گروه علمی: جوان هری میگه افسردگی و اضطراب بخاطر عملکرد بد بخشی از مغز ما نیست، بلکه یک سیگنال از قطع یک ارتباط حیاتیه. خیلی از ماها با احساس افسردگی و اضطراب داریم زندگی میکنیم. شما میبینید خستهاید، بیانگیزهاید، بیدلیل میزنید زیر گریه یا اضطراب بدنتون رو مختل کرده. اما دلیل چیه؟
به گزارش بولتن نیوز، بامیگه من از نوجوانی افسرده بودم. بیدلیل گریه میکردم و زندگی روزانهم مختل شده بود. مادرم هم افسردگی داشت و این رو یکی از دلایل پررنگ این افسردگی میدیدم. میگه رفتم پیش دکتر، دکتر گفت ببین مغزت سروتونین کافی ترشح نمیکنه و بخاطر همینه که افسرده هستی. این قرصا حالت رو خوب میکنه.
میگه شروع کردم به خوردن قرص و دیدم انرژیم برگشت و دنیا دوباره برام رنگی شد. اما پس از مدتی، دیدم دوباره حال و روزم تنزل پیدا کرد و دوباره همان شدم که بودم. دکتر دز قرص رو برد بالا. یه مدت اوکی بودم و دوباره همان. بازم دز قرص رو بردم بالا که نرمال بشم.
هری میگه نزدیک به دو دهه من با این تفکر که آره من مادرزادی افسرده به دنیا اومدم و مغزم نمیتونه سروتونین کافی ترشح کنه قرص خوردم. دکترا هم همین عقیده رو داشتن. اما قرصا نتونستن حالمو خوب کنن. هری پا میشه میر سفر دور دنیا برای دیدن روانشناسا، محققا به دنبال فهمیدن ریشه افسردگی.
تو کتابش یک نکته رو بیان میکنه که اولا داروهای افسردگی اونقدر تاثیر ندارن که شرکتای داروسازی میگن. این داروها بیتاثیر نیستن اما اونقدری تاثیر ندارن که شرکتای داروسازی و دکترها میگن. ریشهی افسردگی جای دیگری هست که میاد در کل کتابش تک به تک اونا رو بررسی میکنه.
میگه اولا شرکتای داروسازی آمار غلط میدن. مثلا فلان دارو روی هزار نفر تست میشه، روی صد نفر جواب میده و همین صد نفر رو برمیدارن مقالهش میکنن که آره داروی ما جواب داده و دیگه اون نهصد نفر رو توی تحقیقاتشون اعلام نمیکنن. بعدشم عوارض جانبی این داروها انقدر زیاد هست
که عملا خاصیتشون در برابر عوارضش چیزی نیست. کرختی، بیاحساسی، دردهای شکمی و خیلی عوارض دیگه رو فرد افسرده باید تحمل کنه با این تفکر که «آره بخشی از مغز من خوب کار نمیکنه و باید اینا رو تحمل کنم تا حالم خوب شه». اما میگه این همه ماجرا نیست. بیاین تا بهتون بگم افسردگی چرا رخ میده.
هری در سفر به دور دنیا و صحبت کردن با صدها نفر، به ۹ دلیل میرسه که چرا آدمها افسرده میشن. اسمش رو گذاشته Lost Connections یا به قول ترجمهی کتاب، روابط از دست رفته. میگه آدمها یکسری اتصالات حیاتی باید داشته باشن با زندگی که وقتی اینا قطع میشه، دچار افسردگی و اضطراب میشن.
همین الان اگر شما به دکتر مراجعه کنین و بگین افسردگی و اضطراب داره از پا درتون میاره، جوابی که بهتون میده اینه که بالانس هورمونهای مغزی شما بهم ریخته. سروتونین و دوپامین کم ترشح میشه. چند تا قرص مینویسه و تمام. ولی نمیگه چرا بالانس هورمونهاموی مغزمون بهم میخوره
اما مصرف دارو شبیه به مسکنه. شما حالتون با دارو بهتر نمیشه تا اینکه علت اصلی مشکل رو پیدا نکنین. دارو میتونه نرمال نگهتون داره هرچند که به مرور دز باید بره بالا. حالا در زیر به چند مورد از کتاب هری اشاره میکنم که میگه چرا آدمها افسرده میشن.
برای مثال، اگر تنها هستید و احساس تنهایی میکنید، احتمال افسردگی و اضطرابتون به شدت بالاست. وقتی برای افسردگی هم میرید پیش روانپزشک، نمیپرسه چرا افسردهای، زندگیت چطوره، دردت چیه، بلکه قرص و دارو تجویز میکنه.
انسان موجودی اجتماعیه، ما تنهایی دووم نمیاریم، نیاز به مراقبت داریم و باید احساس کنیم عضو یک تیم یا گروه یا قبیله هستیم. این آدم تنها در برابر مریضی مقاوم نیست، شکنندهست. دلیلش مفصله ولی برمیگرده به زندگی نیاکان ما که همیشه در کنار هم بودن.
ولی زندگی مدرن ما رو از هم جدا کرده و انقدر سرعت این تغییر بالا بوده که بدن انسان برای این سبک زندگی تکامل پیدا نکرده. انسانها همواره در گروهها زندگی کردن و همین قابلیت زندگی گروهی باعث شده گونهی بشر دووم بیاره و در مقابل حیوانات و سختیها پیروز باشه. اما الان تنهاییم.
یا اینکه، اگر کارتون رو بیمعنی میدونید و کنترلی بر کار و شغلتون ندارید، احساس پوچی و بی ارزش بودن میکنید. برخلاف فکر رایج، اونایی که در سلسله مراتب اداری در بالا هستن کمتر افسرده میشن ولی کارمندای عادی که پایین هستن و کار تکراری انجام میدن بیشتر افسرده و مضطرب میشن.
تو آمریکا دیدن کارکنان ادارات مالیاتی اغلب افسرده و مضطربن. دنبال دلیلش رفتن و دیدن که همه میگن ما میایم سر کار هر روز و هر بار خرواری کاغذ هست که باید بررسی کنیم و هیچوقت تموم نمیشه. این جور مشاغل باعث میشه آدم دچار روزمرگی و اضطراب بشه. روسا چون کنترل بیشتری دارن اینطوری نمیشن
اگر ارتباطتون با طبیعت قطع شده شما دچار افسردگی و اضطراب میشید. انسانها در بیشتر تاریخشون در طبیعت بودن. انسان خوراک-جو از حدود ۲۵۰ هزار سال پیش تا حدود ۱۰ هزار سال پیش تو طبیعت بوده. بعد دوره کشاورزی و یکجا نشینی اومد و بعدش دوره مدرن.
ما به طبیعت نیاز داریم. طبیعت خونهی اصلی و قدیمی ماست. بخاطر همینه که وقتی میرید جنگل یا کوه و کمر احساس آرامش میکنید. انسان مدرن تو زندانِ چهارچوب خونهست. طبیعت حال بدتون رو خوب میکنه، چون در بیشتر تاریخ ما در طبیعت بودیم.
تو توییتر میبینم که مینویسن چرا باید بریم کوه وقتی باید اون سربالایی رو دوباره بیایم پایین؟ وقتی میرید بالای کوه، یا جنگل و کنار دریا، و عظمت طبیعت رو میبینید، میبینید که مشکلات شما اونقدرا هم مهم نیست که بزرگشون کردین. چرا اونا که همیشه اهل طبیعتن حالشون بهتره؟
چرا مضطرب میشیم و اضطراب فلجمون میکنه؟ شما جدا از نیازهای فیزیکی مثل آب و غذا و سرپناه، یکسری نیاز روحی روانی هم دارید که باید بهشون برسید. شما باید احساس کنید که به جایی تعلق دارید. شما باید حس کنید که زندگیتون معنی و مفهوم داره و بیارزش نیستید.
شما باید احساس کنید که آیندهتون معنی داره و میتونید براش تلاش کنید. زندگی مدرن خیلی چیزها به ما هدیه کرده و علم کیفیت زندگی بشر رو ارتقا داده. اما در نیازهای روانی نتونسته پا به پای تکامل بشر بیاد جلو و ما هر روز تنهاتر شدیم.
هری داستانی رو میگه که میگه تو کمبوجیه یه سری داروساز میرن قرصای ضد افسردگی رو تبلیغ کنن و بفروشن. میگه اونجا که داشتن معرفی میکردن، یکی از اهالی اونجا گفت ما که داریم این داروها رو. پرسیدن چطور؟ گفت یه بابای کشاورزی بود که رو زمسن کار میکرد. رفت رو مین و پاش قطع شد.
دیگه نمیتونست کار کنه. بعد از مدتی بیاختیار میزد زیر گریه، غذاش کم شده بود، مضطرب بود، دیگه نمیخندید. اهالی محل خواستن بهش کمک کنن و برش گردونن به زندگی. براش یه گاو خریدن. گاو عصایی شد که دوباره تونست به زندگی و کارش برگرده. افسردگی از بین رفت.
اهالی کمبوجیه گفتن منظورتون از قرص ضد افسردگی گاوه دیگه؟ هری تاکید داره که قرص راه حل نیست، شما باید بفهمید کدوم ارتباطتون با نیازهاتون قطع شده. همون کشاورز اگه میرفت دکتر براش قرص مینوشتن در حالی که قرص جواب نبود و اجتماع و کمک بقیه باعث شد دلیل افسردگیش کشف بشه
یادتون باشه: اگر شما افسرده هستید، اگر بیانگیزهاید، اگر مضطرب هستید، شما ضعیف نیستید، دیوانه نیستید، شما یک ماشین نیستید که یکی از قطعاتش خراب شده بلکه انسانی هستید که بعضی از نیازهاش برآورده نشده.
شما نیاز دارید که به جامعهای تعلق داشته باشید. باید افرادی باشن که هوای شما رو داشته باشن و شما هوای اونا رو داشته باشید. تنهایی کشندهست ولی چرا ما احساس تنهایی میکنیم؟ انسانها در طول تاریخ با جمع شدن کنار هم از خطرات عبور کردن: چه حیوانات درنده باشه چه بلایای طبیعی
مغز و ژنهای شما طی صدها هزار سال تکامل یافتن. وقتی شما تنها هستید، واکنش طبیعی بدن هست که احساس خطر میکنید. انگار هر لحظه یک خرس بزرگ میخواد به شما حمله کنه ولی بودن در جمع باعث میشه این ترس از بین بره. زیبایی بدن لنسان همینجاست. اضطرابی که جون شما رو نجات میداد زمانی
در زندگی مدرن شده یک حس روزمره. از در و دیوار اضطراب میباره. اضطرابی که زمانی باعث میشد زنده بمونید، الان خودش متهم اصلی شده چون بشر این چند صد سال اخیر خیلی سریع رشد کرد ولی بدن ما هنوز برای دوران دهها هزار سال پیشه
زمانی یکی با ایما و اشاره به شما میگفت خرس داره میاد پاشو فرار کن. در هفته و ماه شاید چهار تا خبر منفی میشنیدین. الان از صبح تا شب اخبار سمی داره مغزتون رو بمباران میکنه و ذهنتون نمیتونه تمام اینها رو پروسس کنه. پس حس ترس و انفعال شما رو بیچاره میکنه
انسان امروز در تاریخ خودش تنهاترین روزها رو تجربه میکنه. ما هیچوقت به این اندازه از اجتماعی که برامون معنی و مفهوم داشته باشه دور نشدیم. به جاش تا دلتون بخواد شبکههای اجتماعی با مزخرفاتش روز و شبمون رو پر کرده و هرچه بیشتر در گرداب تنهایی فرو میریم
گوشی جدید، ماشین بهتر، رفتن به کره ماه، اینا شما رو خوشحال نمیکنه. این چیزا صد ساله که هستن، ولی بدن شما برای صدها هزار سال پیشه. وقتی گروهی رو تشکیل میدید که هر هفته یه روز میرین آشغال جمع میکنید، قطعا حس بهتری خواهید داشت چون نیاز شما در بودن در گروه معنیدار برآورده میشه
اگر این گروه با هم همدل باشن و هوای همدیگر رو داشته باشن، شما حس بهتری خواهید داشت. هم کارتون معنی داره هم احساس میکنید به گروهی تعلق دارید که وجود شما براش مهمه. ذهن سالم از اینجا میاد. چند نفرمون از این گروهها داریم؟
همه بهترین لحظات زندگیمون رو میذاریم در معرض دید بقیه. کی عکس از گریه کردنش میذاره؟ یا عکس و فیلم از ترسهای زندگیش؟ همین کافیه که بدونید شبکههای اجتماعی چقدر به مغز شما آسیب میزنن و چقدر اط واقعیت دور هستن. اگر صبح تا شب در اینستاگرام میچرخید گله نکنید که چرا افسردهاید
بحث مفصلیه که اینجا جاش نیست اما افسردگی و اضطراب شما بخاطر عملکرد بد بخشی از بدن شما نیست، یک سیگناله. این سیگنال میگه ارتباطت با چیزی قطع شده که برای روحت لازمه. شما یک موجود توانا هستید که نیازهاش نادیده گرفته شده. ببینید کدوم کابلتون قطع شده. دوباره وصلش کنید.
این نکته رو بگم که قرصهای ضد افسردگی کاملا بیمصرف نیستن. این داروها در مواقع بحران به داد شما میرسن ولی جواب نیستن. شما باید دلیل رو پیدا کنید، شما باید بفهمید که ارتباطتون با کجا قطع شده و دوباره وصلش کنید. درمان اینه نه قرص.
من اخیرا چند کتاب درباره این چیزا خوندم که اینجا معرفی میکنم. یکیش همین کتاب هری هست به اسم ارتباطات از دست رفته که تو بازار هست و فکر کنم تجدید چاپ شد. دیگری کتاب این جهان گذراست که تاریخ بشر رو میگه که بدونین ما از کجا اومدیم و دنیا فقط همین چند سال زندگیمون نیست.
و کتاب ۱۲ قانون برای زندگی از جردن پیترسون که خیلی کتاب خوب و معرکهایه هرچند اسمش شبیه کتابای زرده. وقتی شما متوجه شدید از کجا اومدید و بدنتون چطور کار میکنه، میتونید بر ترسها و اضطرابهاتون غلبه کنید. هرچقدر بیشتر بدن خودتون رو بشناسید، زندگی بهتری خواهید داشت
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com