گروه سیاسی- کبری آسوپار: این نوشتار را کسی مینویسد که خود را در روزنامهنگاری - به افتخار- شاگردی کوچک پای قلم و اندیشه شما میداند؛ شاگردی از راه دور. کسی که از نوجوانی دوست داشت «حسین شریعتمداری» شود و یک یادداشت او را در کیهان برای خواندن از دست نداد. شما مرا جز به نامم و یادداشتهایم و دیداری کوتاه و عمومی در موسسه کیهان که اول بار و تنها بار به چهره، کبری آسوپار را دیدید و نسبت به او ابراز لطف کردید، نمیشناسید؛ اما در صفحه توییتر من، این توییت بسیار پر بازدید، و مدتهایی مدید توییت پین شدهی صفحهام بوده و بابت آن همپای لایکها و تمجیدها، ناسزا هم کم نشنیدهام:
به گزارش بولتن نیوز، «علاقهام به روزنامهنگاری سیاسی از سرمقالههای او بود. میخواستم حسین شریعتمداری بشوم! پارسال در جلسهای تا متوجهم شد: "خانم آسوپار؟ استفاده میکنیم از مطالبشون، خیلی خوب مینویسن، امید ما به امثال ایشونه..." من پرواز میکردم. وقتی گفت به ما یادداشت بدهید، از آسمان هم رد شدم!»
چرا این شرح احساس خودم را نسبت به شما مینویسم؟ تا بدانید این وجیزه، با همهی گلایهها و انتقادات از حسین شریعتمداری، از سوی یکی از علاقهمندان شما نوشته شده است و اصلاً اگر این ارادت نبود، بعید بود نوشتهای نگاشته شود. از سویی شرح ارادت دادم که اگر تندی قلمم و صراحت کلامم شما را آزرد، پای جسارت این شاگرد نگذارید. چه میشود کرد، در صراحت هم سعی کردم شاگرد خوبی برای شمای خوب باشم!
در نوشتهتان برای آن روزنامهنگار هتاک به آیتالله مصباح یزدی که استاد اساتید ماست، او را «صمیمانه» با نام کوچک و با وصف «عزیز» خطاب کردهاید؛ از ارادتتان به او نوشتهاید و اینکه قلمش را پشتیبان شهدا میدانستید؛ باز شاکرم حداقل اینجا از فعل ماضی بهره بردهاید و نوشتهاید «میدانستم» و نه «میدانم»؛ جناب صفارهرندی گرامی که بعد از یک هفته و خوابیدن غائله، تازه به میدان آمدند و هنوز هم بجای محکومیت هتک حرمت علامه، خاطره نگاری میکنند تا «فحش درمانی» نورچشمیشان را تئوریزه کنند، آن هم با خرج کردن از خود علامه! اما بیشتر شکرم از نعمت قدسی علامه مصباح برای ماست که حتی پس از رفتنش از این دنیا هم بانی برکت است و حداقل از پی ناسزاگویی به حضرت ایشان، سرانجام پس از بیش از یک دهه بی اخلاقی و بی ادبیهای مکرر آن عزیز شما و آویختن هربارهاش به ولایت، صدای هتاکیهایش به گوش شما هم رسید و با حجم بالایی از قربان صدقه! یک تذکری از مربیان خود گرفت.
شما نشنیدید و نبودید وقتی با هر انتقادی، کلاس نطفه شناسی و لقمه شناسی آن عزیزتان به راه میافتاد و انقلابی و غیرانقلابی را از تیغ هتاکیاش میگذراند. شما درد خرج کردن او از رهبری حتی برای اعتراض به تبلیغات گوشه وبلاگش را نکشیدید. شما روی دلتان داغ نخورده که آن عزیزتان، پدر و مادرتان را هتک حرمت کند؛ شما ندیدید که او بجای سپر ولایت و شهدا بودن، ولایت و شهدا را سپر خود کرد. شما تیغهایی را که از سر شذوذات رفتاری و قلمی او بر انقلاب و شهدا و ولایت خورد، ندیدید. شما ندیدید که چنان عجب و غرور او را گرفت که خودش را با آقا سید مرتضای آوینی قیاس کرد!
بله، استاد گرانقدرم! شما شوخی و تکههای جنسی در یادداشتهای مطبوعاتی او را ندیدید؛ هجوهایش را ندیدید؛ تمسخر جملات آقا و امام را در ادبیاتش ندیدید؛ نوشتنش در روزنامه اصلاحطلب علیه جریان انقلابی را ندیدید؛ فحاشیاش به دولت اصلاحطلب را ندیدید و حتی وقتی با شکایت دولت دوازدهم در قوه قضائیه محکوم شد، ندیدید خواص جبهه رسانهای انقلاب شروع به حمایت از اویی کردند که بخاطر «فحاشی» محکوم شده بود. باید حتماً چند روز متوالی یکی از دانشمندان دینیمان را هتک میکرد تا سرانجام صدای دریدگی کلامش به شما هم برسد؟! تأسفم هم از این روست که حتی بیراه گوییاش به آیتالله مصباح هم اول بار نبود و سال ۹۲ به درخواست دوستانی از ستاد انتخاباتی دکتر قالیباف از بنده، خود من با او تماس گرفتم که اجازه دهید حرمتها حفظ شود و پای بزرگان را به دعوای پس از شکست در انتخابات نکشانیم و او هم پذیرفت. اما حضرتتان طوری نوشتهاید گویی اتفاق جدیدی رخ داده و آن عزیز مودبتان! ناگاه عنان از کف داده و لاجرم کمی! هم اختیار ادب از دستش خارج شده است دیگر! نه آقای شریعتمداری عزیز! کسی که زبانی را بلد نباشد، عصبانی هم که شود، آن زبان را نمیتواند همچون بلبل بر زبان بیاورد. چند نفر را بیاوریم که خود و خانوادههایشان مورد فحاشی و هتک حرمت او قرار گرفته و به احترام جبهه انقلاب سکوت کردند، ولی حق آن بوده که همچون دولت راهی دادسرای فرهنگ و رسانه شوند و از او شکایت قانونی کنند؛ و شما ندیدید و نشناختید؟
مشکل ما او نیست؛ مگر مثل او نبودهاند؟ از محمد نوریزاد که در کیهان شما «امام خامنهای» خرج میکرد و خرج زندگی درمیآورد تا اکبر گنجی اصلاحطلبان که تفسیر عاشورا مینوشت و بعد در ایستادن مقابل جمهوری اسلامی، همراه فلان زن خواننده لوسآنجلسی شد. نه ریزش کم داشتهایم و نه رویش؛ انتقاد ما اکنون به او نیست، مراحل متعدد امر به معروف و نهی از منکر را در مورد او، در سالهای بسیار و البته در غیاب شما بزرگترها و مربیان گذراندهایم و دیگر او برایمان محلی از اعراب ندارد؛ انتقادمان به شماست که تاکنون کجا بودید عزیز گرامی؟ اگر به نوشتهای خصوصی از شما، موج فحاشی متوقف میشود، وقتی عالم و آدم خطاب هتاکیهای او بودند، کجا بودید؟ مشکل فقط دیر رسیدن است؟ نه؛ البته دیر رسیدن هم بهتر از نرسیدن آقای صفارهرندی است که گویی بجای ذنب هتاک، نگران گناهان علامه مصباح است که با «فحش درمانی» جبران شود و حتی پس از مرگ هم باعث تهذیب علامه گردد! اما مشکل فقط دیر رسیدن نیست؛ مشکل آن است که در این بزرگ کردن آدمهای بی صلاحیت و الگو کردن او برای هزاران نوجوان انقلابی که چون کودکانی معصوم چشم به قلم و کلام شما و دیگر بزرگان رسانهای جبهه انقلاب دارند، نقش داشتهاید. شما بزرگان به جوانان این جبهه عملاً آموختید که با فحاشی و هتاکی میشود بزرگ شد و این مسیری روشن برای شهرت و برای انقلابی بودن است. حتی نیاز به مطالعه و نقد علمی نیست؛ چه آنکه مطبوعات اصولگرا و انقلابی هستند که ادبینویس را جای تحلیلگر سیاسی به مخاطب جوان و نوجوان قالب کنند. فقط یادتان باشد از «حضرت ماه» بگویید؛ حالا بیانات صریح رهبر را هم لگدکوب کردید، اشکالی ندارد! بدیهیست این اعتقاد بزرگان جبهه رسانهای انقلاب نیست، اما در عمل آنچه نشان میدهند، چنین است. یک ادبی نویس را تحلیلگر جا زدید، بعد هم از نبود عقل تحلیلی در او و اینکه متوجه اشتباهش نیست، حیرت میکنید! آنقدر او را بزرگ کردید، باور کردید جز فحاشی، مدل دیگری از مواجه با نظرات یک عالم دینی را هم بلد است؟
حالا یکبار دیگر نوشتهتان را برای آن هتاک بخوانید، دعوت به توبهاش کردید؛ انشاءالله توفیق توبه برای همهمان باشد، من بیش از همهی 85 میلیون نفر ایرانی به آن محتاجم؛ ولی این جسارت را بر بنده ببخشایید که شما و جناب صفارهرندی و سایر بادکنندگان این بادکنک را بر سکوت، بر دفاع، بر نبودن، بر دیر رسیدن، بر ندیدن و بر الگوسازی نادرست دعوت به توبه کنم. نه فقط در آن همه حرمت شکنیها، بلکه در آبرویی که هر بار و با هر موج فحاشی، او از جبهه انقلاب برد و دلهایی که شکست، شریک هستید. ندیدید چطور با تکرار توهین آن کاریکاتوریست فراری به آیتالله مصباح و همه توهینهای دوران اصلاحات و بلکه بسیار بیشتر، (تئوریسین خشونت، اسلام لجنی، فحاشی به قبر ایشان، تیغ زدن مردم با ریش و ...) مضحکهی ضدانقلابمان کرد؟ ندیدید چطور قبح حرمت شکنی از عالم دینی و حتی توهین به مزار او را شکست؟ این قبح شکنی با عزیزم گفتنها حل میشود؟! کیست که نداند هر کسی دیگر از هر جناحی جای این عزیزکرده کیهان و وطنامروز و جوان بود، اکنون یا باید از ایران میگریخت یا در بازداشت بود. شما ندیدید که پس از این الگوسازیها، ما در توییتر یا در جلسات و کلاسها با جوانان علاقهمند به نویسندگی مطبوعاتی، چقدر باید تلاش کنیم تا جا بیندازیم که جوان ولایتمدار باید تابلوی ادب باشد.
از سویی دیگر، پدرانه و مهربان، او را دعوت به توبه کردید، پس دلجویی از خیل عظیم جوانان عاشق مصباح عزیز و شاگردان موسسهای که تکفیری نامیده شد، چه میشود؟ شاید به آن هتاک باج داده میشود تا نوریزاد دیگری ساخته نشود، اما فکر نمیکنید همپای این محبت پدرانه به او، جماعتی عظیم را از جبهه انقلاب دلسرد میکنید؟ اعتبار حقیقی و حقوقی خود را در مقام تفقدی یک جانبه، برای چه حجمی از بی منطقی و بی اخلاقی دارید هزینه میکنید، اصرار دارید حسین شریعتمداری را برای جوانان حزباللهی نابود کنید؟ همه زخم بخوریم تا او زخم نخورد؟ او را حفظ کنید، جای کسی را تنگ نکرده، اما همپای این باج دادن، بغض اینسو را هم ببینید. درد و داغ اینسو را هم ببینید. ضربهای را هم که هر بار به حزباللهیها زده میشود، دریابید. شاید در خیل اینسو هم بچه شهید و بچه یتیمی باشد، شاید اینسو هم عاشقان ولایت باشند، گرچه بلد نباشند از بیت رهبری برای خود خانه بسازند یا بابت یک کاغذ دیواری مجازی برایشان از ولیفقیه تاییدیه بگیرند. مگر بچه شهید بودن و از ولایت نوشتن کافی نیست؟ ای داد، حواسم نبود؛ وصل بودن هم مهم است!
شما از «بزرگترهای» جبههی رسانهای انقلاب هستید و این بزرگتر بودن میطلبد که نگاهتان از رفقا و دوستان و به معنایی کلانتر و سیاسیتر، از «قبیله» فراتر رود.
او چون وصل به بزرگترهاست، اجازه هر حرکتی دارد، دیگران را اما حتی نمیشناسید! در غربت روزنامهنگاران غیر وصل به بزرگترها و جریانها همین بس که نه از نزدیک میشناسیدمان و نه برای انتشار همین نامه سرگشاده به حضرتعالی، جایی جز کانال تلگرامی شخصی و صفحه توییترم دارم و امید دارم با دست بدست شدن این وجیزه، به دست شما هم برسد. کسی نگران نباشد؛ ما الحمدلله آنقدری برای خود شأنیت قائل هستیم که تن به «فحش درمانی» ندهیم... إنشاءالله به دست جناب صفارهرندی هم برسد، به دست دیگران هم برسد، شاید گاهی تمایل پیدا کنند جز جلسات مکرر با مدیران رسانهای و دستور از بالا، بدنهی تحریریهی رسانههای انقلابی را هم ببینند، با آنها هم «گفتگوی دوستانه» داشته و شنونده هم باشند. شاید قبل از آنکه صدای افتادن تشت رسوایی یکی از نیروهایشان گوش فلک را کر کند، به گوش آنها برسد و مسیر فاجعه را ببندند.
راستی! از هتک حرمت علامه بگذریم؛ دیدید «مرگ بر جمهوری اسلامی» نوشت یا باز هم ندیدید؟
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
همه کسانی که سالهاست با گزشهای دردناک و مشمئز کننده حسین قدیانی گزیده شده اند و از تعفن کلامش آسیب دیده اند و صدایشان به جایی نرسیده است.
حقیقتاً متاسفم برای همه آنهایی که هنوز هم فکر میکنند قدیانی نویسنده قدر جبهه انقلاب است و هنوز هم نفهمیده اند که حسین قدیانی از ابتدا هم کاسب خون «بابا اکبر شهید» بود.
در اینکه حسین قدیانی حتی یک روز هم آن «جوان انقلابی و ولایی» که از او ترسیم شده است نبوده و نیست تردیدی ندارم اما امیدوارم دوزاری بعضی از حضرات هم بیفتذ که تا الآن خودشان را پای چه موجودی خرج کرده اند.
فوق العاده از این نوشته که الحق، متین ، منطقی و صحیح نوشته شده است و درد مشترک خیل عطیمی از انقلابیون در فضای رسانه ای است لذت بردم
الحق انتقاد بجایی به استاد عزیزمان حسین شریعتمداری و به جناب صفار هرندی در این نوشته شد کاش عزیزانی که مورد نقد این خواهر عزیزمان واقع شدند این مرقومه مشفقانه را با جان و دل بخوانند و خود را اصلاح کنند
هتاکی و بی ادبی سیره جوان انقلابی و مومن به آرمانهای انقلاب نیست چه زیبا بود این نوشته خدا قوت خواهر بزرگوار و انقلابیم