وطن امروز:
رضا
خسروي: یکی از مشکلات عدیده و عمده رسانهای صدای آمریکا این است که
هیچوقت نمیتواند مخالفان نظام جمهوریاسلامی و کسانی که بعد از وقایع سال
88 از ایران گریختند را در مقابل دوربین بیاورد تا بتواند از موضع
خونخوارانه نظام صهیونیستی حمایت کند. همه افرادی که حتی بر طبل مخالفت با
نظام جمهوریاسلامی میکوبند همواره از موضع مردم مظلوم فلسطین حمایت
کردهاند و موضع مشترکی میان پوزیسیون و اپوزیسیون، مخالف و معاند، قرمز و
آبی، چپ و راست، نسبت به جنایتهای ضدبشری این رژیم غاصب وجود دارد. اما با
وجود چنین اجماع و همدلی در میان مردم ایران و 30 سال شعار مخالفت با
اشغالگری، در حوزه فرهنگ بویژه حوزه استراتژیک سینما نتوانستهایم فیلمی
درخور بسازیم که بتواند جنایت ضدبشری اشغالگران را به تصویر بکشد. اخیرا 2
فیلم «33 روز» و «شکارچی شنبه» در سینماهای سراسر کشور نمایش داده شدند اما
دریغ از مخاطب. مردم ایران نگرشی همراه با تنفر به ماهیت اشغالگران دارند
اما پرسش اینجاست چرا شکارچی شنبه و 33 روز مورد اقبال عامه واقع نمیشود؟
دلیل این امر کاملا روشن است؛ با اینکه پرداختن به ماجرای اشغالگران از هر
زاویه سوژه جذابی است اما عمده فیلمهایی که با تم ضدصهیونیستی ساخته شده
فیلم موفق و استانداردی نبوده و تنها نقطه عطف سینمای ضدصهیونیستی سینمای
ایران به ساخته بزرگ و بینظیر مرحوم سیفالله داد بازمیگردد. اما اگر
منصفانهتر به ماجرای تولید این دست آثار توجه کنیم پی خواهیم برد
کارگردانهای شاخص سراغ چنین سوژههایی نمیروند و سینمای ما در حوزه
مقاومت با ضعفهای جدی مواجه است. با همه اینها فیلم شکارچی شنبه با اینکه
به صورت صددرصد فیلمی در حوزه مقاومت نیست اما در بازنمایی ایدئولوژی
اشغالگران اثر قابل اعتنایی است كه روز جمعه 27 مرداد اين فيلم از رسانه
ملي پخش خواهد شد. شکارچی شنبه فیلمی بدون زمان و مکان است که وقایع و
محتوای آن منطبق بر واقعیت نیست و زمانیکه به تماشایش مینشینید انتظار یک
فیلم واقعگرایانه را نباید داشته باشید. پرویز شیخطادی خالق شکارچی شنبه
از یک موضوع یک ماجرا و از یک ماجرا یک قصه استعاری خلق کرده است. فیلمی
که با توجه به اینکه یک حرکت انقلابی و ستایشآمیز به شمار میرود اما
دارای ضعفهای فراوانی است و ابهامهای فراوانی در خود دارد؛ سناریست و
کارگردان مبتنی بر آنچه از ذهن برآمده، داستانی را نوشته و فیلمی را ساخته
که گاهي برخی نواقص هم در آن دیده میشود. البته این نواقص بهصورت سوال
قابل طرح است، مثلا چرا مصادیقی مثل شهرکسازی بهرغم سوررئالیستی بودن
فیلم در آن مطرح میشود؟ این نخستین ایراد جدی است که به فیلمنامه شکارچی
شنبه وارد است. اصلا بگذاريد راحتتر موضوع را طرح کنم؛ فیلم سوررئالیستی
نباید شکل خبری داشته باشد و خبری از جهان حقیقی ارائه کند. شکارچی شنبه
متعلق به سینمای ایران است، فیلمهای ایرانی از گذشته تاکنون از
فیلمفارسی تا سینمای روشنفکری، از بدنه تا سینمای جشنوارهای، همواره شروع و
آغاز خوبی دارد اما همیشه پایان فیلم و گنگی پایان آنها، عمده مشکل آنها
بوده است. گویی کارگردانهای مختلف ایرانی تنها به آغازهای منسجم فکر
میکنند و در اندیشه جمعبندی انتهایی نیستند. شکارچی شنبه شروعی مناسب
ندارد اما از دقیقه 30 به بعد به فیلمی منسجم و کاملا هدفمند بدل میشود و
هر قدر به سمت انتهایی پیش میرود جاذبههای بصری و فرمی بیشتر میشود و
حتی از جاذبههای محتوایی اثر پیشی میگیرد. البته جاذبههای محتوایی به
زمانی از فیلم بازمیگردد که با شخصیتهای جذاب فیلم آشنا میشویم. از
دیگر نقصهای گلدرشت فیلم طرح مساله آخرالزمان است که در آن کاراکتر
هانان هم بهعنوان دجال و هم بهعنوان ضدمسیح بازمیگردد. اگر به
دیالوگهای ابتدایی فیلم دقت کنید هانان زمانی که برای گرفتن بنیامین از
عروسش در بندرگاه ایستاده، شوهر مسیحی، وی را کافر خطاب میکند، اما ضدیت
او با دیگر ادیان در طول فیلم کاملا مشخص نمیشود. با توجه به اینکه
بنیامین قرینه کاراکتر آریل شارون در جهان واقعی است که طبق نگاهی تطبیقی
برخی گروههای کاتولیک ضدمسیح خطاب میشود. در شکارچی شنبه یک نگاه ترکیبی
وجود دارد و بنیامین در انتها با کشتن پدربزرگش در نقش دجال و ضدمسیح
توأمان ظاهر میشود. انتظار میرفت سناریست و کارگردان نگاه عمیقتری نسبت
به مکاشفات یوحنا و پیشگوییهایی دروغین نوستراداموس ميداشتند تا
بتوانند موقعیتهای آخرالزمانی را در فیلم بهصورتی شکیلتر تبیين کنند.
شکارچی شنبه کلاف سردرگم و پنهان آخرالزمانی طالبانیسم صهیون را رشتهرشته
باز کرده و حقایقی را نشان میدهد که نسل امروز با آن آشنا نیست. امروز یکی
از راهکارهایی که جهان مدیا برای توجیه اشغالگری رژیم صهیونیستی انجام
میدهد، تولید فیلم با محوریت هولوکاست و اشغالگری است و همچنین ساختن
آثاری که به اصطلاح روشنفکرانشان فرهنگ فسلطینی- اسرائیلی را پدید میآورد
که در برخی موارد فرهنگ اشغالگر غالب شود. نسل امروزی که در سرزمینهای
اشغالی زندگی میکند، توجیهش این است که ما اشغالگر نبودیم و این اتفاق را
پدرانمان رقم زدند، با این حساب ملت فلسطین باید با روند این اشغالگری
کنار بیایند و شکارچی شنبه پردهها را کنار میزند تا این شعار ظاهرا
ضدجنگ در باور نسل امروز رسوب نکند. شکارچی همیشه شکارچی است، روز تعطیل
کسب و کارش را کنار میگذارد و کشتار را آغاز و نوهاش را به هیولای
خونآشامی همچون خود (هانان) بدل میکند و باید پذیرفت میان نسل امروز
اشغالگران و نسل دیروز چندان تفاوتی نیست. خونخواری قوم صهیون دائم در حال
تکثیر است و بهدلیل آموزههای افراطی که بیپرده و آشکار برای تماشاگر
تصویر شده، همه توجیهات روشنفکری نسل امروز اشغالگران را زیر سوال میبرد.
اگر به طرز لباس پوشیدن بنیامین در ابتدای فیلم دقت کنیم، متوجه ذائقه
آمریکاییاش حتی در گوش دادن به موسیقی میشویم. هانان (پدربزرگ) کاری بس
دشوار و سخت برعهده دارد تا فرهنگ آمریکایی را از وی بستاند و فرهنگ
اشغالگری و خونآشامی را جایگزین کند، حتی درباره ژاکلین، پرستار بنیامین
نیز این اتفاق صورت میپذیرد و هانان تلاش میکند سیر این استحاله اجباری
درباره وی نیز صورت پذیرد. یکی از تلاشهای بینقص شیخطادی در این فیلم
این است که روی تئوری بسط خشونت تعمق بیشتری میکند. بنیامین همه تلاش خود
را بهکار میبندد تا در این خشونت حل نشود اما موفق نیست، او هر زمان که
عزم فرار میکند، لباسهایی را که هنگام عزیمت به سرزمینهای اشغالی به
تن داشته (بویژه کلاه آمریکایی) به سر میگذارد تا از این خشونتآموزی
بگریزد اما با دایرهای بسته مواجه میشود. هانان نیز همه تلاش خود را برای
تغییر بنیان بهکار میگیرد و بدنه اصلی درام مبتنی میشود بر جدال و
تغییر این شخصیت و تا بخش انتهایی فیلم، بنیامین حاضر به این تغییر نیست.
البته تغییر یکباره بنیامین هم از طرفی فاقد زمینهچینی دراماتیک است. این
موضوع به خودی خود یکی از حفرههای درام محسوب میشود، حتی در برخی
لحظهها شاهد آن هستیم که حس برتریطلبی بنیامین نسبت به کودک فلسطینی(که
نجاتش میدهد) وجود دارد اما سیر تغییرات تدریجی اتفاق نمیافتد و میزان و
دوز باورپذیری بخش انتهایی یعنی تکامل شکارچی نزد تماشاگر تاحدودی غیرقابل
باور میشود.
در داستانپردازی و سیر پیشرونده فیلم چون استعاری و سمبلیستی است،
اغلب رویدادها در فضاهای غیرواقعی اتفاق میافتد و سازنده اثر برای
پوشاندن این ضعف بیشتر عاطفه و احساس شخصیتها را به تصویر میکشد و
جنبههای تاکیدی روی این مقوله سبب میشود رویداد محوری که همان تغییر
بنیامین است در محور قرار نگیرد، بلکه واکنشهای درونی بنیامین و عواطف
درونی وی، ژاکلین و متین بررسی شود. هرچند مادر برای پس گرفتن کودکش، بعد
از یک ماه (در ابتدای فیلم)، بسیار مصمم نمایش داده میشود و حتی پیرمرد را
تهدید به شکایت میکند اما در طول داستان که ظاهرا بیشتر از چند ماه طول
میکشد خبری از او برای پس گرفتن پسرش نمیشود. این موضوع سبب میشود
تناقضات بیشتری حول رفتار و واکنشهای بنیامین مورد تحلیل و نقد واقع شود.
در بسیاری از صحنهها بنیامین از صحنههای جنایت وحشتزده میگریزد اما
پس از چندی مکث و تامل با شبهنظامیان همراه میشود و هیچگاه متوجه
نمیشویم بنیامین از این کشتار میترسد و فرار میکند یا با خشونت ارتباط
برقرار میکند. سیر این تناقضات درباره مصالحه با یکی از اعراب مسلمان نیز
وجود دارد و او را بهعنوان میهمان خطاب میکند، در صورتی که منطبق با
آموزههای فیلم تنها هانان دلبسته سلاح و کشتار است. موقعیت ژاکلین هم با
توجه به ستایشهای اغراقآمیز هانان مشخص نیست؛ اینکه جایگاه وی در حد یک
ملکه است یا خدمتکار منزل و در سیر رویدادها این موضوع مشخص نمیشود، ضمن
اینکه هانان شوهر دوم عروسش را کافر خطاب میکند و در ابتدای فیلم خطاب به
وی میگوید، چرا با کافر مسیحی (به تعبیر خود هانان) ازدواج کرده است اما
در ادامه خودش تمایل دارد با ژاکلین مسیحی ازدواج کند. با همه این انتقادات
موسسه آوینی همت کرده و به تولید اثری که دیگران جرات تهیهاش را ندارند،
پرداخته، چرا که تولید فیلم با محور مقاومت را اغلب دردسر و ضدروشنفکری
قلمداد میکنند! با همه این احوال و نقدهای نگارنده، شیخطادی طوری فیلم
را ساخته که میتوان قسمت دومی برایش تهیه کرد و شخصیت بنیامین میتواند
قصهساز دنباله این رویدادها باشد.