گروه فرهنگی- فرید فرخی: یک تم غالب در کتاب «روشنگری از دسترفته» تاکید بر این است که بخش بزرگی از دستاوردهای دوره روشنگری نباید به دنیای عرب نسبت داده شود چون در واقع به اندیشمندانی برمیگردد که زادهشده و تربیتشده در خراسان بزرگ و آسیای مرکزی بودهاند. نویسنده میگوید که چون زبان رسمی علم عربی بوده است اکثر نوشتههای علمی و فلسفی آن دوره به عربی است هرچند نویسندگان این کتابها خارج از کتابهایشان عربی صحبت نمیکردند. این بحث به این پرسش میرسد که: این افراد دانشمندان و اندیشمندان و شاعران کجایی بودند؟ آیا از ترکان آسیای مرکزی و ترکزبان بودند یا پارسیگو بودند یا آنکه به زبانهایی صحبت میکردند مثل خوارزمشاهی که متعلق به خانواده زبانهای ایرانی است اما یک ایرانی امروزی تقریبا چیزی از آن نخواهد فهمید. و همچنین کجا به دنیا آمدند و بزرگ شدند: در ماوراءالنهر همچون سمرقند یا بخارا؟ در افغانستان امروزی همچون هرات و بلخ، یا در خراسان امروزی همچون نیشابور و توس. این بحث خود به این میانجامد که مردمان چه کشوری میتوانند این ادعا را داشته باشند که میراثدار این اندیشمندان هستند.
به گزارش بولتن نیوز، به عقیده من این بحث (که این کتاب تا حدودی دیگرش میشود و برخی از ایرانیها هم درگیرش هستند) در نهایت یک بحث بیهوده و اشتباهی است:
نخست اینکه علم و هنر و صنعت وقتی زاده میشود متعلق به هیچ نژاد یا کشوری نیست. ایدههای علمی و هنری یا فوتوفنهای صنعتگری در طول تاریخ بارها و بارها بیتوجه به احساسات قبیلهای از روی مرزهای سیاسی و نژادی عبور کردهاند زیرا بهترین دانشمندان، هنرمندان و صنعتگران مجذوب صحت علمی، زیبایی و شکوه هنری، یا بهرهوری صنعتی بودهاند، از هر کجا که آمده باشد.
دوم اینکه هر ایدهای یک عقبهای دارد و اگر ما زنجیر ایدهها را بگیریم و عقب برگردیم میبینیم که همه فرهنگهای محلی روی هم تاثیر گذاشتهاند. هیچ بعید نیست که در دوران باستان اندیشههای زرتشتی روی فلسفه یونانی تاثیر گذاشته باشد و اینکه بعدا فلسفه یونانی روی فلاسفه ایرانی/عرب/ترک در سدههای میانه تاثیر گذاشتهاند و اینها به نوبه خود سهمی داشتهاند در آغاز تحولاتی که به رنسانس در اروپا منتهی شد. به همچنین بدون اقلیدس و میراث ریاضیات از هند، خوارزمی و خیام و غیره باید هندسه و ریاضیاتشان را از جایی خیلی عقبتر شروع میکردند و بدون اینها ریاضیدانهای اروپایی باید از اقلیدس شروع میکردند. در نهایت، اینها برای سنت بشری است و کاهیدن آنها به یک قوم خاص سادهسازی بیش از اندازه است.
سوم اینکه مرزهای سیاسی جدید حیطههای مستقل زبانی و هویتهای ملی درست کردهاند که در دنیای قدیم معنی نداشتند یا معنای متفاوتی داشتند. مثلا حافظ که گفته میشود حافظه ایرانیان است من ندیدهام و نخواندهام که یک شعر درباره ایران داشته باشد (گرچه از شهرش، شیراز، کم نگفته ولی مفهومی به اسم ایران توی اندیشهاش نیست.) انداختن نقشههای سیاسی قرن بیستم با بار هویت ملی به شکلی که امروز میفهمیم روی نقشه فرهنگی دنیای قدیم روشی غلط برای درک قدما و ربط و وصلشان با ماست.
چهارم اینکه ملیگرایی مثل بیشتر چیزها نوع خوب و بد دارد و پیامد این بحثها معمولا دامن زدن بر نوع ملیگرایی بد است. ملیگرایی بد نوعی از احساسات به خاک و میهن است که چارچوب ذهنی آدمها را تنگتر میکند به آنها احساس بینیازی از تعامل با فرهنگهای بیرون از مرزشان میدهد، «ما» و «دیگران» درست میکند و احساسات کینهجویانه را نسبت به دیگران تقویت میکند مثل عربستیزی ایرانیان یا تحقیر برادران و خواهران اهل افغانستان از طرف ایرانیان.
پنجم اینکه (نه در همه موارد، ولی) در اکثر موارد، خود این اندیشمندان هویتی فراملی داشتند. خیلی از آنها بسیار سفر کردند. برخیشان هم مدتی در بغداد بودند یا مدتی در شهرهای مرکزی ایران هم در خراسان یا ماوراءالنهر. نوشتههایشان نیز گویای تاثیرپذیری و تعاملشان با مردمان سرزمینهای گوناگون بین هند تا مصر است. بحث سر اینکه مردم چه کشوری میراثدار این مفاخر هستند از اساس تناقضآمیز است چون یک ارث بسیار مهم بهجا مانده از این دوره روشنگری، دعوت به پرورش هویت و تعاملات فراملی است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com