وطن امروز:
رضا امیرخانی در آخرین رمانش «قیدار» از قهرمانی جوانمرد سخن میگوید
که زیاد، خیلی زیاد کامیون دارد. کامیونهایی که البته وفا نکردند و دست
آخر بلای جان زن و زندگیاش شدند. بگذار خطی، نقدی کرده باشم قیدار را که
آخر چرا در این دنیای ۹۹درصد، هر آنچه خوبی و جوانمردی است، عدل سر از دکان
سرمایهداری درمیآورد؟! اما باز هم بگذار خطی، پیشبینی کنم آخر لیگ را
که میلیاردرهای جدیدالورود آبی و قرمز، مثل کامیونهای حضرت قیدار میمانند
و کمی اگر صبر کنی، خواهی دید که چگونه له میکنند رویانیان و
فتحاللهزاده را. دنیا تا بوده همین بوده. «کلمه» اگر برای رضا امیرخانی
در حکم «سرمایه خصوصی» است، او حق دارد برخلاف میل امثال من، «نفحات نفت» و
«قیدار» را آزادانه اما در رثای سرمایهداری بنویسد؛ عهدی نبسته با ما
آقارضا که همیشه بر مدار «ارمیا» بنویسد. لااقل صداقتش و دروغ ننوشتنش، نیز
قلم قشنگش، «داستان سیستان» و «منِ او» جای تقدیر دارد، لیکن «آبی و قرمز»
با این همه تعصب و قدمت و قیمت و غرور و عشق، مگر سرمایه خصوصی فلانی و
بهمانی است که چنین تا میکنند با این
۲ رنگ محبوب؟ بیتالمال پیشکش!
نوستالژی/ خط وسط توپ پلاستیکی
خیلی سال پیش، خیلی پیش، با یک زانوی پاره رفتم تماشای تمرین تیم
«بهمن». بهمن مثل «کشاورز» سالهای پیش یا «استیلآذین» همین سالیان، با
کلی سر و صدا آمد و خیلی بیسر و صدا رفت. پول داشت اما ریشه نداشت. نماند.
آن ایام غلط نگفته باشم استیلی ستاره اول بهمن بود و آن یکی قلش؛ خاکپور
هم بود به علاوه خیلیهای دیگر، شاید علی لطیفی، مهاجمی که بگیر نگیر داشت
بازیاش. جوان جویای نام بهمن اما فرهاد مجیدی بود. بعد از تمرین، خوب یادم
هست همه رفتند و گرد ستارههای بهمن را گرفتند. هنوز کسی علی دایی را
نمیشناخت که بر سر حمید خان استیلی چماقش کند! بیشتر از همه امضا میداد و
ماچ و بوسه. هیچکس کنار فرهاد مجیدی نبود. رفتم پیشش. گفتم: کجا میروی؟
گفت: خانه! گفتم: نه، پرسیدم؛ کجا میروی؟ گفت: استقلال! گفتم: خداوکیلی
آبی هستی؟ گفت: بچهتر که بودم، وسط گل کوچک، پریدم بالا هد بزنم که خط وسط
توپ پلاستیکی، پیشانیام را خط بدی انداخت. دست کشیدم. دیدم خونی شده.
نگاه کردم دیدم خونم قرمز است؛ دردم بیشتر شد! گفتم: الان چی؟! الان خونت
چه رنگیه؟! گفت: الان آبیه! یه روز حقمرو میگیرم و استقلالی میشم. آن
روز آسمان آبی بود. دریا آبی بود. دل فرهاد آبی بود. آن روز مجیدی با اپل
قرمز حمید استیلی رفت خانه. آن روز هم البته بودند کسانی که ادعا کنند
آسمان آبی نیست، بلکه آبی دیده میشود! برو عمو! به این حرفها باشد، رنگ
خون آدمی هم سرخ است، اما قرمز دیده میشود! قرمز کاریکاتور سرخ است! پیرهن
پرسپولیس دقیقا رنگ گوجه فرنگی است؛ نه حتی لنگ حمام!
کاپیتان/ فرهاد یا جواد؟!
امیر قلعهنویی کرم کار مربیگری است، ببین اگر سواد علی دایی را داشت
یا مثل مجید جلالی بلد بود درست حرف بزند، چه میشد. مربی کرم کار، اینقدرش
را بلد است که فرهاد محبوب را نه با تصریح، بلکه با تلویح از تیم کنار
بگذارد. قضیه روشن است. ژنرال با مهره نکونام بازی کرد تا مهره مجیدی را در
زمین بازوبند C خیلی تمیز بسوزاند. از قبل معلوم بود آب امیر و فرهاد در
یک جوی نمیرود. ظاهرا همهچیز داشت خوب پیش میرفت؛ نکونام آمد، با بحث
کاپیتانی هم آمد تا دل فرهاد بشکند و قید اساس را بزند. امیر اما همین که
از نیامدن فرهاد مطمئن شد، برگه بذل و بخشش نکونام را رو کرد تا کاپیتان
تیمملی، بازوبند کاپیتانی استقلال را به مهدی رحمتی ببخشد. دقیقا از اینجا
به بعد بود که همه چیز خوب پیش نرفت! کسانی که نوشتههای فوتبالی مرا
خواندهاند گواهی میدهند که قلعهنویی را دوست میدارم، لیکن از محضر
امیرخان، مدیر استقلال، یا همین تو خواننده چند سوال دارم که میپرسم:
اصولا جواد نکونام از کدام پایگاه و جایگاه این توفیق را مییابد که از خیر
بازوبند تیم آبی بگذرد و آن را با بزرگواری(!) به گلر استقلال ببخشد؟ گیرم
جواد کاپیتان تیمملی باشد، اما این وسط شأن استقلال و پیشکسوتان این
باشگاه چه میشود؟! تو وقتی با استقلال ایضا پرسپولیس بهگونهای تا میکنی
که گویا آبی و قرمز بیصاحبند و ندید بدید، دل فرهاد و هوادار را یک جا
میشکنی. آری! حتی قلعهنویی کرم کار هم گاهی در محاسباتش اشتباهات بزرگ
میکند. اینک فقط تیفوسیهای قرمز نیستند که به نشانه اعتراض، «علی دایی»
را میخوانند؛ تماشاگران آبی هم صاحب راز و رمزی از جنس «فرهاد مجیدی»
شدهاند تا فقط کافی باشد استقلال گلی از حریف بخورد!
مربی/ مدیران آبی و قرمز انگار استادند در ۲ دسته کردن هواداران. حالا
اگر استقلالیها بعضا به طعنه، نام «علی دایی» را روی مخ پرسپولیسیها
میبرند، دیر نیست که پرسپولیسیها هم بعضا به تمسخر، نام «فرهاد مجیدی» را
روی مخ استقلالیها ببرند!
راستی! میدانید چرا چندی است داربی آبی و قرمز، رنگ ۱۰۰ هزار تماشاگر
را به خود ندیده؟! چون استقلال و پیروزی محل جولان مدیرانی شدهاند که مردم
را با عرض معذرت با گوسفند اشتباه گرفتهاند. تیم امسال پرسپولیس آیا
واقعا پرسپولیس است، یا ملغمهای از مشتی بازیکن پولکی؟! عجبا که کریم
انصاریفرد صبح به فتحاللهزاده قول میدهد و غروب، آرم باشگاه پرسپولیس
را میبوسد! عجبا که رویانیان تا دیروز فرق میان محصص و حاج رضایی را
نمیدانست، اما امروز برای تیم قرمز دایه مهربانتر از مادر شده است و حتی
از سال قبل آمار بالا و پایین امسال دلار را داشت! عجبا که استقلال چیزی
بیشتر از بازار مبل تهران نمیارزد و پرسپولیس چیزی بیشتر از چند دستگاه
بیام دبليو. عجبا که مدیران آبی و قرمز به جای کریخوانی، از رجز که
فینفسه مذموم نیست، کاریکاتور کشیدهاند و جلوی چشم ملت که هالو فرضشان
کردهاند، دروغهای شاخدار میگویند! عجبا که در این فوتبال بیرحم، وحید
هاشمیان بدون هیچ مراسمی از فوتبال خداحافظی میکند! عجبا که جواد نکونام
فقط هنگام فتنه ۸۸ متوجه اثر مثبت توسل به اهلبیت(ع) و مچبند سبز میشود و
رسما تیمملی را به فنای فتنه میدهد و به جای توبیخ، این توفیق را
مییابد که در تیم ریشهدار استقلال، استقلال جعفر مختاریفرها، شاهین و
شاهرخ بیانیها، صادق ورمزیارها، جواد زرینچهها، بهتاش فریباها، بازوبند
به این و آن ببخشد! دیروز رضا امیرخانی عجب حرف نکتهداری به من زد؛ با این
حساب، من چرا باید پرسپولیسی باشم؟! تو چرا باید استقلالی؟! اصلا ملت چرا
باید پر کنند استادیوم را روز بازی داربی؟!
***
نیمفصل لیگ پیش که ناگهان فیل فرهاد یاد هندوستان قطر کرد، در وبلاگم
چند کلمهای نواختمش. به هر حال رسیدهایم به جایی که شناسنامه قرمزها علی
کریمی است و شناسه آبیها فرهاد مجیدی. من به جای مهدویکیا بودم، خیلی
سریع کفشها را آویزان میکردم. نیمکت این پرسپولیس، جای مناسبی برای ذخیره
نشستن نیست. بیاییم فوتبال را به اهلش بسپریم؛ به کفاشیان، رویانیان،
فتحاللهزاده، عابربانک، پول، بازیکن پولکی، بیامدبليو ، مبل و موبایل!
توپ پلاستیکی هیچتکهای از توپ ۴۰ تکه نیست! بگذار پول آبی و قرمز را
کسانی بخورند که خاک آبی و قرمز نخوردهاند! این ما بودیم که در کوچه پس
کوچههای جاده ساوه، حتی عبور و مرور کامیون حضرت قیدار هم مانع گل کوچکمان
نمیشد. همین که جناب
۱۸ چرخ را میدیديم، یکیمان میگفت استپ! تا بیاید و رد شود. روزگاری
بود؛ تیم ما کاپیتان داشت، اما پول خرید بازوبند نداشتیم! بر عکس اساس که
بازوبند دارد، اما کاپیتان ندارد. تو تکستاره فوتبال مایی، آهای فرهاد
مجیدی!
ما بازیکنانی مثل فرهاد و وحید رو داریم که الان بدون تیم ماندن و این خیلی بده این 2نفر به این خاطر بیرون مانده اند که اس اس ما بیشتر پول خرج کن
فرهاد مجیدی تنها فوتبالیست این کشور است که به جز زمانی که فتح الله زاده او را از بهمن خرید هیچ بار مالی برای کشور نداشته است،
به موقع در تیم ملی جایش را به بازیکن جوان سپرد،
بازیکنی بدون حاشیه و مشکل اخلاقی،
در حالیکه وضع مالی بسیار خوبی دارد،
تو خورشیدی که غروب نداری، آهای فرهاد مجیدی
من خودم بازی مجیدی رو قبول دارم ولی اخلاقش خیلی هم ورزشکاری نیست
اسطوره زنده را عشق است.
آقاي محترم كلاً توباغ نيستي ها
متن خیلی قشنگی بود و عینا واقعیت فوتبال ما دمتون گرم
دوست داريم تو محبوب آبيهايي
تو كاپيتان هواداراني هستي كه عاشق استقلال اند .
قلعه نويي هر جا بيشتر بهش پول بدند وبيشتر قدرت داشته باشه ائنجا ميره ...
متنفرم از استقلال مكتب قلعه نويي!