با آغاز شیوع ویروس کرونا در جهان، انتظار میرفت دولت آمریکا که تاکنون خود را در بسیاری از بحرانهای جهانی به عنوان رهبر جهان معرفی کرده است دست به تحرک وسیعی برای به دست گرفتن دوباره رهبری جهانی بزند اما رویه انزواگرایانه دولت دونالد ترامپ که از چند سال پیش آغاز شده بود، این بار در بحران کرونا به اوج خود رسید.
گروه بین الملل - ثمانه اکوان مترجم کتاب در یادداشتی نوشت: با آغاز شیوع ویروس کرونا در جهان، انتظار میرفت دولت آمریکا که تاکنون خود را در بسیاری از بحرانهای جهانی به عنوان رهبر جهان معرفی کرده است دست به تحرک وسیعی برای به دست گرفتن دوباره رهبری جهانی بزند اما رویه انزواگرایانه دولت دونالد ترامپ که از چند سال پیش آغاز شده بود، این بار در بحران کرونا به اوج خود رسید. این انزواگرایی و توجه بیش از حد به شعار «اول آمریکا»، ایالاتمتحده را از یک ابرقدرت و رهبر جهانی به یکی از بازیگران ضعیف سیستم سیاسی دنیا تبدیل کرده است؛ بازیگری که نهتنها نمیتواند بحران جهانی را کنترل کند، بلکه در کنترل بحران داخلی نیز ناکام و شکستخورده باقی میماند.
به گزارش
بولتن نیوز به نقل از روزنامه وطن امروز، درباره به سایه رفتن آمریکا در دوران شیوع کرونا مطالب زیادی نوشته شده است. از همان ابتدای مطرح شدن پاندمی یا جهانی شدن ویروس کرونا، دولت ایالاتمتحده به جای به دست گرفتن رهبری جهانی و تلاش برای بسیج کردن تمام کشورها از جمله متحدانش در اروپا و دیگر نقاط دنیا برای مبارزه با این بیماری، صلاح دید تنها به خودش فکر کند. البته در این راه شاهد اقدامات عجیب و غریب و دور از ذهن آمریکا در دزدی دریایی و هوایی از دیگر کشورهای دنیا نیز بودیم اما آنچه برای سالها همچنان در یادها مانده و ایالاتمتحده را برای گفتمانسازی درباره دیگر مسائل و بحرانهای بینالمللی با مشکل روبهرو میسازد، تلاش آن برای دور ماندن از صحنه اتفاقات جهانی و مخالفت با هر گونه چندجانبهگرایی در صحنه سیاست جهانی بود.
* چندجانبهگرایی قربانی شعار «اول آمریکا»
تا قبل از روی کار آمدن دونالد ترامپ در آمریکا، مهمترین مسأله در سیاست خارجی آن کشور، رسیدن به مفهوم چندجانبهگرایی یا همان بسیج کشورهای مشترکالمنافع و متحد در مقابل اتفاقات جهانی بود. با این حال دولت ترامپ ترجیح داد اقدامات مشترک و دستهجمعی را به اقدامات یکسویه و یکجانبه برای «حفظ آمریکا» تبدیل کند. مقایسه رفتار ترامپ با رؤسای جمهوری قبل از او در برخورد با بحرانهای جهانی، نشان میدهد مبارزه با شکلگیری همکاریهای بینالمللی در جریان ویروس کرونا دقیقا خلاف رفتار اوباما و حتی جرج بوش در بحرانهای اقتصادی سالهای 2008 و 2009 آمریکا بوده است. جرج بوش برای به راه انداختن جنگ در افغانستان و عراق یکتنه وارد ماجرا نشد و سعی کرد با ایجاد همکاری و هماهنگی بینالمللی، ائتلافی برای این اقدامات تشکیل دهد و با تقویت چندجانبهگرایی، مشکل امنیت آمریکا در درون مرزهایش را به مشکلی جهانی تبدیل کند. در شرایطی که بوش توانسته بود تهدید علیه آمریکا و منافعش را با گفتمان چندجانبهگرای خود به مشکل و تهدیدی جهانی تبدیل کند، دونالد ترامپ با پیش کشیدن مباحث مرتبط با ملیگرایی و شعار «اول آمریکا»، بحران جهانیای را که میتوانست با همکاریهای جهانی زودتر حل و فصل شود، به بحرانی صرفا آمریکایی تبدیل کرد. همچنین در شرایطی که دولت آمریکا میتوانست با برگزاری جلسات شورای امنیت، سران گروه G20 یا درخواست برای برپایی جلسات اینترنتی با سران کشورهای مختلفی که درگیر کرونا بودند، نقش مهمی در راهبردهای جهانی مبارزه با کرونا داشته باشد، ترجیح داد نگاه به درون داشته و همانطور که استفان والت، نظریهپرداز روابط بینالملل بیان کرده است، به نظرات رئالیستی بودن فضای بینالملل مهر تایید بزند.
* ترامپ رئالیست و افول آمریکا در جهان
والت در همان روزهای ابتدایی شیوع کرونا در آمریکا بیان کرد1 این بحران، چهره فضای بینالمللی را بار دیگر به سمت نظرات رئالیستی پیش میبرد. بار دیگر دولتها به عنوان بازیگران اصلی سیاست جهانی شناخته شده و در شرایط اضطراری، نگاهها همه به سمت ارکان دولت در تمام کشورها دوخته میشود. اگر هر چند سال یکبار نظریهپردازانی پیدا میشوند که بیان میکنند دولت دیگر در فضای بینالمللی بازیگر مهمی نیست و شرکتهای چندملیتی، سازمانهای بینالمللی، بازارهای جهانی یا حتی گروههای تروریستی بینالمللی به بازیگر اصلی در این عرصه تبدیل شدهاند اما در بحران کرونا بخوبی این مسأله نشان داده شد که دولت با تمام توانش و یا تمام تلاشش برای محوریت داشتن در اقدامات ملی و فراملی، هنوز هم بازیگری در فضای بینالمللی است. فضای بینالمللی نیز همانطور که واقعگرایان عقیده دارند، همچنان در شرایط آنارشی بوده و خودیاری به محور اصلی دولتها در روابطشان با دیگر کشورها تبدیل میشود. بعد از این، این رقابتهای بین دولتهاست که فضای بینالملل را در چنبره خود میگیرد و دیگر نمیتوان به سادگی درباره مفاهیمی چون چندجانبهگرایی، سیاست جهانی یا همکاریهای بینالمللی صحبتی به میان آورد.
اما آیا دیدگاه رئالیستی ترامپ به فضای جهانی، میتواند برای همیشه رقابتهای بینالمللی را جایگزین همکاریهای بینالمللی کرده یا رهبری آمریکا در جهان را به سمت ریاست آمریکا بر جهان تغییر دهد؟ زمانی که صحبت از رهبری آمریکا در جهان میشود، 2 نوع متفاوت از دیدگاه نسبت به رهبری به وجود میآید. اولین دیدگاه ریاست ایالاتمتحده بر جهان است که تا حد زیادی توسط عملیاتهای نظامی ناموفق و شکستخورده آمریکا در جهان به کلی زیر سوال رفته است اما دیدگاه دوم رهبری جهان توسط آمریکاست که آن هم این روزها با انزواگرایی ترامپ بشدت زیر سوال رفته است. ترامپ نمیتواند با نظامیگری به خواستههای خود برسد. جنگهای افغانستان و عراق، حل نشدن مسأله فلسطین با زور یا حتی مخالفتها و مقابلههای ایران با قلدرمآبی آمریکایی، نشان داده است ترامپ نمیتواند با رد رهبری جهانی آمریکا به دنبال ریاست آمریکا بر جهان باشد. زمانی که منافع مشترکی وجود نداشته باشد، کشورها دیگر به رهبری آمریکا اعتمادی ندارند. شریک شدن در سود ابرقدرت بودن آمریکا شاید برخی کشورهای اروپایی و اعراب منطقه غرب آسیا را با دولتهای ایالاتمتحده همراه میکرد و به ریاست و رهبری آمریکا در جهان مشروعیت میبخشید اما این روزها این کشورها در زیان دوستی با آمریکا شریک شدهاند و در شرایطی که خودیاری یا همان شعار «اول آمریکا» باعث به راه افتادن جنگ تجاری بین این کشورها و ایالاتمتحده شده، دیگر دلیلی برای سر سپردن به رهبری آمریکا نیز وجود ندارد. بر همین اساس است که جوزپ بورل، مسؤول سیاست خارجی اتحادیه اروپایی بیان کرده است دوران رهبری آمریکا در جهان پایان یافته است2. او این مسأله را روندی میداند که از مدتها پیش در جریان بوده است اما مسأله کرونا به آن شدت بیشتری بخشیده است.
این روند به قدری سریع اتفاق افتاده است که بورل درباره پایان دوران رهبری آمریکا و ورود به عصر آسیایی هشدار داده و بیان میکند: مدتهاست تحلیلگران درباره پایان سیستم تحت رهبری آمریکا و ورود به عصر آسیا صحبت میکنند و این مسأله اکنون در مقابل چشمان ما در حال روی دادن است.
این مسأله البته مدتهای زیادی است که در مقابل چشم جهان در حال اتفاق افتادن است. زمانی که ترامپ سازمانهای بینالمللی را نادیده گرفته و به صورت یکجانبه سیاست خارجی آمریکا را پیش میبرد، زمانی که پیمان ناتو را بیارزش تلقی میکرد، زمانی که دولت او از قراردادهای بزرگ بینالمللی مانند توافق آب و هوایی پاریس یا برجام به دلایل واهی بیرون میآمد، زمانی که توافقهای چندجانبه نظامی مانند پیمان منع موشکهای هستهای میانبرد را که باعث به وجود آمدن آرامش نسبی در فضای سیاستهای نظامی ابرقدرتها میشد بیاهمیت تلقی میکرد، و یا زمانی که با کشورهای اروپایی، کانادا، مکزیک و چین جنگ تجاری به راه انداخته بود، در همه این موارد در حال از بین بردن نظم فعلی جهانی بود و نمیدانست این کار در نهایت رهبری جهانی آمریکا را زیر سوال برده و این کشور را از منظر سیاست خارجی وارد دوره افول خود میکند.
* بیارزش شدن ارزشهای آمریکایی
مسأله دیگر در این میان اما ارزشهای آمریکایی است. یان برمر، استاد روابط بینالملل آمریکایی بیان کرده است: «اگر آمریکا در جنگ سرد بر کمونیسم پیروز شد به این دلیل بود که ایدهها و ارزشهای آمریکایی آن زمان بر کمونیسم ارجحیت و برتری داشت. رویای آمریکایی، آزادی، آزادی بیان، حکومت قانون و حکمفرمایی اقتصادی بازار آزاد در دهه 80 میلادی، ایدههایی برتر نسبت به کمونیسم به نظر میرسیدند و به همین دلیل مردم در بلوک شرق اروپا که تنها میتوانستند درباره این آزادیها رویاپردازی کنند، از آنها حمایت کردند3».
در طول چند سال گذشته دنیا به بیارزش بودن به ظاهر ارزشهای آمریکایی پی برده است. دولتهای مختلف در ایالاتمتحده جلوی آزادیهای مدنی را گرفتهاند، اقلیتهای قومی ـ نژادی در بدترین وضعیت خود طی چند سال اخیر قرار دارند و آزادی بیان در مطبوعات با درگیریهای لفظی ترامپ با خبرنگاران و فشار به رسانهها به اوج خود رسیده است. سیستم سرمایهداری دیگر ایدهای برای روزهای بحرانی ندارد و ناکارآمدی خود را در نقاط عطف تاریخی به نمایش گذاشته است و در نهایت رویای آمریکایی هر روز بیشتر از روز قبل به کابوس آمریکایی تبدیل شده است.
بیمعنی شدن ارزشهای آمریکایی، بویژه ناکارآمدی نظریه استثناگرایی آمریکایی که آمریکاییها و آمریکا را سرزمین و مردمی برگزیده میدانست که با تمام جهان تفاوت دارند و قادر به حل مشکلات و بحرانها هستند، این روزها بیشتر از هر زمان دیگری مفهوم رهبری آمریکا در جهان را با سوال مواجه کرده است. مهمترین سوال اما این است: «به ظاهر ابرقدرتی که توان رویارویی با یک بیماری را نداشته و مردمش به رکورد جهانی قربانیان کرونا انگشتنما میشوند، چگونه میتواند برای رهبری دنیا ایده داشته و آنها را اجرایی سازد؟» همانطور که استفان والت بیان کرده است: شاید آمریکا تا 80 ـ 70 سال پیش در ایجاد هماهنگی بینالمللی جهت تحقق اهداف جهانیاش خوب عمل میکرد اما نگاهی به تکرویها و یکجانبهگرایی آمریکا در طول بحران کرونا نشان داد دیگر نمیتواند رهبر خوبی برای دنیا باشد.