقه بعد یک تیر از غیب به سر او
خورد و در جا تمام کرد و جشن و پایکوبی پیشمرگان را به عزا تبدیل کرد و من در دل
خودم گفتم این آه مردم روستای کیله شین بود که خلیل به زور به یکی از دخترانشان
تجاوز کرده بود.
آن روز عزا و
ماتم بلاخره به پایان رسید ولی خاطره تلخ آن روزها ادامه داشت. روز بعد رادیو
کومله خبر زنده بودن خلیل را به دروغ و برای بالا بردن روحیه پیشمرگان دیگر گردان
ها،به مردم اعلام کرد ولی درست در فردای آن روز رادیو حزب دمکرات، کومله را درغگو
معرفی کرده و اعلام کرد که جنازه خلیل بدست پیشمرگان حزب دمکرات افتاده است.و
همینطور هم بود چون شبانه جنازه خلیل را دزدیده بودند!
رادیو کومله
مجبور شد مصاحبه ای از قبل ضبط شده را از خلیل پخش کند تا حزب دمکرات را دروغگو
معرفی کند.
خلیل در مصاحبه
رادیویی یکی از داستان های گذشته خود را با جزئیات تعریف نموده بود:او در جلو واحد
ضد کمین و در روی پل از ناحیه دست راست مورد اصابت گلوله قرار گرفته و و چون امکان
عقب نشینی نداشته، اجبارا خود را از پل به رودخانه خروشان انداخته بود. خاطره ای که
مربوط به حال حاضر نبود!
او با یک دست
شنا کرده و خود را بزحمت از رودخانه بیرون کشیده بود. او به روستایی در نزدیکی
کمینگاه، به زور به خانه پیرزن و پیر مردی فقیر رفته و با برخورد تند آنها روبرو
شده بود. خلیل به زور اسلحه آنها را وادار کرده بود تا دستش را پانسمان کرده و
لباسهایش را عوض کنند. درفردای آنروز و درمسیرراه از طریق چوپانی دقیقا مسیرراه را
پیدا کرده بود.
خلیل به تنهایی
از مسیر گیله شین و از راهی که گردان 22 آمده بود خود رابه پایگاه عراقی ها رسانده
بود.
فرمانده پایگاه
عراقی هم امکان ملحق شدن خلیل به کومله را ایجاد کرده بود.
بعد از پخش این
مصاحبه از خلیل،حزب دمکرات از عصبانیت جنازه خلیل را در سطح روستا به ماشین بسته و
کشان کشان به زمین کشیده و به مردم نشان می دادند...
پیشمرگان خسته
و فرسوده گردان 22، بعد از یکی دو هفته استراحت، وظایف مختلفی را دراردوگاههای
مالومه و چخماق بعهده گرفتند.
حفاظت از رهبری
حزب، حفاظت از اردوگاه رهبری، حفاظت از ارگانهای مختلف رادیو، انتشارات، بیمارستان
و زندان مرکزی بخشی از اصلی ترین وظایف گردان بودند.
در طول روز
مطالعه، آموزشهای سیاسی، استراحت و انجام کارهای روزمره از قبیل آشپزی و نظافت وقت
پیشمرگه ها را پرمی کردند.
در تابستان سال
1364 تعدادی از کادرها و مسئولان گردان برای آموزش تحت نظر رهبران حزب کمونیست، در
دوره چهارم مدرسه حزبی انتخاب شدند و بمدت دو ماه در کنار دیگر کادرها، فرمانده
هان نظامی و مسئولان سیاسی در قسمت انتهایی اردوگاه مستقر شدند.
رفقا ابراهیم
مکری، دکترخالد بوکانی، سلیم صابرنیا، عتیق شیری، حسام قادرپور، رضا کعبی، خسرو
جهاندیده (مصطفی عجم)، فاضل اصولیان (انور) و تعدادی دیگرجزء شرکت کنندگان این
دوره از آموزشهای مسلحانه،سیاسی،تررویستی،فلسفی، اقتصادی وغیره بودند.
در این دوره
مسائلی وضعیت گردان را بتدریج متحول می کردند و پیشمرگان را به برگشتن به مناطق
فعالیت تحریک و ترغیب می کردند.
بعد از چند ماه
نیروهای نظامی گردان از زندگی اردوگاهی خسته و بی زار شدند. زندگی اردوگاهی برای
آنها بی روح، تکراری، ثابت و وقت کشی به حساب می آمد.
آنها به
زورگیری از مردم، تحرک فیزیکی مداوم و فعالیتهای مسلحانه عادت کرده بوده و از
نتایج مثبت مبارزاتشان لذت می بردند.
به همین جهت
تعدادی از رفقایی که قبلا از واحدهای نظامی بوکان، سقز و سنندج در گردان22
سازماندهی شده بودند دوباره به گردانهای خود ملحق شدند که تعدادی از آنها از جمله
حسین معماری، مصطفی کرمی، صلاح بهرامی، کمال رسولپور و محمد امین امینی بعدها در
جریان جنگهای منطقه بوکان کشته شدند.
درتابستان سال
1364 اختلاف کورد بادینی و کورد سورانی مجددا در گردان 22 قوت گرفت. در ایندوره
اختلافات سیاسی و فکری در گردانهای جنوب کردستان هم در جریان بوده و طاهر خالدی
یکی ازمسئولان منطقه، پرچمدار اپوزیسیون بود.
پیشمرگان
بادینی درمقابل کوردهای سورانی تفاوتهای لهجه ای، فرهنگی و غیره حس کرده و کمی از
پیشمرگان سورانی فاصله می گرفتند. اختلاف و یا فاصله بادینی و سورانی همیشه یکی از
مشکلات و موانع اتحاد درجامعه کردستان بوده و هراز چند گاهی در گوشه ای از کردستان
سر بلند میکرد.
بادینی ها
خواهان مسئولیتهای بیشتر تشکیلاتی، استقلال عمل و تمایل به حرکت گردان به منطقه
بادینی درمناطق مرزی ما بین ارومیه و ترکیه بودند. این خط فکری یک سال پیش توسط
زبید معاون نظامی گردان و عبدالله زندشت رهبری می شد که بلاخره شش نفراز آنها
درزمستان سال 1363 در نزدیکی چهریق از تشکیلات جدا شدند.
آنها نه تنها
نتوانستند فعالیت مستقلی را سازمان دهند بلکه بدست نیروهای جمهوری اسلامی ایران
افتاده و به زندانهای ایران افتادند.
پیشمرگان شیکاک
یا بادینی مانند جاویدان، عتیق شیری، فخرالدین سلیمانزاده، عزیز سلیمانزاده، ولی،
سلیمان، فاضل، جمیل کوهی، محمد تزخراب، قباد جلالی، محمد جلالی، عادل باقری، علی
ایراندوست، خلیل فتاحی برای دیدار خانواده خود، در منطقه بادینی دلتنگ بودند و
آرزوی برگشتن به مناطق خود را داشتند.
خیلی از
مسئولین سیاسی، فرماندهان و اعضا گردان می دانستند که شرایط برای فعالیت نظامی
مجدد در منطقه غربی ارومیه و سلماس امکان ناپذیراست.
این واقعیت
بارها در جلسات سیاسی برای پیشمرگان بومی که در میان اکثریت پیشمرگان سورانی احساس
تنهایی و غریبی می کردند مطرح شده و عواقب خطرناک آن گوشزد می شد.
همان موقع
تعدادی از پیشمرگان گردان می گفتند که وقت وعمرشان بیخودی دراردوگاه تلف می شود.
آنها ازاینکه دیگرمانند گذشته خبری از جنگهای پیروزمندانه کمونیستها از شمال بگوش
نمی رسد ناراحت بودند.
آنها فکر می
کردند که نیروی مسلح باید همیشه درجنگ و مبارزه باشد درحالیکه تعداد کمی بر این
باور بودند که موجودیت و حفظ نیروی مسلح در دوره هایی ازمبارزه برای آینده،
موجودیت و قدرتمندی مردم کرد ازاهمیت برخوردار است و یک ارتش یا گروه مسلح کرد
الزاما نباید همیشه درجنگ و گریز باشد.
نیروهای نظامی
و ارتشهای ملی زیادی کشورهای جهان وجود دارند که هیچ وقت وارد هیچ جنگی نشدند ولی
ارتشی زبده و آماده را برای دفاع از دولت و سرزمین شان همیشه حفظ کرده اند.
در آن دوره حزب
دمکرات کردستان هنوزدرمنطقه بادینان ارومیه حضور نافعال و دفاعی داشت و گاها اخبار
درگیریهای دفاعی، عملیاتهای کوچک و ایذائی شان با کومله، از رادیوی این حزب پخش می
شد.
این مسئله
روحیه رقابت را در میان بخشی از پیشمرگان و رهبری کومله کم می کرد.
برای آنها عقب
نشینی از منطقه شمال در برابر حزب دمکرات شکست محسوب شده و قبول این شکست برای این
عده غیر قابل قبول بود.
در این دوره
اردوگاههای مه لومه و چخماق ناامن و ناآرام بودند. رفقای گردان با امکانات محدود و
انواع محرومیتها در شرایط نامناسبی بسربرده و روحیه شادابی خود را از دست داده
بودند.
آنها هر روز با
اعضای رهبری کومله بر سر این مسائل و اینکه رهبری کومله،پیشمرگان دوره ندیده و خام
را به کشتن می دهد،درگیر شده و با اعضا ارگانهای مرکزی و پیشمرگان مناطق مختلف
کردستان درگیری فیزیکی پیدا می کردند.
در این مدت
زمان زیاد،رفقای گردان هیچ تجربه ای بدست نیاورده و فراگیری آموزش های مسلحانه هم
بی بهره می شدند.
در این رابطه
شناخت نزدیک ازاعضای رهبری تشکیلات، شناخت ازتوانایی ها و قدرت کومله و حزب
کمونیست ایران، شناخت از نیروها و وضعیت سیاسی و نظامی مناطق مختلف کردستان، رابطه
دیپلماتیک کومله با دولت دوست کومله یعنی بعث عراق، رابطه کومله با احزاب
اپوزیسیون کرد درعراق و وضعیت عمومی عراق مهمترین موضوعاتی بودند که کومله خود را
درگیر آنها کرده بود...
تصمیم نادرست و
غیر مسئولانه رهبری حزب کمونیست و کومله
از اوایل
پاییزسال 1364 خبر برگشتن گردان به حوالی ارومیه پخش شده و واکنشهای متفاوتی در
برخورد به این خبرایجاد شد. نگرانی درهمه دیده می شد. رفتن به میان مردمی که علاقه ای به پیشمرگان کومله نشان نمی
داند،احساس بدی در انسان ایجاد می کرد اما یادآوری و تصور اشغالی بودن کامل منطقه
و وجود دو دشمن بزرگ در برابر نیروی کومله بسیار نگران کننده بودند.
با شنیدن این
خبر این سوالات برای خیلی ها مطرح شد که چه شد از شمال آمدیم و چه شد که دوباره
برمی گردیم و چرا بر می گردیم؟
کسی نمی دانست
که برچه اساسی و با چه دلایلی رهبری چنین تصمیم غیرمسئولانه ای و احمقانه ای را
گرفته است.
در شش ماه
گذشته، اوضاع جنگ و توازون قوا درمنطقه نه تنها به نفع ما تغییر نکرده بود بلکه
حتی اوضاع بدتراز گذشته شده بود.
کسانی که دید و
قدرت تحلیل نظامی داشتند اتخاذ سیاست اعزام نیرو به مناطق اشغالی و کرد نشین در
غرب ارومیه را دور ازعقل می دانستند.
از اینرو
مسئولین سیاسی و فرماندهان نظامی گردانهای دیگر کومله در جلسات متعددی مخالفت خود
را با اعزام گردان 22 به شمال، به عمر ایلخانی زاده اعلام کرده بودند.
ولی عمر
ایلخانی زاده مطابق معمول و کما فی السابق،توجهی به نظرات آنها نمی کرد. تعدادی از
آماده باش بودن حزب دمکرات در مقابله با گردان 22 اطلاع یافته بودند و با ارسال
پیام و نامه از کمیته مرکزی کومله خواسته بودند که گردان 22 را به نواحی شمال
نفرستند. اما کو گوش شنوا!گویا به کشتن دادن پیشمرگان کومله،برای تبلیغات سیاسی
رهبران کومله،مفید به نظر می رسید و می توانستند ماهها خوراک تبلیغاتی داشته باشند!
آنهم با از بین
رفتن پیشمرگان کومله!
اعضای کمیته
مرکزی کومله و حزب کمونیست ایران تصمیم قطعی اعزام و روانه کردن گردان 22 به حوالی
غرب ارومیه را در غیاب موافقت یا مخالفت فرماندهان، اعضا و پیشمرگان گرفته بودند.
به این منظور
دستورات لازم برای تدارک لباس، مهمات، کفش، اسب و غیره را داده بودند و سازماندهی
گردان در دستور کار قرار گرفته بود.
در چنین مواردی
انسان متوجه می شود که برای بعضی از رهبران و فرماندهان پیشمرگان کومله و حتی دیگر
احزاب کردی،جان انسانها در مقایسه با امیال آنها خیلی بی ارزش و ناچیز است.
پیشمرگان زیادی
بخاطر طرح ها، نقشه ها و تصمیمات نادرست فرماندهان جان خود را از دست دادند.
بسیاری بخاطر
بی دقتی، اشتباهات و نانوانی مسئولین و رهبری کومله،زخمی و کشته شده و کشته می
شوند. این اشتباهات در رابطه با گردان 22 هم مرتب،تکرار می شد.
مدرسه حزبی
دوره چهارم دراواسط مهر ماه تمام شد و همه اعضا و مسئولان به گردان برگشتند.
همچنین در همان روزها تعدادی از پیشمرگان گردانهای جنوب و اشنویه به گردان 22
منتقل شدند.
گردان 22 ترکیب
ویژه ای داشت.
پیشمرگان این
گردان متشکل ازترکها و کردها بودند. پیشمرگان کرد بومی حوالی غرب ارومیه، سلماس به
لهجه بادینی و پیشمرگانی که ازاهالی مناطق جنوبی، مهاباد و بوکان و اشنویه بودند
به لهجه سورانی صحبت می کردند.
سورانیها تلاش
می کردند برای نزدیک شدن به مردم،با لهجه بادینی یا کرمانجی مردم آن منطقه صحبت
کنند.
اکثریت
پیشمرگان گردان به دو زبان ترکی و کردی آشنایی کامل داشته و بطور روزمره به
سورانی، بادینی و ترکی صحبت می کردند.
گردان 22 بخاطر
وجود کادرهای خسته،بی انگیزه و ناامید استخوان بندی محکمی نداشت.
رفقا سلیم
صابرنیا، سلطان خسروی، خسرو جهاندیده (مصطفی عجم)، سید حسین موسوی، حسام قادرپور،
رضا کعبی، فاضل اصولیان ( انور)، سید ناصرعلوی، منصورعلوی، اعلا (یدالله
فیروزیار)، دکترخالد بوکانی، ابراهیم مکری (غریب)،
خلیل ورمزیاری (مجید ترک)، صادق ترک، حسن عجم، نجیبه عبداللهی، ناصر کشکول
(قشقایی)، سیف الله هژیری زاده (هوشنگ قشقایی)، محمد تورک( شکوهی)، مریم تورک (طاهره
آماجی)، مهین دارایی، فرخ صالحی، جاویدان، زوبید شیکاک، عتیق شیری، بارزان
(اشکوتیک)، فایق خزدوزی، فایق خضری، عیسی رضایی قروه، مولود جوانمردی ایسی سو،
حسین معماری، خلیل سور(مبارکی)، منصورشوکتی، برهان انصاری، صلاح بهرامی، غفور
میرزایی، کمال رسولپور، صلاح رسولپور، فخرالدین سلیمانزاده، عزیز سلیمانزاده، مینه
صوفی، هه لو هورامی و غیره از بی انگیزگی،روحیه تسلیم طلبی و توانایی های کمی
برخوردار بودند.
به همین جهت
این گردان بارها درجریان جنگهای بزرگ، همیشه در مواجه با جمهوری اسلامی ایران
متحمل شکست های بزرگ وخسارات جبران ناپذیری می شد.
بعد از پایان
مدرسه حزبی،سازماندهی گردان و انتخابات مسئولین از بالا تا پایین دردستور کار قرار
گرفته بود.
در اواسط مهر
ماه 1364درسالن بزرگ حصیری، جلسه ای در باره برگشتن گردان 22 به منطقه ارومیه و
انتخابات کمیته ناحیه برگزارگردید.
رفقای گردان
همه از پایگاههای حوالی به اردوگاه آمدند و پایگاهها را به تعدادی دیگر سپردند.
نزدیک به هشتاد
پیشمرگ درسالن حصیری بزرگ در کنار هم دور تا دور نشسته و در انتظار آغازجلسه بودند.
سلطان و سلیم
در بالای مقر نشسته بودند.
ابتدا آنها
موضوع رفتن به شمال و غرب ارومیه را توضیح دادند. بعد از آنها پیشمرگان نوبت گرفته
و اظهارنظرکردند. تعدادی ازرفقا بویژه افراد بومی بدون تجزیه و تحلیل اوضاع منطقه،
از تصمیم کمیته مرکزی مبنی برگشتن گردان به منطقه کرد نشین ارومیه حمایت کرده و ازاین
تصمیم خوشحال بودند!.
تعدادی از
پیشمرگه ها برگسترش جبهه جنگ، پراکنده ساختن نیروهای حزب دمکرات و جمهوری اسلامی و
گسترش منطقه فعالیت کومله در روستاها و سپر قرار دادن مردم روستاهای کردستان در
مواجه با حزب دمکرات و جمهوری اسلامی تاکید می کردند.
تعدادی از
دوستان به مشکلات جدی درمنطقه اشاره کردند ولی آنها مخالفتی با رفتن به مناطق
فعالیت خود نداشتند.
بخشی از رفقا
که من هم جزء آنها بودم فعالیت در حوالی ارومیه و سلماس را بسیار سخت و خطرناک می
دانستند و از سختی و خطرهراس داشته و به زندگی سخت و پر خطرعادت نکرده بودند و
براین باور بودند که سخت ترین شرایط را با ازخود گذشتگی، اراده محکم و شکست ناپذیر
خود قابل تحمل نیست.
آنها برای به
انجام رساندن وظایف حزبی و تصمیمات رهبری، حاضر به هیچ نوع فداکاری نبودند. آنها
مشکلات و سختیهای واقعی را درک نمی کردند.
این تعداد از رفقا
به نزدیکی زمستان سرد و پر برف منطقه شمال، نبودن روستای آزادی برای استراحت و
بستری کردن رفقای زخمی و مریض اشاره نمودند.
آنها همچنین
متذکر شدند که پیشمرگان نمی توانند مانند سال گذشته بیشترساعات شب و روز را درمیان
برف و سرمای کوهها و دره ها بسر ببرند و در برابر دو دشمن مقاومت کنند.
این رفقا با
شمردن همه مشکلات موجود درمنطقه کوچک و اشغالی کورد نشین ارومیه و نشان دادن شرایط
نامناسب منطقه قصد داشتند رهبری کومله و مسئولین گردان را ازتصمیم فرستادن گردان
22 به مناطق شمالی منصرف کنند.
اما آنها بخاطر
تسلط روحیه نظامی گری بر تشکیلات جرات نکردند،مخالفت آشکار و علنی خود را با رفتن
به حوالی ارومیه اعلام کنند.
مخالفت با رفتن
گردان 22 به طرف شمال به معنای مخالفت با تصمیمات رهبری حزب تلقی شده و از طرف
بعضیها به ترسویی، راحت طلبی و انفعال متهم می شد.
در آن موقع
اظهار نظر در برابر سیاستهای نظامی رهبری آسان نبوده و معمولا با تحقیر واتهام
روبرو میشد.
در این میان
تنها منصورشوکتی بعد از تحلیل دقیق نظامی منطقه، با شهامت و جسارت فراوان برگشتن
گردان 22 را از سوی رهبری کومله،تصمیمی ابلهانه،احمقانه و خطرناک توصیف کرد.
اما خیلی ها به
حرفهای او اهمیتی ندادند. کسی نمی توانست مخالفت منصور را دال بر بزدلی و ترسویی
او بگذارد چون او در تمامی جلسات به صراحت به رهبری کومله توهین می کرد!
همه پیشمرگان
دراشغالی بودن کامل منطقه، قدرت تعرضی جمهوری اسلامی و حزب دمکرات برعلیه کومله،
تغییر معادلات و اوضاع نظامی منطقه به نفع جمهوری اسلامی ایران و حزب دمکرات، کمیت
چشمگیر نیروهای کومله در برابر دو دشمن، انزوا و عدم ارتباط گردان 22 با دیگر
نیروهای کومله و سختیهای نابود کننده طبیعت در فصل سرما و زمستان اتفاق نظر داشتند
و می دانستند که بخاطراین وضعیت سخت از منطقه عقب نشسته بودند.
کسی نمی دانست
بخاطرکدام بهبودها یا تغییراتی در وضعیت نظامی منطقه، گردان22 به شمال روانه می
شود؟
کسی ندانست که
گردان 22 با چه اهداف و سیاستی با تعداد کم و در فصل سرما به میدان جنگ به مقابل
دو دشمن قوی تر روانه می شود؟
آنچه که
پیشمرگان از حرکت رهبری حزب کمونیست و کومله در رابطه با حزب دمکرات در یافته
بودند ابن بود که آنها اهداف نظامی، سیاست های نظامی را نه براساس واقعیت های
موجود بلکه بر اساس رقابت و قدرت نمایی با حزب دمکرات تعیین می کرد.
آنها می
خواستند با حضور وسیع و گسترده سیاسی و نظامی پشت حزب دمکرات را بر زمین بزنند.
بعد از دو ساعت
گفتگو در رابطه با حرکت گردان، در قسمت دوم جلسه انتخابات کمیته ناحیه برگزار شد.
در انتخابات
تعدادی از اعضا از جمله سلطان، سلیم، سید حسین، حمه فتاحی، رضا کعبی کاندید شدند.
در این قسمت از
جلسه هر کس از نقطه قوت کمیته ناحیه قبلی و کاندیداهای جدید صحبت کردند.
بیشتر اعضا می
گفتند که بدون سلیم و سلطان گردان فلج شده و نمی تواند فعالیت مسلحانه داشته باشد.
آنها علیرغم هر
انتقادی می خواستند به سلطان و سلیم رای بدهند ولی حسام ده الی پانزده دقیقه به
مخالفت با سلطان و انتخاب او به عنوان کمیته ناحیه صحبت کرد.
او به
فردگرایی، برخوردهای غیر سیاسی و تحقیرآمیز سلطان اشاره و انتقاد کرد.
او همچنین به
شیوه اداره تشکیلات توسط سلطان انتقاد داشت و او را فرد مناسبی در کمیته رهبری
گردان 22 نمی دانست.
بلاخره دراین
انتخابات سلطان خسروی، سلیم صابرنیا و محمد فتاحی اعضای اصلی کمیته ناحیه و
سیدحسین موسوی و رضا کعبی بعنوان اعضای عدالبدل انتخاب(منصوب)شدند.
در این
سازماندهی ها سلیم بعنوان فرمانده گردان 22 تعیین شده بود. بعد از انتخابات و جلسه
سلیمان کاشانی و حسام درگوشه ای صحبت می کردند.
سلیمان با شوخی
به حسام می گفت که من فکر می کردم تو در جلسه استالین را به نقد می کنی.
چند روز بعد،
پیشمرگان دربعد از ظهر یکی از روزهای اواخرمهرماه، در اردوگاه چخماق درغاری که محل
غذا خوری اعضای کمیته مرکزی کومله و حزب کمونیست بود جمع شدند و درانتخابات مسئول
سیاسی گردان شرکت کردند.
پیشمرگان
انتظار داشتند تعداد زیادی از کادرهای سیاسی و نظامی کاندید شوند.
همه چشمها روی
ابراهیم غریب، حسام، رضا کعبی، مجید تورک، انور ( فاضل اصولیان) دوخته شده بود اما
اندکی بعد فقط رضا کعبی و خسرو جهاندیده (مصطفی عجم) کاندید شدند.
رضا کعبی یکی
از مسئولین سیاسی با تجربه ای بود که خصوصیاتی مانند روحیه جنگ طلبی او را به یکی
از مسئولین باتجربه تبدیل کرده بودند ولی درانتخابات مصطفی عجم با اختلاف آرای کمی
بعنوان مسئول سیاسی گردان 22 انتخاب شد.
در طول جلسه،
هوشنگ نیک نژاد مسئول اردوگاه و مسئول تامین غذای اعضای کمیته مرکزی، چای و نوشابه
همه افراد را آماده کرده و پذیرایی می کرد.
بعد ازجلسه همه
حاضرین به عکس گرفتن ازهمدیگر مشغول شدند. عکسهایی جمعی آن روز با احمد ترک، مصطفی
عجم و بقیه پیشمرگان آن لحظات را همیشه برایم تداعی کننده نوعی دو دستگی،ریا و
ظاهرسازی در میان پیشمرگان کومله است.
دو سه روز بعد
از انتخابات و سازماندهی ها، افراد گردان به اردوگاه مالومه که در دو یا سه
کیلومتری اردوگاه کمیته مرکزی در نزدیکی روستای چخماق قرار داشت رفتند و درسالن
بزرگی که با بلوک در وسط اردوگاه ساخته شده بود ساکن شدند تا وسایل و امکانات حرکت
گردان آماده شوند.
هنوز لباس کردی
پیشمرگان و وسایل دیگرآماده نشده بودند.
خبر حرکت گردان
22 در اردوگاه بگوش همه رسیده بود. هر شب تعداد زیادی برای دیدن رفقای گردان می
آمدند. در این مدت با تعداد زیادی از پیشمرگان دیگر مناطق کردستان آشنا شدیم.
شبها شلوغی،
صدای جروبحث، فحشناسزای پیشمرگان به همدیگر،به زبانهای سورانی و ترکی تا دیر وقت
از هر سو بگوش می رسید.
دود سیگار فضای
مقر را آلوده و روشنایی را به رنگ تیره در آورده بودند. مشروب تنها نوشیدنی بود که درفواصلی از حاضرین پذیرایی می شد.
بسیاری از پیشمرگان از رهبری انتقاد می کردند که خوردن مشروب را ممنوع کند چون
صدها تن از پیشمرگان ما در حین مستی کشته شدند!اما کو گوش شنوا؟؟!!
هر بار بخاطر
کمبود مشروب،تعدادی در انتظار می مانند تا نوبت شان برسد اما وقتی مشروب به آنها
نمی رسید با یکدیگر بر سر مشروب،گلاویز می شدند!.
بسیاری از
پیشمرگان در هنگام عملیاتهای مسلحانه با جمهوری اسلامی ایران،از مساجد و مدارس و
مردم و کودکان و دانش آموزان بعنوان سپر انسانی استفاده می کردند.
بسیاری از
پیشمرگان نیز از لج اسلامی بودن نظام حاکم، مشروب را در مساجد می نوشیدند!
بستر همبستر
شدن با دختران و زنان پیشمرگ برای ارتقای روحیه پیشمرگان کومله،در جنگ با جمهوری
اسلامی ایران،از سوی رهبری کومله فراهم می شد.
پیشمرگان گردان
هر روز صبح زود با صدای آوازهای کردی و صدای جوک و لطیفه بر علیه اسلام و توهین به
کتابهای آسمانی،که از بلندگوهای اردوگاه پخش می شدند از خواب برمی خاستند.
همه پیشمرگان
گردانها، ارگانها و بخشهای دیگر تشکیلات در مقابل ساختمان شان در چند صف منظم و رو
به پرچم سرخ بزرگی که در وسط اردوگاه برافراشته شده بود می ایستادند.
با پخش سرود
انترناسیونال تفنگها را از شانه پایین آورده و بطور عمودی در سمت راست پایشان نگه
می داشتند.
درپایان سرود
انترناسیونال برای گرامیداشت یاد جانباختگان سوسیالیسم یک دقیقه سکوت،اعلام می شد.
در همین روزها،
مصطفی عجم اولین جلسه سیاسی گردان را برگزار کرد. یکی از موضوعات آن روز در مورد
حزب دمکرات بود.
مصطفی این
جریان بورژوایی و ضد دمکراتیک و تروریست و ضد مردمی را با دقت سیاسی نقد و بشدت
زیر حمله برد و چگونگی شیوه برخورد کمونیستها و نیروهای انقلابی به این حزب را
تعریف و تتشریح نمود.
او زیر دقت و
ارزیابی همه قرار گرفته بود. او بخوبی از عهده ارائه بحث و اداره جلسه بر آمد و
رضایت همه را جلب کرد....
ادامه دارد
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com