گروه دین و اندیشه - حجه الاسلام والمسلمين عليرضا توحيدلو در یادداشتی نوشت:از قدیم گفتهاند جواب ابلهان خاموشی ست؛ می توان گفت این ضرب المثل ریشه قرآنی دارد، بندگان خوب خدا، کسانی هستند که به آدمهای جاهل و نادان می رسند و با آنها مواجه می شوند، تندی و بداخلاقی آنها را می بینند، موقعیت نشناسی آنان را که درک می کنند، با ملایمت رفتار می کنند، عصبانی نمی شوند، در مقابل آنان شکیبا هستند، با آرامش و سلامتی از کنار آنان عبورمی کنند.
به گزارش بولتن نیوز، رفتار خشونت آمیز و تند با نادان نتیجه منفی دارد، ولی اگر برخورد سالم و درست و با محبت و سازش باشد، امیدی هست که او را بسازد و از جهل بیرونش آورد.
در جامعه ممکن است افراد نادانی یافت شوند که به هر دلیل با ما مخالفت کنند و کارشکنی نمایند و اهانت کنند و یا مزاحم مقاصد و اهدافمان باشند.این گونه افراد همیشه بوده و خواهند بود.
قرآن کریم از این گونه افراد به عنوان جهال و نادانان نام میبرد، زیرا بی گمان این گونه رفتارها در اثر جهل است، ولی شیوه برخورد را قــرآن کریم ، مسالمت آمیز می داند و برخورد خوب و سازنده را پیشنهاد می کند
و می فرماید: « وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً »
و بندگان خداى رحمان كسانىاند كه روى زمين بىتكبّر راه مىروند، و هرگاه جاهلان آنان را طرف خطاب قرار دهند (و سخنان نابخردانه گويند) با ملايمت (و سلامت نفس) پاسخ دهند.(۱)
نمونههای فراوانی در زندگی امامان(علیهمالسلام) نقل شده که آنها دشمن خدا را با یک برخورد شایسته تبدیل به دوست وفاداری کردند.
گاهی همان تحمل، بلکه گذشت و حلم، باعث ساختن و پشیمانی می شود، چنان که نباید با نادان زیاد بحث و بگو مگو کرد و حتی گاه باید با سکوت او را ادب نمود و به قول معروف «جواب ابلهان خاموشی است» مولای متقیان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمودند: السُّكوتُ على الأحمَقِ أفضَلُ (مِن) جَوابِهِ " سکوت در برابر شخص احمق (ابله) بهترین پاسخ اوست.(٢)
همچنین فرمودند:
مِن أماراتِ الأحمَقِ كَثْرَةُ تَلَوُّنِهِ
از نشانه هاى احمق اين است كه هر دم به رنگى در مى آيد(٣)
قرآن ناطق امیرالمؤمنین امام على عليه السلام:
لا يَسْتَخِفُّ بالعِلمِ و أهلِهِ إلاّ أحمَقُ جاهِلٌ
كسى، جز احمق نادان، دانش و دانشمندان را خفيف نمى شمارد.(۴)
می توان گفت ریشه ضرب المثل جواب ابلهان خاموشی است از همین حدیث مولا و آیه شریفه سوره فرقان نشأت گرفته باشد.
آیا آیه ی شریفه « وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُواْ سَلاماً »، همان مثل معروف "جواب ابلهان خاموشی است" می باشد یا فرق دارد؟
مراد از سلام در «قَالُواْ سَلاماً »، خدا حافظی و رد شدن از پاسخ دهی، البته همراه با تکریم و بزرگواری است که ویژگی « وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ » است. و می شود گفت : این آیه، معادل مثل معروف "جواب ابلهان خاموشی است" می باشد.
نکات قابل توجه؛
در این آیات، دوازده صفت از صفات ویژهی
« وَعِبَادُ الرَّحْمَن »(بندگان خدای رحمان) بیان شده که بعضی اعتقادی، بعضی اجتماعی و بعضی اخلاقی است.
شاید مراد از «مَشی» و حرکت آرام در زمین، تنها نحوه راه رفتن نباشد، بلکه شیوهی زندگی متعادل را هم شامل شود.
«هَوْن» هم به معنای تواضع و مدارا و نرمخویی است و هم به معنای سکینه و وقار.
امام صادق علیهالسلام فرمودند: مراد از «هوناً» زندگی کردن بر اساس فطرت و هماهنگ با روحیهای است که خداوند آفریده است.
یعنی بندگان خدا، خود را به تکلّف و رنج و تعب نمیاندازند.
کلمهی «سلام» در این جا به معنای سلامِ وداع و جدایی از یاوهها و برخورد مسالمتآمیز است. چنانکه درباره حضرت ابراهیم «علیٰ نبیّنا و آله و علیه السّلام» میخوانیم: همین که عمویش او را طرد کرد و گفت: از من دور شو، حضرت ابراهیم فرمود: «سَلَامٌ عَلَيْكَ ۖ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ »
خداحافظ، به زودی برای تو از پیشگاه خداوند طلب آمرزش خواهم کرد.
«بیتوته» به معنای شبزندهداری است، خواه تمام شب یا نیمی یا بخشی از آن باشد. چنانکه یکی از اعمال حج، بیتوتهی زائران و حاجیان در شب یازدهم و شب دوازدهم ذیالحجه در سرزمین مِنی است و فقها مقدار بیتوته در آن مکان را نیمی از شب دانستهاند.
مولای متقیان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در وصف پارسایان میفرماید: « أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ » آنان شبها در حال قیام و شب زندهداریاند، آنان عابدان شب، و شیران روزند.
پس:
١- بالاترین مدال برای انسان، مدال بندگی خداست.« وَعِبَادُ الرَّحْمَن » زیرا انتساب به بینهایت، انسان را بالامیبرد.
٢- رفتار هر کس، نشان دهندهی شخصیّت اوست.
« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا »
یعنی کسی که بنده خدای رحمان است، جلوههای رحمت مثل سلام و تواضع و بیتوته باید در او نمایان باشد.
۳ـ اسلام، دین جامعی است که حتّی برای چگونه راه رفتن برنامه دارد.« يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا»
۴ـ ایمان واعتقاد انسان، در رفتار شخصی او مؤثّر است.« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ ... يَمْشُونَ»
۵ـ تواضع، ثمرهی بندگی و نخستین نشانهی آن است.« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ ...يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا»
۶ـ سرچشمهی مدارا و نرمخویی بندگان خدا، ایمان است، نه ترس و ضعف آنان.
« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا»
۷ـ وقار و نرمی از بارزترین صفات مؤمن است.
« يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا »
۸ ـ تواضع نسبت به همهی مردم لازم است. (نسبت به زن و مرد، کوچک و بزرگ، دانا و نادان).
« يَمْشُونَ ...هَوْنًا... قَالُوا سَلَامًا»
۹ـ با جاهلان مقابله به مثل نکنید.
« إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا »
پس اگر در برخورد با جاهلان سلام ارزش است،
در برخورد با صالحان با اولویت...
١٠- با افراد نادان و فرومایه مجادله نکنید.
« قَالُوا سَلَامًا » آنان سخنی در شأن خود میگویند، ولی شما سخنی عالمانه و کریمانه بگویید.
تدبیر ابوسعيد ابوالخير
لذا در احوالات عارف و شاعر ایرانی حضرت شيخ ابوسعيد ابوالخير هم آمده است که در بلاد ایشان شاهی بی تدبیر و کم خردی زندگی می کرد. روزی بر آنها خشکسالی بیامد، قحطی بشد، اموال و دارایی هایشان غارت گشت، اجناس گران شد، و فساد بیداد کرد. مردم جمع شدند و گفتند:
یا شیخ فکری به حال ما کنید که این شاه هر شب جگر های ما را با چاقوی بی تدبیری هایش کباب می کند و می خورد. شیخ ابوسعيد ابوالخير
ما اندکی فکر کرد و سپس بفرمود: که به نشانه اعتراض به این وضع ٣ دقیقه سکوت پیشه کنید.
مردم داد بر آوردند که این چه تدبیری است؟
یا حضرت شیخ ما را گرفته ای؟...
فردای آن روز شاه بلاد در میدان آمد و کلی سخنرانی کرد که این رعیت های پدرسوخته با
٣ دقیقه سکوتشان به ما اعتراض کردند. ای انسان های نمک ناشناس، ای که خاک به گورتان کنند...
مردم دوباره گرد شیخ ابوسعيد ابوالخير جمع آمدند، که
یا حضرت شیخ چه کنیم؟
مگر ندیدی که این شاه چگونه بر ما توهین بکرد؟ هر چه فحش فانوسی و ناموسی از حلقومش در آمد بر ما نثار کرد.
آن عارف بزرگوار حضرت شیخ ابوسعيد ابوالخير پس از ساعتها مراقبه و مکاشفه و تفکر سر از گریبان بیرون بیاورد و بگفت:
سکوت کنید، که جواب ابلهان خاموشی است. فردای آن روز مردم در مقابل شاه سکوت بکردند و هیچ نگفتند. شاه گفت: چگونه در مقابل من سکوت می کنید؟
آیا مرا ابله فرض کرده اید؟
که در جواب من خاموش می مانید؟ خودتان ابلهید... دیوانه ها...
سپس شاه سکته ای بکرد و در بستر بیافتاد.
مردم دوباره برای چاره اندیشی نزد عالم بزرگوار
ابوسعيد ابوالخير آمدند و گفتند چه کنیم؟
شیخ سبیل خود را بچرخاند و ریشش را دستی کشید و گفت:
سکوت کنید. که سکوت علامت رضایت است.
مردم به بستر شاه رفتند. شاه گفت: می بینید خدایتان به چه روزی افتاده است؟ شما مردمانی بس نادانید. چگونه در این سختی به جای اینکه با من باشید بر من هستید؟...
مردم سکوت کردند. شاه گفت: یعنی شما از اینکه من در بستر افتاده ام و مرگ مرا می بینید راضی هستید؟
مردم غرق در سکوت بودند. شاه سکته ای دیگر بکرد و دار فانی به قصد اون دار دیگر وداع گفت.
روز بعد مردم نزد شیخ ابوسعيد ابوالخير آمدند و به پاس خدماتی که در حق آنها کرد از وی در خواست کردند که جای پادشاه سابق را بر عهده بگیرد.
عارف بزرگوار شیخ ابوسعيد ابوالخير هیچ نگفت و سکوت بکرد.
جواب ابلهان خاموشی است
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد.
روستایی سوار سوار بر الاغ آنجا رسید.
از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ الرئیس ابوعلی سینا نهاد تا بر سفره نشیند.
ابوعلی سینا گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند.
روستایی آن سخن را نشنیده گرفت،
با شیخ الرئیس ابوعلی سینا به نان خوردن مشغول گشت.
ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شیخ الرئیس ابوعلی سینا ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود.
روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد.
قاضی از حال سوال کرد.
ابوعلی سینا هم چنان خاموش بود.
قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟ روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد.
پیش از این با من سخن گفته.
قاضی پرسید: با تو سخن گفت؟ او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند.
قاضی خندید و بر دانش شیخ الرئیس ابوعلی سینا آفرین گفت.
ابوعلی سینا پاسخی گفت؛
که زان پس در زبان پارسی مثل گشت:
جواب ابلهان خاموشی است.(۵)
همنشین نادان
آورده اند که خواجه نظام الملک طوسی، وزیر ملک شاه سلجوقی به علتی به زندان افتاد. بعد از مدتی نظام حکومت دچار آشفتگی شد و مجددا از خواجه نظام الملک طوسی خواستند به شغل سابق خود یعنی وزارت برگردد.
خواجه نظام الملک فرمان پادشاه را قبول نکرد و زندان و گوشه گیری را به وزارت ترجیح داد!
دربار ملک شاه دنبال چاره ای بودند تا خواجه را راضی به قبول شغل سابقش کنند.
در این بین شخصی گفت: خواجه دانشمند است و هیچ چیز برای او بدتر از همنشینی با انسان نادان نیست.
پس فکری کردند و چوپانی که گله ای را به سبب سهل انگاری و نادانی به باد داده بود.
و در زندان به سر می برد به نزد خواجه نظام الملک فرستادند...
خواجه نظام الملک طوسی مشغول خواندن قرآن بود ، چوپان وارد شد و جلو خواجه نشست ، ساعتی به او نگریست و بعد حالش منقلب شد؛...
و شروع به گریه کرد. خواجه نظام الملک گمان کرد تازه وارد عارفی است آشنا به معارف قرآن ،
رو به چوپان کرد و پرسید: چرا گریه میکنی؟
چوپان آهی کشید و گفت: داغ مرا تازه کردی؟!!!
خواجه نظام الملک گفت: چرا؟
چوپان گفت: من بزی داشتم که پیشاهنگ گله من بود و ریشش هم رنگ و اندازه ریش شما بود و هر وقت علف میخورد...
مثل ریش شما که موقع خواندن تکان میخورد ، تکان تکان میخورد ،
برای همین یاد بزم افتادم و دلم سوخت
خواجه نظام الملک با شنیدن این سخن حساب کار دستش آمد و از شدت ناراحتی کاغذ و قلم طلبید و به ملک شاه سلجوقی نوشت:
صد سال به کُند و بند زندان بودن
در روم و فرنگ با اسیران بودن
صد قافله قاف را به پا فرسودن
بهتر که دمی همدم نادان بودن
و مجددا قبول وزارت کرد و به سر شغل سابق برگشت...(۶)
لذا مواظب همنشین خویش باشید.
منابع:
١- سوره فرقان آیه ۶٣
٢- شرح غرر الحکم، ج۱،ص۳۰۳، ح ۱۱۶۰
٣- شرح غرر الحكم: ج۶، ص۴۶، حدیث ٩۴۴۵
۴- شرح غرر الحكم : ج۶،ص۴۰۷، حدیث ۱۰۸۰۷
۵- امثال و حکم علی اکبر دهخدا، جواب ابلهان خاموشی ست
۶- تاریخ تمدن جهان
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
الله نگه دار همه شما عزیزان باشد ان شاءالله
نادان به کشتی نشست پنداشت ناخداست
واقعا جواب ابلهان خاموشی ست
افلاطون گفت: عیبی كه بود گفتی و آ ن را به همه نشان دادی.
اما آنچه كه دارم، همه هنر است، ولی تو نمی توانی آن را ببینی.
هنر تو، تنها همین حرفی بود كه گفتی.
بقیه وجود تو سراسر عیب و زشتی است.
بدان كه قبل از گفتن تو، خود را در آینه دیده بودم و به زشتی صورت خودم پی برده بودم.
بعد از آن سعی كردم وجودم را پر از خوبی و دانش كنم تا دو زشتی در یك جا جمع نشود.
تو مردی زیبا رو هستی، اما سعی كن با رفتار و كارهای زشت خود، این زیبایی را به زشتی تبدیل نكنی.
یک اینکه می گوید خدا دیده نمی شود . پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد...
سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد.
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند.
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت!!!
موج گهر بخاک نیامیزد آب را
ولی بعضی وقتها به جای خاموشی دیگه باید اون روتو نشون بدی
دیگه اعصاب برا آدم نمیزارن
اَلعَقلُ يَهدى و َيُنجى، و َالجَهلُ يُغوى وَ يُردى؛
عقل راهنمايى مى كند و نجات مى دهد و نادانى گمراه مى كند و نابود مى گرداند.
تصنیف غرر الحکم و درر الکلم،ص51
« انسانها سه دسته اند ، 1 ـ عاقل 2 ـ احمق 3 ـ فاجر
1 ـ عاقل ، در زندگی ، متدین ، صبور واهل فکر و نظر است . تا لازم نشود حرف نمی زند و وقتی حرف می زند ، حرف درست می زند و تحمل شنیدن را دارد و راست می گوید و وقتی کسی به او اعتماد می کند ، به او وفا می کند.
2 ـ احمق ، از کارهای خـوب و بجـا و زیبا غفلت می کند و آن را ترک می کند ، از جـهل و نادانی بیرون نمی رود ، دروغ می گوید ، نمی فهمد ، و اگر بفهمد ، نمی پذیرد و تسلیم حق نمی شود .
3 -فاجر، قابل اعتماد نیست، اگر بتواند خیانت می کند،و خیر خواه تو نیست .
که فهمش کم
و اعتقادش زیاد است
طرف بحث به نادان نشدن دانایی است
مقدار ثابتی است
هرچه توان انسان کمتر باشد
ادعای او بیشتر است...
هرچه توان انسان بیشتر باشد
ادعایش کمتر است..
پرفسور محمود حسابی
حقیقت را میبیند
حقیقت رو باور دارد
ولی باز دروغ رادنبال میکند
به سختی میشه تحمل کرد .
اما تحمل آدمی که فکر میکنه
باشعوره غیرممکنه
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: “مگه کوری ؟
یاعلی!پنچ چیز دل را می میراند:
زیادخوردن،
زیادخوابیدن،
زیاد خندیدن،
غصه فراوان!
وحرام خوردن که ایمان رادور میکند.
نصایح،219
این دو دوست بینوا كه تا آن زمان با گدایی امرار معاش میكردند، همچون دو روی یك سكه جدانشدنی به نظر میرسیدند.
پادشاه كه آن روز سرحال بود، خواست به آنها عنایتی كند. پس به هر كدام پیشنهاد كرد آرزویی كنند.
ابتدا خطاب به دوست كوچكتر گفت: به من بگو چه میخواهی قول میدهم خواستهات را برآورده كنم.
اما باید بدانی من در قبال هر لطفی كه به تو بكنم، دو برابر آن را به دوستت خواهم كرد!
دوست كوچكتر پس از كمی فكر با لبخندی به او پاسخ داد: «یك چشم مرا از حدقه بیرون بیاور..!»
حسادت اولین درس شیطان به انسان احمق است!
ملازمان سلطان با خود گفتند از این شخص احمق تر یافت نمی شود. وی را گرفتند به خدمت سلطان بردند و عمل احمقانه اش را در مقابل خودش برای سلطان بازگو کردند.
آن شخص گفت: احمق تر از من سلطان است که با دست خودش با تیشه ظلم و تعدی، رعیت خود را که بنیاد و بیخ درخت حکومتش هستند، قطع می کند.
إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَهْلِ بَیْتٍ خَیْراً رَزَقَهُمُ الرِّفْقَ فِی الْمَعِیشَةِ.
هرگاه خدا به اهل خانه ای اراده ی خیری کند مدارا در زندگی را به آنان روزی می کند.
کافی ج ۵ ص ٨٨
بسیار داستانها زیبا وعالی بود
مخصوصا آخرین داستان
عاقبتتون بخیر
ممنون از گروه دین واندیشه
و کارشناس مذهبیتان
خدا آدم نفهم رو نصیبمون نکنه
خیلی سخته
چون بزرگترین ضربه رو همین افراد به آدم میزنن
اکثر مواقع همیشه حق با نادان است چون نمیداند!
من به عقل یک انسان دانا شک میکنم وقتی با یک نادان وارد بحث میشود .
اکثر مواقع همیشه حق با نادان است چون نمیداند!
من به عقل یک انسان دانا شک میکنم وقتی با یک نادان وارد بحث میشود .
تا ببینی کیا پشتتن، کیا باعث رشدتن
کیا میرن و کیا همه جوره میمونن
گاهی لازمه جوری زمین بخوری که زخمی بشی
زخماتو باز بذاری ببینی کیا نمک میپاشن؟
کیا مرهم میذارن؟ کیا با تو هم دردن؟ کیا هم خود دردن!
چون که بنیادش بد است
تربیت نا اهلان
چون گردکان بر گنبد است
گفتم: خرى كه همشكل آدم شده، گوساله پیكرى كه او را صداى گاو است. یك چهره زیبا بهتر از هزار لباس دیبا است.
به آدمى نتوان گفت ماند این حیوان
مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش
بگرد در همه اسباب و ملك و هستى او
كه هیچ چیز نبینى حلال جز خونش