يك مستند ديدم درباره بالكان و مسلمانانش. دستمايهاي شد تا يك خاطره عجيب و غريب را برايتان نقل كنم.
نميدانم
ميدانيد يا نه، در بالكان قريب ۲۰ ميليون شيعه بكتاشيه زندگي ميكنند.
شيخ بكتاش يك مبلغ مذهبي دولت عثماني بود كه سالهايي را در آن بلاد گذراند
و انبوه پيروان عيسوي خسته از جنگهاي بيپايان ميان ارتدوكسها و
كاتوليكها را به دين جديد بشارت داد. شيخ بكتاش ايراني و خراساني بود. اگر
از مشهد، زميني و از جاده سبزوار به تهران بياييد، به نيشابور نرسيده، سمت
راست جاده تابلويي است كه شما را به سمت مزار او راهنمايي ميكند.
چندين
دهه حاكميت كمونيستها بر اروپاي شرقي سبب شد تا آنها تعليمات اسلام را به
مرور فراموش كنند و ارتباط زنده و پويايي با مابقي جهان اسلام نداشته
باشند. از آن روا ست كه رهبر مذهبي بكتاشيهها را در «تيرانا» پايتخت
آلباني در حالي ديدم كه صليبي بر گردن داشته و بر سه ضلع آن نوشته بود؛
الله- محمد و علي! با اين حال رد پاي آن باورها هنوز باقي است، مثل مزاري
منسوب به حضرت رقيه (س) در مرز آلباني و «مقدونيه»يا همان يوگسلاوي سابق.
جالبتر از آن كوهي است به نام «تومور» كه در شمال شهر تيرانا واقع شده و
در افواه به آن كوه حضرت عباس (ع) ميگويند. هر سال در روزي خاص از سال
ميلادي كه وجه انتخاب آن همزمان با عاشورا بوده، تمام مردم شهر و حتي
كابينه و رئيسجمهور، پياده راهي آنجا ميشوند و در بالاي كوه مراسمي دارند
و غذاي رايگان توزيع ميكنند.
من به سبب كشمكشها و جنگهاي داخلي در
بوسني يكبار به بالكان رفتم. پس از آن و در پي جنگهاي داخلي «دركوزوو»
براي توليد مستندي به سفارش روايت فتح دوباره به آنجا رفتم. اين سفر دوم با
اتفاق جالبي همراه بود. قبل از نقل آن، به قول سينماييها يك فلاش بك
ميزنم به سه دهه قبل در «كوي پنج تن» يكي از محلات حاشيه شهر و در مجاورت
محله مشهور كوي طلاب. ما در يك خانه ۶۰ متري در ته يك كوچه دو متري سالها
در آنجا زندگي ميكرديم، تازه انقلاب شده بود و همه حرص اخبار داشتند و
تنها رسانه در دسترس دوكانال تلويزيون و راديو بود.
يك ضبط صوت كه
راديو هم داشت همان اولين روزهاي پيروزي انقلاب از سوي داييام به ما هديه
شد. تا قبل از آن پدرم راديو و تلويزيون را ممنوع كرده بود، اما با پيروزي
انقلاب اين ممنوعيتها برداشته شد. راديوي مورد بحث دست دوم و درب و داغان
بود. يك كش دور آن انداخته بوديم كه از هم نپاشد. اما كار راهانداز بود.
سرشب در تابستان ۵۸ روي حصيري كه در حياط ميانداختيم آن را بغل گرفته و در
امواج آن بالا و پايين ميرفتم تا صدايي آشنا بشنوم و به زبان مادري؛ تنها
زباني كه در آن سن و سال ميدانستم؛ سوم راهنمايي. يكي از روزها كانالي
يافتم كه انديشههاي چپ را تبليغ ميكرد، اما با صداي مسكو و ديگر موارد
مشابه فرق داشت. دو تا خانم بودند كه روزي يك ساعت در اين فركانس برنامه
اجرا ميكردند. آنها مثل آنتي بيوتيك براي بيماران، هر روز از «انور خوجه»
حرف ميزدند و انديشههاي او را يگانه راه نجات جهان ميدانستند و براي هر
مشكلي تجويز ميكردند!
راديوي متفاوتي بود و براي روح كنجكاو من در آن
سالها سرگرمي منحصربه فردي بود! بعدها انور خوجه را شناختم. ديكتاتور
عجيب و غريب آلباني،كه فقيرترين كشور اروپا بود و هست. كشوري كه پس از سفر
به آنجا، سرزمين سنگرها ناميدش. هر روز عصر خانم «ميرا» و خانم «اشكيپه»
با آن لهجه فارسي جالبشان، در آن خانه ۶۰ متري در كوي طلاب مشهد، اسباب
سرگرمي و اطلاع من از آلباني و انور خوجه و ديگر موارد بودند.
در اوج
درگيريهاي كوزوو، از روايت فتح صدايم كردند. به سرعت برق و باد با «رضا
برجي»راهي شديم به «آتن» در «يونان» و سپس «اسكوپيه» در «مقدونيه» و زميني
راهي «تيرانا» در آلباني. صربها جناياتشان را به اوج رسانده و سرگرم يك
نسلكشي تمام عيار بودند. بايد صداي اين مردم را كسي به جهان بيرون
ميرساند. ما چنين قصدي داشتيم. در ساختمان كوچك سفارتمان در تيرانا، سفير
ما جناب آقاي بيگدلي، با رويي گشاده از ما استقبال كرد. زبان انگليسي و
عربي و... در اينجا كاربردي نداشت. مردم جز زبان آلبانيايي نميدانستند و
ما بدون مترجم از انجام درست مأموريتمان ناتوان بوديم. روز بعد در دفتر
سفير خبر خوشي به ما دادند. دو مترجم آلبانيايي به فارسي هستند كه
ميتوانند با ما همكاري كنند. آنها وارد دفتر شدند و سفير معرفيشان كرد:
«خانم ميرا و خانم اشكيپه قبلا در راديو آلباني،برنامه فارسي را اجرا
ميكردهاند و...»
ديگر صداي سفير را نميشنيدم. غرق در خاطرات كودكي و
نوجواني شده بودم. سه دهه پيش در كوي طلاب مشهد و آن راديوي بستهشده با
كش و... خداي من! چقدر جهان كوچك است و خداوند بزرگ!
قلم پردازی نویسنده خیلی لطیف و دلنشین بود با این توضیح که بنظر میرسد در پاراگراف آخر یک اختلاط زمانی در تعریف تاریخ بحران کوزوو و آن صدای رادیو تیرانا در سال 1358 رخ داده است . احتمالا بجای "سه دهه " میبایست به " دو دهه " اشاره میشد.
http://85ohm.ir/thread3036.html
بنده با اين كه بارها آن را ديدهام، ولي هنوز هم با ديدن آن تحت تاثير قرار ميگيرم.