به گزارش بولتن نیوز به نقل از هنرآنلاین، اما علاوه بر این خصوصیات، باید افزود که آثار او، بر پنجاه سال
ترانه سرایی فرانسه سایه افکنده است.
آراگون فعالیت ادبی خود را در دوره ای آغاز کرد که هنر و ادب در اروپا جوششی استثنایی داشت: سال های آخر جنگ اول جهانی و انقلاب روسیه، با جنبش ها و گرایش های رنگارنگ در ادبیات، هنرهای تجسمی و موسیقی همراه بودند که شخصیت های بزرگی مثل
پیکاسو،
آندره برتون و یا
لوییس بونوئل را به هم پیوند می داد.
در چنین فضایی بود که جنبش
داداییسم و سپس به دنبال آن،
سوررئالیسم به وجود آمد.
آراگون خیلی زود با این دو جنبش اخیر همراه شد، اما در نهایت به هیچ کدام چندان دل نبست و به تعهد سیاسی و
کمونیسم گرایید. از این زمان به بعد، درونمایه های سیاسی و
انقلابی- کارگری در اشعار او ظاهر شد و تا اواسط دهۀ پنجاه ادامه پیدا کرد.
از طرف دیگر، آشنایی او با یک شاعرۀ روس تبار، خانم
السا تریوله* که از اقوام
مایاکوفسکی بود، زندگی عاطفی اش را دگرگون کرد.
آراگون تا مرگ همسرش السا، در کنار وی ماند و اشعار زیادی به خاطر او سرود. این اشعار را امروزه جزو زیباترین اشعار عاشقانۀ زبان فرانسۀ معاصر می دانند.
تسلط استثنایی او برمیراث ادبی، وشناخت بی نقصی که از ظرایف فنی شعر داشت، بدون شک در خلق این آثار نقش مهمی دارند، اما فراتر از دغدغه های فنی، در شعرهای عاشقانۀ آراگون، صداقتی هست که بلافاصله به دل می نشیند. ستایش السا - معشوق همیشگی که معمولاً در نقش
"معلم عشق" ظاهر می شود- گهگاه با ملاحظاتی کوتاه و بسیار موجز در بارۀ زندگی، مرگ، دنیا و دردها و خوشی هایش همراه است که جذابیتی تأثرانگیز برای خواننده ایجاد می کند. مثلاً وقتی در میانۀ شعری عاشقانه، می گوید: "تا بیایی زندگی را یاد بگیری دیر شده (تمام شده)"، با همین ملاحظۀ کوتاه و مختصر، خواننده را به فکر وا می دارد و متأثر می کند.
شاید همین ایجاز و سادگی بسیار مؤثر، یکی از دلایلی باشد که آهنگسازان و خوانندگان و ترانه سرایان فرانسوی را خیلی زود به فکر انداخت که شعرهای عاشقانۀ آراگون را در قالب
ترانه در آورند.
علاوه بر این،
ساختمان محکم اشعار و حضور قافیه ها و وزن های مناسب نیز مسلماً کار آهنگسازان را آسان تر کرده است.
شعری از لویی آراگون:شما نه خواستار شهرت بودید،
نه خواستار اشک،
نه خواستار مرثیه،
نه خواستار نیایش مردگان .
یازده سال چون باد گذشت یازده سال!
شما تنها سلاح تان را به کار برده بودید.
چشمان پارتیزانها به مرگ کور نمیشود ،
نگارهایتان را بر دیوارهای شهر ما کوبیده بودند
سیاه از ریش و از شب ژولیده تهدید آمیز
دیوارکوبی که به لکه ای خون می ماند
از آن روی که تلفظ نام هایتان دشوار است
اثرش به وحشت انداختن رهگذران بود .
گویی کسی ترجیحا شما را فرانسوی نمی دید .
مردم روز هنگام چشمی برای دیدن شما نداشتند
به زمان آتش بس اما انگشتانی سرگردان
زیر نگارهایتان نوشته بودند "مردند برای فرانسه"
و از آن پس بامدادان محزون دگرگون شدند .
همه چیز به رنگ یکدست برفکی بود
اواخر فوریه برای آخرین نفس های شما
در آن دم بود که یکی از شما به آرامی گفت :
"خوشا همه آنانی که زنده میمانند"...