مجید، معلم ریاضی بود و سالها به دانش آموزانش آموخته بود اگر چه دو دو تا میشود چهارتا، اما حتی این قانون ثابت شده در علم ریاضی هم گاهی استثنا دارد و میشود کاری کرد بعضی جاها دو دو تا خیلی بیشتر از چهارتا شود!
به گزارش بولتن نیوز، مجید، معلم ریاضی بود و سالها به دانش آموزانش آموخته بود اگر چه دو دو تا میشود چهارتا اما حتی این قانون ثابت شده در علم ریاضی هم گاهی استثنا دارد و میشود کاری کرد بعضی جاها دو دو تا خیلی بیشتر از چهارتا شود!
مجید اگر چه ریاضی و کامپیوتر تدریس میکرد، اما ساعتی که سر کلاس حاضر میشد، خود را مسئول جنبههای دیگر تربیتی و آموزشی کسانی میدانست که چند ساعت از عمر خود را سراپا گوش در کلاس او هستند. او همیشه دقایقی را به صحبت با دانشآموزان خود میگذراند و به آنها میگفت کسانی بودند در دورههای مختلف که حساب و کتاب روزمره زندگی خود را طور دیگری رقم زدند و برای دفاع از کشور و اسلام اعتقادشان گرانبهاترین چیزی را که داشتند با قیمت بالایی با خدای معامله کردند.
او خود نیز به حرفهایی که میزد، عمل میکرد و سعی داشت آنچه به دیگران میگوید، ابتدا خود به آن عمل کند و انجامش دهد. او سالها خادم حرم حضرت معصومه (س) بود و هشت سالگی تحصیل در دروس حوزوی را میگذراند. اینکه باید آدم خوبی بود و رفتار درست داشت را عمل کرده بود، اما یک حرفش مانده بود روی زمین. باید هر طوری بود به آن هم عمل میکرد تا دانش آموزانش میدیدند آقا معلم تنها اهل حرفزدنهای حماسی و زیبا نیست. آنجا که میگفت کاش روز عاشورا کنار خاندان پیامبر (ص) بودیم و جانمان را تقدیم میکردیم.
تا قبل از آغاز جنگ و درگیری در سوریه زمینهای نبود تا مجید آنچه را در دلش میگذشت، اثبات کند، اما از وقتی شنیده بود در سرزمین شام چه میگذرد و هر لحظه ممکن است تاریخ تکرار شود و هتک حرمت دختر امیرالمومنین (ع) اتفاق بیفتد بیتاب میشد و خود را به هر دری میزد تا به صف مدافعان حرم بپیوندد. اما هر بار به در بسته میخورد. دو سال تلاش و التماس کرد تا او هم اعزام شود. بالاخره پذیرفته شد و سال ۹۶ به او اطلاع دادند میتواند بعد از یک دوره آموزشی اعزام شود.
حالا مجید مانده بود و اطلاع این خبر به همسری که باید در نبود او سه فرزند را نگهداری کند. از همه سختتر نگهداری از محمدحسن، فرزند آخرشان بود که هم نابینا بود و هم به خاطر بیماریای که داشت، گاهی تشنج میکرد. او میدانست فرزندانش هم خدایی دارند. برای همین به همسرش دلداری داد و گفت: خدا جانشین من در خانه خواهد بود.
ساکش را بست و شد مدافع حرم و چند روز بعد، خود را در حرم حضرت زینب (س) دید که آمده تا برای دفاع رخصت بگیرد. مجید در این دیدار که وداع هم به حساب میآمد، دو خواسته از حضرت زینب (س) داشت. اول اینکه شهادت را قسمت او کند تا هم به آرزویی که سالها برای رسیدن به آن تلاش کرده بود، برسد و هم به دانش آموزانش این پیام را برساند که آقا معلم شما به آنچه برایتان میگفت، خودش هم اعتقاد داشت و میدانست عمل کردن به آنچه میگویی، اثرش چند برابر در دلها نفوذ خواهد کرد.
دومین خواسته مجید در حرم حضرت عقیله (س) شفای چشمان محمدحسن بود؛ پسری که در نبود پدر اشک میریخت و تابوت او را با دست نگه میداشت، اما هیچ گاه صورت زیبای پدر را ندید.
بعد از این دیدار دلچسب، مجید عازم میدان نبرد با تروریستهای تکفیری شد و درست هفتمین روز مبارزهاش، مصادف با شهادت امام حسن عسکری (ع) مجید نیز به شهادت رسید. یکی از همرزمانش لحظه شهادت او را اینگونه وصف میکند: «محل شهادت او منطقه «دورالزیتون» بوده. مجید با ترکشهای خمپاره شهید شد، اما اگر مجید جلوی این خمپاره را نمیگرفت، تعداد بیشتری از بچهها به خاطر اصابت ترکشها شهید یا مجروح میشدند و پیکر مجید تمام ترکشها را به خودش گرفته بود.»
شهید مدافع حرم مجید عسگری
او میافزاید: یک روز قبل از شهادت مجید، میشد شب شهادت امام حسن عسکری (ع) و بچهها در سوریه مراسم روضه گرفته بودند. آخر مراسم روضه هم، روضه حضرت فاطمه زهرا (س) را خوانده بودند. مجید درست روبهروی من نشسته بود و وقتی مراسم تمام شد، سر به سجده گذاشت و وقتی سر از سجده برداشت دیدم که تمام محاسنش از اشک خیس شده. همان موقع به مجید گفتم: «حاج مجید! بدجوری نوربالا میزنی!» مجید، ساعت ۹ صبح فردای همان شب در عملیات شهید شد.
مجید خونریزی زیادی داشت، اما تا وقتی که شهید شود، ذکر یازهرا (س) از لبش نیفتاد و این به خاطر ارادت زیادی بود که به اهل بیت داشت.»
برادر شهید میگوید: «قبل از رفتنش از او خواستم نرود و گفتم: محمدحسن به تو احتیاج دارد، اما گوش او بدهکار این حرفها نبود و میگفت: «من اگر در سوریه شهید نشوم، باید در قدس شهید شوم.»
محمد حسن فرزند نابینای شهید عسکری در حال آخرین وداع با پیکر پدرش
سرانجام معلم مدافع حرم «مجید عسگری» جمکرانی در ۸ آذر سال ۹۶ در سوریه به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.
من هم در دانشگاه معلم ریاضی هستم. خوب می فهمم مجید عزیز چه می گفت. من هم همین آرزوها را دارم. ای کاش ....