به گزارش بولتن نیوز، قطب در فارسی به ستون آهنی که بر گرد آن سنگ بالای آسیاب می چرخد اطلاق می شود.(1)ملا علی گنابادی یکی از اقطاب فرقه صوفیه گنابادی در مورد اصطلاح قطب در این فرقه می گوید:
«قطب آن است که مدار به دور اوست.»(2)
گرنباشد در جهان قطب زمان کی تواند گشت بی قطب آسمان(3)
و در جای دیگر، موجودات این عالم را به دایره تشبیه می کند که محیط به یک نقطه است و نام آن قطب است و قطب صاحب ولایت و تصرف در جمیع امور است! « پس ولایت مطلقه است قطب عالم و هر کس متصل شده به آن، قطب می گویند.»(4)
از همه ی گفته های صوفیه چنین بر می آید که قطبیت عالی ترین مقام و ما فوق آن مقامی تصور نمی شود. در نزد صوفیان، قطب کرسی نشین پارلمان ولایت است همان ولایتی که خاتم داشت ! او مالک اموال و نفوس است، احکام به دست اوست و معارف روحیه هم باید به اجازه او باشد.زیرا جانشین پیامبر و بلکه پیغمبر زمان خود است. مولوی می گوید: مگسل از پیغمبر ایام خویش... پس اطاعتش واجب و نگهداری و خدمت او بر همه فرض است، نیکلسن مستشرق صوفی پژوه می نویسد:«همانطوری که اعتقاد به وسائط بین خالق و خداوند در میان فلاسفه کلیسا رواج کامل یافته بود، صوفیه هم به اشخاصی بنام « قطب و پیر» متوسل می شدند و می گفتند اگر انسان به خود واگذار شود گمراه خواهد شد. غلو در مقام پیر و مرشد تا آنجا بود که آنان را روحاً و متحداً با خدا می شمردند و اعمالشان را اعمال خدا می دانستند.»(5)
تبعیت محض،مهمترین وظیفه مرید در قبال دستورات پیرِ تصوف
صوفیان تأکید می کنند که حتی اگر پیر( قطب) فرمانی خلاف فرامین دین صادر نماید، سالک، بدون هیچ درنگ و تعللی موظب است از آن اطاعت کند. زیرا، به تعبیر عین القضات همدانی « اگر در موافقت پیر خلاف راه دین خود نرود پس او هنوز مرید دین خود بوَد نه مرید پیر!»(6)
مرید باید خود را در مقابل شیخ همانند مرده در مقابلمرده شور بی اراده و بی اختیار سازد.
«مرید باشیخ « کالمیت بین یدی الغسّال» باشد که او را در نفس خود هیچ تدبیری و ارادتی نبود وهر چه شیخ در حق او خواهد او آن را از نفس خود دفع نکند.»(7)
مقام قطب در تصوف به حدی است که اعمال و عبادات شرعی مرید،تنها در صورتی مقبول درگاه الهی واقع می شوند که به فرمان قطب انجام گرفته باشند. و إلا نماز و روزه ای که به فرمان قطب و پیر تصوف انجام نگیرد، ارزشی ندارد:
«اگر به فرمان صاحب دلی بود این حرکات و سکنات مختلف، چون مریدان به فرمان پیران، همه راست است. و اگر به خود کنند همه غلط است وبد است و خطا و معصیت، و اگر همه نماز فریضه است و روزه ی (ماه) رمضان.»(8)
افزون بر این، دین حقیقی مرید، همان چیزی است که قطب و پیر تصوف می گوید. کسی که پا در وادی تصوف می گذارد باید اختیار دین خود را به دست پیر و مراد دهد. سخن پیر را برتر از سخن خدا و پیامبر و دین بداند. عین القضات همدانی در این باره می گوید:
«علی الجمله بدانکه، مریدی آن بود که خود را در پیر بازد. اول دین در بازد. دین باختن دانی چه بود؟ آن بود که اگر پیر خلاف دین او را کاری فرماید، آن را باشد؛ زیرا که اگر در موافقت پیر راه مخالفت دین خود نرود، پس او هنوز مرید دین خود است، نه مرید پیر. این متعلّمی بود که دینخود می آموزد از غیری. اگر راه پیر رود، مرید بوَد. پس اگر راه مراد خود می رود او خود پرست بود، مریدی پیر پرستی بود و زنّار داشتن در حق خدای تعالی و رسول (ص).»(9)
نمونه ای از شیوه ی سرسپردگی مریدان به قطبدر تصوف قدیم
در کتاب نفحات الانس جامی، داستانی خواندنی، از نحوه ی پذیرش مولوی توسط شمس، نقل شده که نهایت سرسپردگی یک مرید را در مقابل قطب و مرشد خود به نمایش گذاشته است. شمس برای آنکه میزان اطاعت مولوی از خود را بسنجد و بررسی کند که آیا در حقیقت اوحاضر است تا دست از همه ی مقررات شرعی برداشته و دل و دین خود را در اختیار استاد قرار دهد، از او می خواهد شاهدی برایش جستجو نماید. مولوی بلافاصله می رود و دست همسر خود را می گیرد و او را در اختیار شمس قرار می دهد! اما شمس به همسر مولوی دست نمی زند و می گوید: « او خواهر جانی من است.» در نوبتی دیگر، شمس به مولوی می گوید یک پسر بچه زیبا برای او جستجو نماید!! مولوی سلطان ولد، فرزند خود را، برای او می آورد!!! این بار نیز شمس با این بهانه که « وی فرزند من است» به پسر مولوی نیز دست نمی زند. در مرتبه ی سوم، شمس از مولوی می خواهد مقداری شراب برای او تهیه کند. مولوی بلا فاصله می رود و بعد از مدتی با شیشه ی شرابی در دست باز می گردد! بعد از آن که مولوی از این سه مرحله می گذرد، آنگاه است که شمس او را به مریدی پذیرفته و تحت تربیت معنوی خود قرار می دهد! و می گوید: « من قوت مطاوعت و سعت مشرب مولانا را امتحان کردم و از هرچه گویند زیادت است.»(10)
بنابراین اگر مرید، فرمان شیخ خود را، هرچند خلاف فرمان خدای متعال باشد، اطاعت نکند، از نظر پیر پرستان صوفی، کاری بسیار ناگوار صورت داده است و پیامدهای ناگوار و تلخی در انتظار چنان مریدی خواهد بود . عطار نیشابوری در تذکرة الاولیاء نقل می کند که شقیق بلخی و ابو تراب نخشبی پیش شیخ ( با یزید بسطامی ) آمدند. شیخ طعامی سفارش داد- که آوردند- و یکی از مریدان خدمت شیخ می کرد و ایستاده بود. بوتراب گفت : موافقت کن! گفت: روزه دارم. گفت بخور و ثواب یک ماهه بستان! گفت: روزه نتوان گشاد. شقیق گفت: روزه بگشای و مزد یکساله بستان! گفت: نتوان گشاد. بایزید گفت : بگذار! که او رانده شدۀ حضرت حق است. پس از مدتی نیامد که او را به دزدی بگرفتند و هر دو دستش جدا کردند.(11)
جواز گناه و پندار صوفیان از معصوم انگاشتن قطبِ تصوف
پیر (قطب) در تصوف، دارای مقام عصمت است. او همچون آب کری است که هیچ چیزی آن را آلوده و نجس نمی کند. به همین دلیل انجام اموری که برای دیگران گناه تلقی می شود، هیچ تأثیری در پیر ندارد. او کسی است که به تعبیر فقیهان شافعی، ایمانش « دو قله » است. بسیاری از صوفیان، پیر طریقت و اقطاب خود را از هر گناهی معصوم می پندارند. هرچند اغلب به منظور رعایت احترام و ادب در برابر پیامبران،(12) به جای لفظ عصمت از واژه «حفظ» استفاده می کنند. اما از نظر معنا، هیچ تفاوتی میان حفظ و عصمت قائل نیستند. مولوی در کتاب فیه ما فیه نه تنها نگاه کردن «اهل دل» به چهره و موی زنان نامحرم را مجاز شمرده، بلکه می گوید اینان مجازند که به زنان دستور دهند تا در حضور آنان چادر و نقاب از چهره بر گشایند. چرا که اگر چنین نکنند ممکن است تشویش خاطر پیدا کنند که چه کسی است و چگونه است! به تعبیر خود وی « که چون تو پوشیده بگذری و تو را نبینم مرا تشویش خواهد بود که این کی بود و چه کس بود.» داستان چهره گشایی همسر احمد خضرویه بلخی در برابر بایزید بسطامی که در تذکرةالاولیاء آمده است نیز نشان از پذیرش این عقیده در نزد عطار نیشابوری دارد.(13)
مولوی در مثنوی نیز این عقیده را به بیان های مختلفی ذکر کرده است. گناه کردن اولیا را همچون افتادن مرداری در دریا می داند که هیچ تأثیری در پاکی آب دریا ندارد.
این نباشد ور بود ای مرغ خاک بحر قلزم را ز مرداری چه باک
در تمثیلی دیگر، گناه را همچون آتش می داند که هر چند انسانهای عادی را می سوراند اما بر بدن ابراهیم تأثیری ندارد. توجه به این نکته لازم است که معصوم دانستن مشایخ و اقطاب به این معنا نیست که آنان هرگز مرتکب گناه نمی شوند، بلکه به معنای آن است که قلم تکلیف از آنان برداشته می شود و همه چیز برای آنان مباح می شود.(14)
دنیا طلبی،تزویر،فریبکاری و سوء استفاده،ارمغان اقطاب برای مریدان
عباسعلی کیوان قزوینی معروف به منصور علیشاه یکی از مشایخ معروف فرقه صوفی گنابادی بود که در بیدخت به خدمت ملا سلطان گنابادی موسس فرقه گنابادیه می رسد و بعد از مدتی جذب این فرقه می شود و از آنجایی که به وعظ و خطابه شهرت داشت و در این کار به حدی مطرح بوده که بهوی لقب«واعظ قزوینی»می دهند،و این شهرت تا بدآنجا می رسد که شب ها در سامرا و در صحن حرم امام حسن عسکری (ع) و نیز در مجالس میزایشیرازی(ره)منبر می رفته است.زمانی که جذب فرقه ملاسلطان گنابادی می شود خدمات زیادی به شخص ملاسلطان و فرقه وی می کند، از جمله، مسافرت های بسیاری در ایران و خارج از ایران نموده و با نطق و بیان جذابی که داشته تصوف را در نقاط مختلف اشاعه می دهد و به همین جهت مطرود علماء زمان خود می شود.
چند سال بعد از طرف قطب فرقه اجازه دستگیری می یابد و شیخ فرقه محسوب می شود و به او لقب درویشی و طریقتی «منصور علیشاه» می دهند.
مرحوم کیوان سمیعی درباره منصورعلیشاه می گوید: «در تصوف به چنان شهرتی رسید که اغلب مردم،خود او را قطب سلسله گنابادی می پنداشتند»(15)
غرض در اینجا شرح زندگانی این شخص نیست بلکه استفاده از تجربیات شخصی است که سالیان دراز در فرقه تصوف بوده و بعد از اینکه پوچی و بی مایگی و دکان داری ارباب تصوف بر او مکشوف می گردد، دست از این فرقه بر می دارد و توبه می نماید و از آن پس به جهت تنویر افکار عمومی و آگاهی مردم ازخطر انحرافات و بدعت های تصوف فرقه ای، چندین جلد کتاب می نویسد(16) و از این راه می خواهد که دِین خود را به جامعه ادا کند. وی که خود قربانی بل هوسی و زیاده خواهی های اقطاب دراویش بوده، این چنین نقاب از چهره اقطاب صوفی مسلک زمانش بر می دارد:
« عنوان عرفان علمی است به طور تعلیم و تعلّم، نه به طور مرید و مراد که صوفیه می خواهند بگویند. یعنی در اثر خدمات به مراد، یک قوۀ در مرید پیدا شود که نبوده و یا تکمیل شود آنچه بوده به طوری که اگر خدمات و ارادت به مراد نباشد پیدا و تکمیل نشود. و ادعای همه ی سلاسلتصوف همین است اما نه دلیل عقلی بر این حصر و اشتراط و نفی و اثبات دارند و نه در موضوع به یک مریدی امتحان داده اند. و مریدان عمر و مال ودین و جان خود را در راه انتظار همین امر می نهد و آخر به جایی نمی رسند و از اقطاب چیزی به آنها نمی رسد(انتقال عرض از محلی به محلی محال است) مگر آنکه در اثر تلاش خود، گاهی حال خوشی پیدا می کنند و می پندارند که تأثیر قطب است تأثیر فوق العاده نه تأثیر معتاد که از هر مصاحبی به مصاحبش می رسد در اثر طول صحبت و تکرارش با تسلیم و انقیاد و اسباب خارجه مانند الحان موسیقی و مواجید مصنوعه یا غموم و احزان سابقه و تذکر حالات دیگران در ضمن قصه خوانی ها. و مرید ساده و مراد متصنع می خواهند این عادیات را غیر عادی قرار دهند و معجزه شمارند. و مقصود این ناچیز رفع این اشتباه است از اذهان ساده و مرادها از سادگی مریدان استفاده نموده امور عادیه را غیر عادیه می سازند وبه خود نسبت می دهند... مراد متصنع از تنور گرم اینگونه مجالس نان قطبیت خود را پخته بیرون می کشد و به چشم مریدان و دیگران می کشد و متاع دکان خود می سازد. همانا دزدی پنهان همین است که آثار مقدسه طبیعت را به خود نسبت دهد و خود را فوق الطبیعه بشمارد. و هر کنجکاوی که دقت نماید می بیند که مردم کودنی را عرفان(17) و یک کودنی را عارف نام نهاده اند. و پنداشته اند که راه پیدا کردن حالات خوش منحصر است به سر سپردن به کسی و وارد شدن به یک سلسلۀ و این پندار موجب دو عیب است یکی نان خود را در سفره غیر نهادن و خوردن به نام غیر و ممنون آن غیر شدن و هم گول خوردن است و هم انظلام و زیر بار ظلم رفتن است. و دوم آن که کمال بشر را منحصر به حالات خوش دانستن از قبیل گریه یا وجد اشتباه است؛ زیرا کمال مادی بشر آن است که کار های خوب را که نافع به جامعه است آنقدر تکرار کند خالصاً و بی غرض تا آنکه آن کار ها ملکه راسخه شوند...»(18)
کیوان در ادامه با بیان این که بالاترین سرکار گذاشتن مرید توسط اقطاب، کذبِ ادعای رسانیدن مرید به مقامات کمال، به واسطه ی مراد است، این ادعا را این چنین برای مریدانِ سهل انگار برملا کرده و به آنان هشدار می دهد و می گوید:
«و عجیب تر آنکه مرید سالها می رود و اثری ابداً نمی بیند. باز ارادتش را ادامه می هد و می گوید من از مرادم کار بدی ندیدم دیگر فکر نمی کند که بد در هر موقعی یک معنی دارد و بدی مدعی آن است که آنچه ادعا می کند نداشته باشد اگر چه دارای همه کمالات باشد. زیرا آن وقت اقلش دروغگو بودن اوست و دروغ مدعی علاوه بر قبح ذاتی مضر به غیر و دزدیدن عمر غیر است. پس ظلم هم هست و گناه مستمر بی جبران و بی توبه هست و این یک بدبختی بشر است که در بسیاری از موارد احتیاجات بشر در امر دین و غیره بی شرمانِ بی رحمی پیدا می شوند،لافزن به گزاف که منم آنکه تو به او محتاجی و به دنبالش می گردی(بانگ زند غول وار که سوی من روی آر که قبله سوی من است و کعبه کوی من است منم خدای مرید أنا الحمید المجید.)(19)
نگرشی بر وضعیت مرید و مراد در تصوف
شیخ عباس قمی در کتاب شریف سفینة البحار و نیز دیگران(20) روایت بسیار زیبایی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام از احوالات صوفیان نقل می کنند که وقتی انسان پای درد و دل کیوان قزوینی ها می نشیند به درستی به کنه روایت امام رضا علیه السلام در باره وضعیت اهل تصوف پی می برد و جایگاه قائلین به تصوف برایش نمایان تر می گردد، و آن روایت شریف این است که به سند معتبر از « حسين بن سعيد» روايت شده است كه گفت: «سألت أبا الحسن (ع) عن الصوفية و قال:«لا يقول أحد بالتصوف إلا لخُدعة أو ضلالة أو حماقة»از حضرت رضا علیه السلام درباره صوفیه سؤال كردم که ایشان فرمود: «كسي قائل به تصوف نميشود مگر از روي خدعه [و مكر] يا گمراهی يا حماقت»(21)
با اندکی تأمل و دقت، مصادیق این تقسیم بندی از تصوف در روایت فوق را می توان در سطح فرقه های صوفیه مشاهده کرد و احوالات و انگیزه های هر قسم از تصوف را واکاوی و مورد بررسی قرار داد.
البته کیوان به خوبی در بخش دیگری از سخنان خود این حالات و نیّات مرید و مراد را بررسی کرده و می گوید:
و مرید سر گشتۀ نو کار بی تجربه هم هنوز نمی داند که قطب و هادی دین باید یک آدم غیر عادی مافوق الطبیعه باشد، می گوید سهل است هرچه باشد از من که بهتر است برای بدایت امر دین و آگاهی من خوب است. پس می رود و سر می سپارد و رسمیت پیدا می کند به امید آنکه اگر کار و کامش بر نیامد ترک او گوید و از او دوری جوید. و آن مراد خود ساز آنقدر دروغ پرداز به دور خود فراهم کرده که دور این مرید به دام افتاده را بگیرند و از تزریقات الفاظی چنان او را سر گرم و شیفته نمایند و وعده های ترقی و کامروائی دنیا و آخرت به او دهند و او را معروف به تصوف نزد عامه نمایند که مردود عامه شده به ناچار در این دام بماند. بلکه یکی از مبلغین و دعاة تصوف شود. و برای حفظ خود همان مراد را ستایشها کند و به عصبیت او را بر سایر مرادها ترجیح دهد و مرجحاتی از داخل و خارج یافته در هم بافد و به گزاف بلافد.(22)
این بخش را با رهنمودی دلنشین و کار گشا از بیانات مقام معظم رهبری(حفظه الله)به جوانان که در همین زمینه می باشد به پایان می رسانم.
«البته مواظب باشید توی دام عنکبود های دنیادارِ دکان دار (وارد) نشوید. الان این روزها از این چیزها زیاد است و دکان دارهایی که به اسم معنویت ادعا می کنند امام دیدیم، فلان دیدیم هیچ واقعیتی هم ندارد. حواستان باشد که اسیر آنها نشوید»(23)
ادامه دارد...
پی نوشتها:
1. دهخدا
2. گنابادی،ملا علی، صالحیه، انتشارات حقیقت،ص 213
3. همان، ص149
4. همان،ص 169
5. نیکلسن، تاریخ تصوف، به نقل از ارمغان خانقاه، محمد تقی رهبر،ص 256
6. تمهیدات،عین القضات همدانی ، ص 99- 1373 عرفان حقیقی و عرفان کاذب، احمد حسین شریفی ص 230
7. اوراد الاحباب و فصول الاداب،ابوالمفاخر یحیی با خزری،ج 2،ص83
8. نامه های عین القضات همدانی، ج 1 ص441
9. همان ص 270
10. نفحات الانس، جامی، ص 466
11. تذکرة الاولیاء،عطار نیشاپوری، ص 228
12. الفتوحاتالمکیه،ابن عربی، ج1 ص516
13. تذکرةالاولیاء، صص 384-385
14. الفتوحاتالمکیه،محی الدین عربی، ج1 ص 662 و در آمدی بر عرفان حقیقی و عرفان های کاذب،احمد حسین شریفی،ص233 و234
15. دو رساله در تاریخ جدید تصوف ایران، کیوان سمیعی،ص 154
16. مطالعه کتابهای (دو جلد کیوان نامه) و استوار رازدار و عرفان نامه و بهین سخن و رازگشا و میوه زندگانی و حج نامه و معراجیه و ثمراة الحیات و اختلافیه، آثاری که ملا عباس علی کیوان قزوینی «منصور علیشاه» بعد از ترک فرقه گنابادیه نوشته می تواند به طور واضح علت های بی اعتقادی او را نسبت به تصوف نعمت الهی سلطان علیشاهی گنابادی معلوم و آشکار سازد و خوشبختانه «رازگشا »و «استوار» و «بهین سخن» و «اختلافیه» که در دسترس قرار گرفته می تواند در این مسیر کمکی کار گشا باشد. لکن علاوه بر آنچه به طور صریح بدان در آثار نامبرده اشاره شده یا مطالبی که از تحریرها و تقریرهای دیگران به دست آمده هر کدام به نوبه و در جای خود بسیار حائز اهمیت است.
17. اوّلی مصدر است و دوّم وصف
18. رازگشا،کیوان قزوینی،به اهتمام محمود عباسی،1376، ص 118و 119
19. همان،ص 120
20. اثنی عشریه،حرّعاملی،ص 33 و حدیقة الشیعه، مقدس اردبیلی، ص 605
21. سفینة البحار، شیخ عباس قمی،جلد 2، ص58، انتشارات فراهانی
22. رازگشا، کیوان قزوینی،ص 121
23. بیانات مقام معظم رهبری، اردیبهشت 1386، در جمع دانشجویان بسیجی
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com