کد خبر: ۱۱۸۸۲۹
تاریخ انتشار:
من و چادرم؛ خاطره ها:

نقش خانواده ها در تعمیق باورهای دینی

 به گزارش گروه خاکریز سایبری بولتن نیوز؛ نوسیسنده وبلاگ «من و چادرم؛ خاطره ها» نوشت: از هرچه زن چادری است بدم آمده!

خدا قوت. من همیشه اینجا رو دنبال می کنم و با بعضی از خاطره ها گریه م می گیره. مخصوصاً اونایی که چادرشون رو از شهدا هدیه گرفتن.

همیشه دلم میخواست براتون کامنت بذارم اما می گفتم من که خاطره خاصی از چادر ندارم! اما امروز تصمیم گرفتم براتون بنویسم...

تو یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم (الحمدلله رب العالمین). مامانم و خواهرهای بزرگم و خاله ها و عمه ها و... همه چادری بودن (بازم الحمدلله) خب طبیعیه که منم مثل اونا وقتی بزرگ می شدم چادری می شدم.

یادمه بچه که بودم عاشق چادر بودم. وقتی چادر سرم می کردم حس بزرگ بودن بهم دست می داد. دلم می خواست مثل مامانم چادر سرم کنم.

دوران دبستان چادری نبودم، گاهی تفریحی سرم می کردم. ولی دوره ی راهنمایی رفتم یه مدرسه مذهبی و خیلی معروف. اونجا چادر اجباری بود. هرچند خیلی ها فقط برای مدرسه چادر سر می کردن و بیرون بی چادر بودن (حتی من چند تا از معلمهامون رو بیرون دیدم که مانتویی بودن! ) اما من از وقتی رفتم درسه راهنمایی دیگه چادر از سرم نیفتاد الحمدلله.

اون موقع ها اعتقاد سفت و سختی نداشتم (خب بچه بودم دیگه) از چادر خوشم می اومد و همیشه سرم می کردم اما ایدئولوژی محکمی نداشتم. فکر می کردم چون همه خانواده م چادری اند خب منم باید باشم دیگه!

تا اینکه دوره ی دبیرستان رفتم یه مدرسه معمولی که توش همه جور آدمی بود. همکلاسی هام و دوستهام دخترهای بدحجابی بودن. من وقتی اونا رو می دیدم که چقدر فکرشون  و مسیرشون مشکل داره، به راه خودم ایمان بیشتری می آوردم و مصمم تر می شدم و حتی سعی می کردم رو بقیه هم اثر بذارم.

با بچه ها می نشستیم درباره مسائل اعتقادی حرف می زدیم. تو همین بحث ها متوجه شدم بعضی هاشون واقعا دخترهای خوب و پاکی هستند و مشکل از خانواده هاشون بود. می گفتند حرفای تو درسته اگه ما هم مثل تو یه خانواده مذهبی داشتیم، الآن ما هم یکی بودیم مثل تو... البته انسان خودش عقل داره و اگه واقعاً دنبال حقیقت باشه نباید کاری به فرهنگ خانواده ش داشته باشه و اگه حقیقت زندگی براش مهم باشه باید راهی رو که درسته انتخاب کنه و در پیش بگیره. اما متأسفانه الآن خیلی کمند افرادی که خودشون میرن دنبال حقیقت. معمولاً افراد چیزی رو که از بچگی به خوردشون داده میشه می پذیرن. به نظر من خانواده ها خیلی باید در تربیت بچه هاشون تلاش کنن که متآسفانه نمی کنن! و به همین دلیل مقصر و مسئولند اما خود انسان ها هم مسئول هستند چون از یک سنی دیگه قادر به تشخیص حقیقت هستند اما خودشان هستند که انتخاب می کنند تسلیم شرایط اطرافشون بشن و به همانچه می دونند اشتباهه عمل کنند

خلاصه که نه تنها اون محیط و اون آدمها رو من تأثیر منفی نذاشتن بلکه من اثرات مثبتی از اونا گرفتم که خب این لطف خدا بود.

بعد هم که وارد دانشگاه شدم و دیگه خودتون می دونید دانشگاه محیطش چطوریه خصوصاً دانشگاه تهران و مخصوصاً دانشکده ما که یه تیکه از اروپاست... خیلی ها با وارد شدن به دانشگاه اعتقاداتشون برمی گرده و حجاب رو می ذارن کنار... البته این جمله ی کنار گذاشتن اعتقاد حرف درستی نیست به نظر من بچه ها اهل تحقیق نیستند و بعضی از خانواده ها هم هستند که حجاب رو به بچه شون تحمیل می کنن. حالا نه فقط حجاب کلاً تو مسائل دینی، همه چیز رو به زور و اجبار به بچه تحمیل می کنن. خب طبیعیه اون بچه با میل و رغبت حجاب رو نمی پذیره و وقتی پاشو میذاره تو محیط آزادتر مثل دانشگاه، احساس می کنه از اون تحمیل رها شده یا حداقل برای جاذبه هایی که وسوسه اش می کنند دلیل جذابتر و محکمی نداره و برای همین تسلیم میشه (همونطور که این روزا همه مون شاهد این ماجرا هستیم).

یعنی به نظر من این خانواده ها روی باور بچه کار نمی کنن و از حقیقت دین و حجاب چیزی برای بچه شون نمیگن که خب ممکنه دلیلش این باشه  که خودشون هم از دین فقط پوسته ش رو درک کردن و خودشونم چیز بیشتری نمی دونن که بخوان به بچه شون یاد بدن!

الحمدلله تو خانواده ما اینطور نبود یعنی چیزی به ما تحمیل نشد. ما خودمون از بزرگترهامون الگو گرفتیم و رفتیم سمت چادر. هیچ وقت هیچ کس به ما نگفت که باید چادر سر کنی یا باید نماز بخونی... بزرگترهامون با رفتارشون به ما راه درست رو نشون دادند و از بچگی دین با وجود ما عجین شد الحمدلله. به نظر من الگوی رفتاری خیلی خیلی مهمه. و شاید برای همینه که در دانشگاه من خدا رو شکر همچنان دو دستی چسبیدم به چادرم و یه لحظه هم از خودم دورش نمی کنم. با اینکه خیلی وقتها مورد تمسخر قرار می گیرم.

تو کلاسمون فقط من چادری هستم و بقیه دخترهایی هستند که به بعضی اخلاقیات توجهی ندارند و گاهی نیش و کنایه می زنن، اما من همه این کنایه ها رو به خاطر خدا و لبخند رضایت خانم فاطمه زهرا(س) تحمل می کنم. افتخار می کنم که حجابم حجاب فاطمه زهراست.

خدایا یه لحظه هم نگاهتو ازم برنگردون. خدایا دستمو رها نکن...

به همه خواهران خوبم که تو انتخاب چادر شک دارن میخوام بگم فقط کافیه یه بار امتحان کنید و حلاوت مصونیتی رو که چادر بهتون هدیه میده رو بچشید. اون وقت دیگه محاله بتونید ازش دست بکشید...

این بود قضیه چادر من...

منتظر محبوب ارسال با کامنت

.................................

لینکهای مرتبط:

شما هم دعوتید: دعوت نامه ی اولین فراخوان وبلاگی من و چادرم با موضوع " چی شد چادری شدم؟"

خاطره های شرکت یافته در این فراخوان تا این لحظه

خادم الزهراهای این طرح : لیست خادمان افتخاری اولین فراخوان من و چادرم تا این لحظه

اطلاعیه: کتاب مجموعه خاطرات چی شد چادری شدم منتشر شد

اگه شما هم چادر رو به عنوان پوشش انتخاب کردید یا از چادر خاطره ی جالبی دارید لطفا همین الان خاطره تونو بفرستید و به همراهان این فراخوان وبلاگی بپیوندید

طرح های مشابه: چی شد اهل مسجد شدم؟ ،  چی شد اهل نماز اول وقت شدم؟ ، چی شد با شهدا آشنا شدم؟

لبخند رضایت حضرت زهرا سلام الله علیها نصیبتون

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین