گروه بین الملل: کتاب خاطرات جان بولتون مشاور سابق امنیت ملی ترامپ، جنجال و سر و صدای زیادی در کل دنیا به پا کرده است. بولتون در این کتاب خاطرات که بارها از سوی دولت آمریکا تهدید شد جلوی انتشار آن گرفته میشود به بسیاری از وجوه نادیده مدیریت ترامپ در کاخ سفید پرداخته شده است.
به گزارش بولتن نیوز، با گذشت کمتر از یک ماه از دولت، مایک فلین دست به انتحار سیاسی زد. این مسئله از مواجه شدن فلین با انتقادات در خصوص اظهاراتش در دیدار با «سرگئی کیسلیاک» سفیر روسیه آغاز شد. سفیر را بهخوبی میشناختم. زمانی که من در دولت جورج بوش، معاون وزیر خارجه برای کنترل سلاح و امنیت بینالمللی بودم، او همتای من در مسکو بود. زمانی که فلین به مایک پنس و افراد دیگر درباره گفت و گویش با کیسلیاک دروغ گفت، انتقادات از او به طرز چشمگیری افزایش یافت. من هیچوقت نفهمیدم چرا فلین باید درباره یک گفتوگویی که هیچ مشکلی در آن نبود، دروغ بگوید. چیزی که دستیاران دولت و خود ترامپ چند روز بعد به من گفتند منطقیتر بود. آنها گفتند که اعتمادشان را به فلین به دلیل عملکرد ناکافیاش (همانطور که کیسینجر قبلاً پیشبینی کرده بود) از دست داده بودند و «ماجرای روسیه» تنها یک داستان سیاسی برای پوشش این مسئله بود. بعد از یک روز سرشار از حرکات احساسی و نگرانکننده، تنها چند ساعت بعدازاینکه کلیان کانوی با ناراحتی مسئولیت ناخوشایند و ناعادلانه مواجهه با رسانههای طماع و گرسنه برای خبر را برعهدهگرفته و بیان کرد که فلین اعتماد کامل ترامپ را دارد، او در روز 13 فوریه استعفا کرد.
این همان تعریف سردرگمی و بینظمی است. متأسفانه، سردرگمی و بینظمی در سه هفته ابتدایی دولت، به مشخصه اصلی کارمندان شورای امنیت ملی تبدیل شد. در زمانی که مایک پمپئو مدیر سیا، گام حیرت انگیز و تقریباً بیسابقه در تکذیب پاک کردن «اطلاعات حساس طبقه بندی شده» در جهت انتصاب یکی از افراد مورد نظر فلین در پست مدیریت ارشد شورای امنیت ملی را تکذیب کرد، انتخاب کارمندان هم دچار اخلال شد. تکذیب این پاکسازی مهم، اما همانطور که همه میدانند باعث شد که او نتواند به این پست دست پیدا کند و ضربه سختی به فلین وارد کرد. او همچنین مجبور شد با تعداد زیادی از مقامات شورای امنیت ملی که در زمان اوباما به کار گرفته شده بودند بجنگد و این جنگها و مبارزات تا زمانی که ترامپ رسماً رییس جمهور شد هم ادامه پیدا کرد. این دعواها و مبارزات باعث شد که گزارشهای زیادی از مسئولان اداری در کاخ سفید و یا ساختمان اجرایی آیزنهاور -که مسئولان شورای امنیت ملی در آن اسکان دارند- به رسانه ها درز پیدا کند.
آنها گفتند که اعتمادشان را به فلین به دلیل عملکرد ناکافیاش (همانطور که کیسینجر قبلاً پیشبینی کرده بود) از دست داده بودند و «ماجرای روسیه» تنها یک داستان سیاسی برای پوشش این مسئله بود.
به همین ترتیب در یکی از موضوعات انتخاباتی که قرار بود با امضای ترامپ بر پای یک فرمان اجرایی به نتیجه برسد و مرتبط با مهاجرت غیر قانونی به ایالات متحده بود، کاخ سفید در روزهای ابتدایی برای تهیه فرمانهای اجرایی رییس جمهور و سیاستگذاریهای او، همه کارها را با اشتباهاتی عظیم انجام میداد. چالشهای قضایی هم غیر قابل اجتناب بود و امکان اقامه دعوی در دادگستریای که هشت سال تمام از منصوبان اوباما پر شده بود، بالا میرفت. در همین حال کاخ سفید به دلیل عدم آمادگی در دوران انتقال دولت و همچنین عدم هماهنگی درونی، مسئول افتضاحات و عملکرد نامناسبت در مسئله مهاجرت شد.
یکی از رسانههای داخلی وزارت خارجه که قرار بود تنها به صورت داخلی عمل کند و به یکباره سر از اینترنت درآورد، بیانیهای متشکل از هزاران امضا از کارمندان وزارت خارجه را منتشر ساخت که همگی ابتکار مهاجرتی را نقد میکردند. رسانهها با وجود اینکه بحثهای این رسانه داخلی در مورد مسئله مهاجرت ضعیف و بیربط بوده و به صورت ضعیفی هم ارائه شده بود، حول این اخبار جشن گرفتند. اما به نوعی بحثهای این بیانیه، نظرات رسانهای و مخالفتهای کنگره همگی بدون پاسخ باقی ماندند. چه کسی مسئول این اقدام بود؟ اصلاً برنامه چه بود؟
در کمال تعجب تیلرسون سه روز بعد از اینکه کمیته روابط خارجی سنا نامزدی او را در تاریخ 23 ژانویه با رأی 11 در برابر 10 تأیید کرد، تماس گرفت و مرا از جلسه هیئت مدیره یک شرکت بیرون کشید. ما 30 دقیقه در مورد موضوعات سازمانی وزارت خارجه و درباره پروسه تصمیمسازی بین سازمانی حرف زدیم. تیلرسون مهربان و حرفهای بود و کلاً علاقهای به استفاده از من به عنوان معاونش نداشت. البته اگر من هم جای او بودم، همین حس را داشتم. تیلرسون بعداً به الیوت آبرامز که او را هم به عنوان یکی از گزینهها در نظرداشت، بیان کرد که به دنبال کسی میگشته که در پشت صحنه از او حمایت کند نه کسی که توجه عمومی را به خود جلب میکند و من این توجه را به خاطر کار در سازمان ملل و مطرح بودن در برنامههای فاکس نیوز داشتم. تیلرسون پرسید که آیا به موقعیت دیگری در وزارت خارجه غیر از معاونت علاقه دارم و من پاسخ منفی دادم چرا که تا همین حالا هم بهترین شغل معاونت برای حضور در سازمان ملل را داشتم. تیلرسون خندید و به رابطه سرشار از تحرک و جنب و جوش وزرای خارجه و سفرا در سازمان ملل پرداختیم. واضح بود که او هنوز با هیلی درباره رابطهشان صحبت نکرده است و هیچ ایدهای هم نداشت که چطور باید این بمب ساعتی را کنترل کند. من نگران بودم که تیلرسون مستعد این بود در دام بروکراسی اداری وزارت خارجه بیفتد. او تمام شغل 41 سالهاش را در اکسون[1] گذرانده بود در محیطی که معیارهای روشنی برای عملکرد وجود دارد. صورتهای سود و زیان مالی، کارفرماهای سختگیر کار هستند و فرهنگ شرکتی کمتر در مواجهه با انقلاب از درون قرار میگرفت. بعد از سالها قرار گرفتن در بالاترین جایگاه سلسله مراتبی اکسون و اعتقاد به اینکه همه زیر دستان او در یک تیم قرار دارند، این برای تیلرسون جالب توجه بود که در سوییت طبقه هفتم وزارت خارجه بنشیند و طرز فکر دیگری راجع به تمام کسانی که در طبقات زیرین او نشسته و یا در سراسر دنیا پراکنده بودند و فقط به ارتقای موقعیت شغلی خود میاندیشیدند، داشته باشد. تیلرسون دقیقاً به خاطر کارنامه کاری قبلیاش باید اطرافش را با کسانی که با نقاط قوت و ضعف خدمات خارجی و مدنی آشنا بودند پر میکرد اما او راه بسیار متفاوتی را برگزید. او نه به دنبال انقلاب فرهنگی بود (که من دنبال انجام دادنش بودم)، نه از «ساختمان» (ما به وزارت خارجه این لقب را داده بودیم) خوشش میآمد و نه میخواست کنترل بروکراسی را (مانند کاری که جیمز بیکر کرد) بدون اینکه تغییری در آن به وجود بیاورد، در دست بگیرد. به جای این اقدامات، او خودش را به جز ملاقات با چند دستیار، در انزوا قرار داد و بهای آن را هم پرداخت.
واضح بود که او هنوز با هیلی درباره رابطهشان صحبت نکرده است و هیچ ایدهای هم نداشت که چطور باید این بمب ساعتی را کنترل کند.
عادلانه باشد یا نه، او باعث شکست شده باشد یا نه، اما در هر صورت با رفتن فلین، شغل مشاور امنیت ملی که من پیش از این به دلیل نزدیکی فلین با ترامپ اصلاً در نظر نگرفته بودم، برای من قابل دسترس بود. رسانهها گمانهزنی کرده بودند که جانشین فیلن ژنرال دیگری باشد مانند دیوید پترائوس[2]، رابرت هاروود[3] (دریادار سابق که هم اکنون در شرکت لاکهید است و متیس برای آوردن او به کابینه فشار زیادی میآورد) یا کیث کلاگ[4] (یکی از حامیان قدیمی ترامپ که حالا مسئول اجرایی شورای امنیت ملی است). به نظر میرسید تیلرسون خودش را درگیر وقایع نمیکند که نشانه دیگری از مشکلات بود؛ هم به این خاطر که او در حلقه اطرفیان ترامپ نبود و هم به این دلیل که متوجه نمیشد در صورتی که متحد متیس شغل را به دست آورد، احتمال اینکه رابطه تیلرسون با کاخ سفید را سختتر سازد، وجود دارد. در واقع، رسانهها هم متوجه کم سابقه بودن و انزوای تیلرسون شده بودند.
بنن روز جمعه 17 فوریه به من پیام داد و گفت که به مارالاگو بروم تا رییس جمهور را در تعطیلات روز رییس جمهور[5] ملاقات کنم. آن روز «جو اسکاربرو[6]» توئیت کرد: «من قویاً مخالف جان بولتون برای وزارت امور خارجه هستم اما سفیر سابق در سازمان ملل در مقابل مایکل فلین مانند توماس جفرسون در پاریس است.» در جهان ترامپی، این توئیتها هم میتواند مفید باشد. در طول آخر هفتهای که مارالاگو بودم، یکی از مهمانان به من گفت که بارها از ترامپ شنیده است که «من دارم به بولتون علاقمند میشوم». قبلاً به این نتیجه نرسیده بودم که باید با این جمعیت بیشتر کار میکردم؟[7] ترامپ سه مصاحبه با نامزدها برگزار کرد: ژنرال مک مستر[8] نویسنده کتاب «کوتاهی در انجام وظیفه[9]» که مطالعهای عالی در روابط مدنی و نظامی در آمریکا است، ژنرال رابرت کازلن[10] فرمانده «وست پوینت» و من. سالها قبل با مک مستر گفت و گو کرده بودم و تمایلش برای حمایت از مواضع بحث برانگیز را تحسین میکردم. در اولین ملاقاتم با کازلن، او را مقامی باشخصیت و کاملاً صالح دیدم. هر دو با یونیفرم کامل آمده و بلافاصله مهارتهای بازاریابی خود را به نمایش گذاشتند. من اما در مقابل هنوز سبیلم را داشتم.
ترامپ از من به گرمی استقبال کرد و از اینکه چقدر برای من احترام قائل است گفت و بیان کرد که از اینکه مرا به عنوان گزینه مشاور امنیت ملی در نظر گرفته است خوشحال است. بنن هم در آن زمان به همراه پریباس و کوشنر در بار خصوصی که در طبقه اول مارالاگو بود، حضور داشت. ترامپ همچنین از من پرسید که آیا میتوانم عنوانی مثل عنوانی که بنن برای پوشش موضوعات استراتژیک انتخاب کرده است، انتخاب کنم؟ بنابراین ظاهراً من میتوانستم یکی از همان «دستیاران رییس جمهور»ی باشم که هماینک هم تعدادشان در کاخ سفید بسیار زیاد بود و تنها کاری که میکردند تلاش برای تعریف نقش و مسئولیتهایشان بود. این مسئله برای من کاملاً غیر معمول بود و به همین دلیل مؤدبانه آن را رد کرده و بیان کردم که من فقط به شغل مشاور امنیت ملی علاقه دارم. همانطور که هنری کیسینجر زمانی گفته بود «هیچ وقت یک شغل دولتی را بدون کارتابل تحویل نگیر.»
هر دو با یونیفرم کامل آمده و بلافاصله مهارتهای بازاریابی خود را به نمایش گذاشتند. من اما در مقابل هنوز سبیلم را داشتم.
رییس جمهور به من اطمینان داد که جانشین فلین، در امور سازمانی و پرسنلی دستش باز است که به اعتقاد من مسئلهای ضروری برای اداره پرسنل شورای امنیت ملی و همچنین روندهای بین سازمانی است. ما تمام مسائل جهانی را با هم مرور کردیم و آنطور که وزارت خارجه دوست دارد اسمش را بگذارد یک «تور جهانی» برای رییس جمهور برگزار کردیم. ترامپ در یک آن وارد بحث شد و گفت: «این عالیه. جان دقیقاً مثل وقتی که در تلویزیون صحبت میکند حرف می زند. میتوانم همینطور به گوش دادن ادامه دهم. عاشقشم.» کوشنر پرسید: «چطور میخواهید این مسئله جنجالی در مورد خودتان که مردم یا از شما متنفرند و یا عاشقتان هستند را مدیریت کنید؟» تا دهانم را باز کردم که جواب دهم، ترامپ گفت: «آره، درست مثل من! مردم یا عاشق من هستند یا از من متنفرند. جان و من دقیقاً شبیه به همدیگر هستیم.» فقط اضافه کردم که هر فردی باید با عملکردش مورد قضاوت قرار گیرد و فهرستی از دستاوردهای سیاست خارجیام را برایشان ردیف کردم. جلسه با بحث در مورد روسیه به پایان رسید. ترامپ گفت: «چند وقت پیش دیدم که در مورد INF صحبت میکردی» منظورش معاهده موشکهای میان برد هستهای بود. کمی بعد توضیح داد که چرا اینقدر ناعادلانه است که هیچ کشوری جز ایالات متحده و روسیه (مانند چین، ایران و کره شمالی) برای خود در تولید و توسعه موشکهای میانبرد هستهای محدودیت ایجاد نکردهاند؟ و البته معتقد بود که روسها در حال نقض این پیمان هستند. این دقیقاً همان چیزی بود که من گفته بودم و مطمئن شدم که او حتماً برنامه من در فاکس نیوز را دیده است. پیشنهاد دادم که به پوتین گفته شود که یا به تعهداتش در معاهده عمل میکند و یا ما از این معاهده بیرون میآییم که ترامپ هم موافقت کرد.
بنن و من با هم بیرون رفتیم و بنن گفت: «این عالی بود». با این حال احساس من این بود که ترامپ میخواهد یک ژنرال را برای این کار انتخاب کند. به هتلم برگشتم و کمی بعد بنن و پریباس از من خواستند که فردا صبحانه را با آنها در مارالاگا بخورم. پریباس پیشنهادهای دیگری به جای موقعیت مشاور امنیت ملی مطرح کرد و درباره ترامپ گفت: «یادت باشد که با چه کسی سر و کار داری» آنها قول دادند که تاثیرگذاری واقعی، دسترسی به ترامپ و تغییر اجتناب ناپذیر دولت را شاهد خواهم بود به این معنی که سرانجام وزیر امور خارجه یا یک همچین چیزی خواهم شد. بر اساس تجربههای حضور قبلیام در دولت، بیان کردم که برای اداره بروکراسی باید بروکراسی را تحت کنترل بگیری و فقط از کاخ سفید به تماشای آن ننشینی. شورای امنیت ملی مکانیسمی برای هماهنگی آژانسهای امنیت ملی بود و این شغل به کسی احتیاج داشت که تجربه در سطوح پایینتری را نیز داشته باشد که بداند این ادارات چگونه کار میکنند و چگونه کار نمیکنند. من واکنشی از خود نشان ندادم. فکر میکنم ترامپ در واقع به آنها گفته بود «به دولت بیاوریدش تا بتواند در تلویزیون از ما دفاع کند». با توجه به سیاستهایی که من هیچ دخلی در تدوین آنها نداشتم، این دقیقاً آخرین کاری بود که میخواستم انجام دهم. در یک مقطع بنن گفت: «سفیر! اینجا به من کمک کن» که دقیقاً کاری بود که میخواستم انجام دهم، گرچه منظور او این بود که مرا تحریک کند وارد دولت شوم.
کوشنر پرسید: «چطور میخواهید این مسئله جنجالی در مورد خودتان که مردم یا از شما متنفرند و یا عاشقتان هستند را مدیریت کنید؟» تا دهانم را باز کردم که جواب دهم، ترامپ گفت: «آره، درست مثل من! مردم یا عاشق من هستند یا از من متنفرند. جان و من دقیقاً شبیه به همدیگر هستیم.»
در پرواز برگشت به واشنگتن با وای فای هواپیما دیدم که ترامپ مک مستر را انتخاب کرده است. جای شگفتی نبود اما از این گفته ترامپ شگفت زده شدم که گفت: «من جان بولتون را میشناسم. ما میخواهیم از ظرفیت او در بخش دیگری استفاده کنیم. جان مرد فوق العاده ای است. ما جلسات خیلی خوبی با او داشتیم. او خیلی میداند. ایدههای خوبی دارد که باید بگویم که من با خیلی از آنها موافقم. پس ما با او صحبت میکنیم تا از ظرفیتش در جای دیگری استفاده کنیم.» به صورت مشخص و واضح در مورد بهترین نقشی که باید به من میدادند صحبت نکرده بودم به خصوص با کوشنر که کمی بعد به من پیام داد، در این مورد صحبتی نکرده بودم. او پیام داده بود: «وقت بسیار خوبی را با هم گذراندیم ما واقعاً میخواهیم تو را به تیم اضافه کنیم. بیا این هفته صحبت کنیم تا جای درست را برایت پیدا کنیم و کارهای خوبی انجام دهیم.»
مادلین وسترهوت[11] منشی ترامپ در «بیضی بیرونی[12]»(اتاقی که دستیاران شخصی ترامپ در آن اقامت دارند)، روز سه شنبه تماس گرفت تا مرا به ترامپ وصل کند اما موبایلم را روی سایلنت گذاشته بودم و نتوانستم جواب دهم. قابل پیشبینی بود که زمانی که تماس گرفتم، ترامپ مشغول بود. به همین خاطر از وسترهوت پرسیدم که میداند موضوع چیست؟ از این میترسیدم که پای یک یارگیری نفر به نفر در میان باشد. او گفت: «اوه، ترامپ فقط میخواست به شما بگوید که چقدر فوق العاده هستید» و گفت که میخواست از طرف رییس جمهور به خاطر اینکه به مارالاگو رفته بودم از من تشکر کند. به او گفتم که این لطف او را میرساند و نمیخواستم که برنامه رییس جمهور را به هم بریزم و واقعاً نیازی نیست که دوباره تماس بگیرد و امیدوار بودم که از مهلکه فرار کرده باشم. چند روز بعد وسترهوت که در آن زمان سرشار از انرژی بود پیام دیگری برایم گذاشت و گفت که رییس جمهور میخواهد مرا ببیند. فهمیدم که قراراست در موقعیت نامشخصی قرار بگیرم و بار دیگر فرار کردم. شاید بتوانی فرار کنی اما نمیتوانی پنهان شوی و جلسه با ترامپ در نهایت در تاریخ 23 مارس بعد از نهار با مک مستر در کاخ سفید پر هرج و مرج برنامهریزی شد. به بنن پیام دادم که میخواهم تا جای ممکن شفاف و واضح باشم: من تنها به شغل وزیر خارجه و یا مشاور امنیت ملی علاقه داشتم و در هیچ کدام ازاین دو منصب جایی فعلاً برای من خالی نبود.
به طور تصادفی وقتی برای اولین بار در طول 10 سال گذشته وارد بال غربی کاخ سفید شدم، نمایندههای مطبوعات آنجا منتظر بودند تا با اعضای جمهویخواه مجلس نمایندگان که با ترامپ دیدار داشته و درباره بی نتیجه ماندن تلاشهایشان برای فسخ قانون «اوباماکر» صحبت میکردند، مصاحبه کنند. این همان چیزی بود که نیاز داشتم؛ گرچه برنامهای برای پاسخ دادن به آنها نداشتم. در عصر توئیتر حتی یک ناداستان هم داستان است و یکی از گزارشگران توئیت کرد: «جان بولتون هم اینک به بال غربی رفت من از او سؤال کردم که اینجا چه میکند. او لبخندی زد و گفت: لایحه بهداشتی!!!»
بعداً دیدم که «باب کاستا» خبرنگار واشنگتن پست هم در همان حال که من به سمت بال غربی میرفتم توئیت کرده است: «ترامپ میخواهد جان بولتون را به دولت ببرد. به همین دلیل بولتون امروز در کاخ سفید بود و به همراه یکی از معتمدان ترامپ برای مذاکره به نزد او میرفت.»
با مک مستر نهار دلپذیری داشتم و راجع به عراق، ایران و کره شمالی صحبت کردیم و بعد به دفتر بیضی رفتیم تا ترامپ را ببینیم که تازه نهارش را با استیون منوچین وزیر خزانه داری و نلسون پلتز یکی از سرمایه داران نیویورک تمام کرده بود. ترامپ پشت میز رزولوت[13] نشسته بود که بر خلاف میز دفترش در نیویورک که همیشه پر از روزنامه و گزارش و یادداشت بود، کاملاً خالی بود. یک عکس دو نفره گرفتیم و بعد من و مک مستر در جلوی میز نشستیم تا بحثمان را شروع کنیم. کمی درمورد لغو «اوباما کر» صحبت کردیم و بعد به سمت ایران و کره شمالی برگشتیم و بیشتر بحثی که با مک مستر در حین نهار انجام داده بودیم را تکرار کردیم. ترامپ گفت: «می دانی که من و تو نظر مشترکی درباره هر چه می گویی داریم غیر از عراق» و جواب دادم: «بله اما حتی آنجا موافق هستیم که عقب نشینی اوباما از عراق در سال 2011 منجر به این آشفتگیای شد که هم اکنون شاهدش هستیم.» ترامپ بعد از این گفت: «الان نه، اما در زمان مناسب و برای یک موقعیت و شغل مناسب من از تو میخواهم که به دولت بیایی و تو هم قرار است موافقت کنی، درست؟» خندیدم و ترامپ و مک مستر هم (گرچه احساس کردم که در موقعیت ناراحت کننده ای قرار دارد» و جواب دادم: «البته» و بار دیگر از چیزی که میترسیدم فرار کردم. نه عجلهای، نه شتابی، نه ابهامی، شغل کاخ سفید بدون کارتابل را نمیخواهم.
به بنن پیام دادم که میخواهم تا جای ممکن شفاف و واضح باشم: من تنها به شغل وزیر خارجه و یا مشاور امنیت ملی علاقه داشتم و در هیچ کدام ازاین دو منصب جایی فعلاً برای من خالی نبود.
جلسه بیشتر از 20 دقیقه طول کشید و بعد من و مک مستر اتاق را ترک کردیم و در راه در دفتر بنن توقف کردیم. بنن و من برای مدتی با پریباس دیدار کردیم که به سمت شاون اسپایسر در راهرو میرفت و بعد معاون رییس جمهور را دیدم که به گرمی از من استقبال کرد. فضای آنجا مرا به یاد خوابگاههای زمان دانشگاه انداخت که همه در بین اتاقهای همدیگر سرگردان بودند و درباره هر چیزی حرف میزدند. یعنی این آدمها وسط بحران لغو قانون اوباماکر که یکی از وعدههای انتخاباتی سال 2016 ترامپ بود، نبودند؟ مطمئناً این کاخ سفیدی نبود که من از زمان دولتهای پیشین به یاد داشتم. شرمآورترین چیزی که شنیدم صدای مایک پنس بود که میگفت: «واقعاً خوشحالم که داری وارد دولت میشی.» که کاری نبود که فکر میکردم دارم انجام میدهم. سرانجام حدود ساعت 2 و پانزده دقیقه آنجا را ترک کردم اما این حس را داشتم که میتوانم تا بعد از ظهر همانجا بپلکم.
میتوانستم ببینم که این الگوی تماس با کاخ سفید ترامپ میتوانست برای مدتی نامعلوم ادامه پیدا کند و همین طور هم شد. اما من صد روز اول دولت را در حالی به پایان بردم که در ذهنم دقیقاً میدانستم که برای چه کاری آماده ام و برای چه کاری آماده نیستم. از این گذشته، همانطور که «کاتوی کوچک» در یکی از نمایشنامههای مورد علاقه جورج واشنگتن گفته است «زمانی که فساد غلبه میکند و کفار به حکومت میرسند، مقام شرافت، مقام مستوری است».
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com