داستان فیلم «آزمايشگاه»
بسیار ساده است و مخاطب در نگاه اول با آن ارتباط برقرار می کند. «قهرمان» (افشين
هاشمي)،جواني شهرستاني است كه دانشجوي نمونه دانشگاه شده است، او به کمک هم
دانشگاهياش نيلوفر (باران كوثري) وارد محيط آزمايشگاه پدر نيلوفر (رضا كيانيان)
ميشود و آن هنگام است كه رقابتها آغاز ميشود. آزمايشگاه در واقع نمونهيي از
جامعه ای است كه افراد متفاوتي در آن حضور دارند که در همین ابتداي امر قهرمان در
اين رقابتها بازنده به نظر ميرسد. او سعي دارد در اين جامعه حضوري فعال داشته
باشد و در نهايت هنگامي كه اوضاع را طور ديگري ميبيند، در مقابل اين جامعه كوتاه
ميآيد و از آن خارج ميشود و در واقع قهرمان دنياي خودش ميشود.
به نظر می رسد بهره بردن از فضای فانتزی در اینجا چندان هم کارساز نبوده و اثر یجز یک فیلم خسته کننده با لحظه های پریشان نیست. شخصیت ها در اینجا بی هویت اند و سر و سامان ندارند. این نکته به این معنی است که این فرصت به وجود نمی آید تا شاخصه ای را از شخصیتی در کلیت داستان بروز پیدا کند.
قصه در همان
ابتدا با زندگی افشین هاشمی به عنوان جوانی که تازه از شهر دیگری برای کار و تحصیل
آمده شروع می شود در حالی که در ادامه این تمرکز از ماجرا گرفته می شود و جریان به
سمت شخصیت های دیگر و بدون هیچ دلیل محکمی به ادامه پیدا می کند. در لوكيشن
آزمايشگاه كه بخش قابل توجهي از داستان در آن جاري است نیز این مشکل وجود دارد که
زمان و مکان اهمیت ندارد و هر کس بر طبق قانون ذهنی خود رفتار می کند. ایراد اصلی
این کار شاید این باشد که اتفاق ها در فضای بین واقعیت و تخیل اسیر شده اند و در
این بین است که بازی های کاریکاتوری و فانتزی گونه در عوض این که به روند جریان
فیلم کمک برسانند، دچار از هم گسیختگی می شوند.
اصلیت قصه کاملا جدی است در صورتی که شخصیت ها در یک منجلاب نادانی و به واضحی نداشتن آگاهی غوطه ور هستند. شخصیت ها در این فضای جدی چندان هم جدی و کاربردی نیستند و لحن اغراقشده آنان به خوبی در فیلم نمایان است.
رامبد جوان و رضا كيانيان كه در اینجا تا حدود زيادي موفق ظاهر شدهاند ولی در کنار آنها حتی باران کوثری و افشین هاشمی نتوانسته اند فضای بین فانتزی و واقعی بودن را تحلیل کنند. در این فیلم شاید شخصيتی قهرمان وجود نداشته باشد و همه اشخاص در ملغمه ای از حضور داشتن و نداشتن گرفتار شده اند.
شخصیت اصلی در
حکم یک اسطوره در ابتدای فیلم ظاهر می شود که در ظاهر جواني ساده و بيريا است. این
جوان چوب سادگياش را ميخورد و به همين دليل مدام در محيط آزمايشگاه به بازي
گرفته ميشود. این بازی گرفتن شاید اعتراضی در مقابل رفتارهایی باشد که از سوی
برخی ارگان ها به برخی افراد تازه وارد، وارد می شود. اما مشكل اصلي زماني آغاز ميشود
كه فيلمساز سعي ميكند به هر نحوي شده به او فرديت بيشتري ببخشد و به نوعي
«قهرمان» را تبديل به يك قهرمان كلاسيك كند.
تا پایان داستان مسیر مشخصی وجود ندارد که توسط آن مشخص شود شخصیت اصلی که بوده و تقصیر از سمت چه کسی است و این وقایع تا به انتها چگونه پذیرفته می شود.
از طرف ديگر در سكانسهاي پاياني به يكباره حضور قهرمان در داستان كمرنگ ميشود و حتي كار تا جايي پيش ميرود كه مخاطب گمان ميكند كاراكتر اصلي، جايش را به نيلوفر داده است، اتفاقي كه موجب شده تا ریتم داستان به یک ناکجا آباد برسد. در این لحظه فکر می کنیم که شخصیت اصلی چه شد و نتیجه این همه تلاش چه شد و در واقع از این ماجرا چه پیامی دریافت خواهد شد.
آزمايشگاه اثري است که همه عوامل اعم از کارگردان و بقیه در آن سعی کرده اند تا خنده ای را بر لب بیننده بنشانند در حالی که با این وضعیت آشفته نه تنها خنده ایجاد نشده بلکه نوعی پوچی در وی به وجود آورده است.
شاید این طور به نظر برسد که ورود تئاتريهاي با سابقه به سينما ميتواند مفيد واقع شود چرا كه ميتوانند ديدگاهها و رويكردهاي تازه و متفاوت را در كنار خوانش خاصي كه از درام دارند به سينما تزريق كنند. شاید از حمید امجد که در عرصه تئاتر کارگردان موفقی بود این انتظار می رفت تا با توجه به نکته سنجی هایش برای نخستین بار در عرصه سینما نیز اثر قابل توجهی را تجربه کند؛تجربه ای که شاید در گام های بعدی این کارگردان موقر تر دیده شود.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com