به گزارش سرویس فرهنگ و هنر بولتن نیوز؛ سریال «لبه آتش» یکی از سریال های در
حال پخش در حوزه آثار انقلابی است که منظر تازه ای را برای روایت خود انتخاب
کرده است. این فیلم همون سایر کارهایی از این قبیل باهیاهو شروه نمی شود و زاویه
دیگری از عملیات نظامی برای از بین بردن یک ملت را آشکار می کند. به نظر می رسد
روحیه مخاطب ایرانی هنوز به این گونه ساختار عادت نکرده است تا شاهد نوعی نگاه
جدید به مساله انقلاب باشد. کارگردان این مجموعه اما تلاش خود را انجام داده است
تا روایت گر فضایی تازه از وقایع انقلاب باشد. کار وی البته با ضعف های بسیاری از
جمله گوناگونی شخصیت ها و کنترل آنها همراه شده است. سریال با معرفی چند شخصیت
(حسن پورشیرازی،فرهاد قائمیان،امیررضا دلاوری) آغاز می شود که در حال ماموریت در
یک منطقه کوهستانی در ایران هستند و هدف تخریب دارند. این بخش حالا به وقایع
انقلاب و کوشش مردم برای رسیدن به آرمان های اصلی خود پیوند می خورد تا در نهایت
به واقعه اصلی یعنی انقلاب برسد. در این میان ما بیش از همه با حضور این سه شخصیت
روبرو هستیم که در درون خود دارای اختلاف های بسیاری هستند و روحیه انسانی خود را
از دست داده اند. این اشخاص در اینجا دچار نوعی خفقان و خستگی از فعالیت های خود
هستند که نوعی اجبار را برای بیننده تداعی می کند اما خود شخصیت ها به اجبار باید
وضعیت خوبی از شرایط حاکم را نمایش دهند چون چاره ای غیر از آن ندارند.
این سریال به واقع ایده خوبی را در
خود گنجانده است اما ایراد اصلی در نوع پرداخت حوادثی است که گاه به صورت پراکنده
در کنار یکدیگر قرار گرفته اند. این پراکنده شدن از نقطه نظر اصلی در قصه های
حاشیه ای خود را به نمایش گذاشته است. می توان این طور استنباط کرد که قصه های
فرعی چندان هم با ذات اصلی قصه هماهنگ نیست مثل حضور نامزد مجید (امیررضا دلاوری)
که کمی اجباری به نظر می رسد یا همسر فرهاد قائمیان که هر از گاه فقط تصویری از آنها
در بازگشت به گذشته مشاهده می کنیم. اگر تفکیک شخصیت ها و حوادث به گونه ای مرتب
در کنار یکدیگر تجمع می کردند حالا ذهن مخاطب اندکی از نگهداری داستان های پراکنده
دور می شد. بر اساس آنچه که می بینیم این مجموعه برای اولین بار تلاش کرده است تا
تصویری نو از انقلاب اسلامی ارائه دهد و برای این کار از نوعی تحلیل شخصیتی بهره
برده است. این سریال شاید یکی از کارهایی باشد که تحلیل و تفسیری دارد از ریشه های
انقلاب و نقش برخی از شخصیت ها به عنوان افرادی که بر روی این بخش موثر واقع شده
اند. نویسنده در این متن سعی داشته تا بر اساس تحلیلی که در ذهن دارد،به نوعی
واکنش درونی و بیرونی آدم ها در موقعیت های مختلف برسد؛به این معنی که حالا شخصیت
ها به قدری منفی و سیاه نباشند که مورد تنفر بیننده واقع شوند.
نکته مثبت در این سریال بر این نقطه روشن استوار است که پس از مدت ها با یک اثر متفاوت روبرو شده ایم که با حضور کلیشه ای اشخاص در خیابان ها و شعار دادن ها آغاز نمی شود. کارگردان و نویسنده در اینجا ذهن بیننده را به سمت و سویی می برند که تا به حالا کمتر با آن مواجه شده اند یعنی یک مکان بسته و محدود که حسی از خستگی را در مخاطب به وجود می آورد. به کار بردن این شیوه اگر چه می تواند تازه و مملو از تعلیق به نظر برسد اما دارای موارد مهمی از جمله خستگی و بی حوصلگی در تماشاگر نیز هست. کارگردان برای جلوگیری از این دلزدگی باید ترفندهای بهتری را به کار گیرد تا مخاطبی که سالها با یک شیوه تکراری مواجه بوده است را راضی نگاه دارد. می توان گفت موضوع اصلی در این مجموعه رسیدن به تحول در درون آدم های است که برای حفظ ارزش ها تلاش کرده اند. در این بخش سعی شده که حداقل از تاریخ نگاری صرف در فضای سریال کاسته شود و فضای جدیدی برای این نوع موضوعات خاص ترسیم شود. نویسنده در بخش ایده موفق عمل کرده است و قاب تازه ای از شکل گیری یک داستان را مقابل روی بیننده قرار داده است اما به احتمال بسیار جرح و تعدیل در سکانس ها عاملی بوده است برای این که پراکندگی ها بیشتر به چشم آید.
آن طور که از ظاهر ماجرا پیداست،مدت تولید این سریال نسبت به سایر مجموعه ها مناسب تر بوده است اما حاصل کار باز هم فضایی از پریشانی را در برخی نقاط سریال به نمایش می گذارد.آنچه که در کلیت امر باعث می شود تا ما این سریال را متفاوت به حساب آوریم درواقع شاید به فیلمنامه اصلی کار وابسته باشد. این متن کار در قیاس با آثار دیگر کار تازه ای به نظر می رسد ولی همچنان در شکل گیری موقعیت ها به شکل زنجیروار وامانده است.
فرناز عبادی
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com