به گزارش بولتن نیوز، آقای مدیر کلاه بِره خود را کمی کج میکند. نقاشان در پاریس این گونه بودهاند. عصر طلایی دهه بیست و سی و در نهایت تصویر آقای پیکاسو با بره. بره رو باید کج روی سر گذاشت. آقای مدیر عصا به دست در بزرگترین فضای تئاتری کشور راه میرود و عصا میزند. میراث گرانقیمتی زیر پایش هست که تنها خودش در آن راه میرود. خانه بزرگ را عنکبوتها محاصره کردهاند. مورچهها و موریانهها برای خودشان جا خوش کردهاند.
آقای مدیر نیاز به سمپاشی میبیند. چه راهی برای نجات از شر حشرات موذی مییابد؟ او مردان قدبلند و خوشتیپی میآورد که مردم برایشان سر و دست میشکنند. اولیورتویستهایی در پایان داستان شیرین. مردانی که به لطف رسانهها و فضای فرهنگی نه چندان منصف ایران بزرگ شدهاند و البته هیچ دخلی به تئاتر ایران هم ندارند. آقای مدیر با کلاه بره و عصایش با هنرمند جماعت سلبریتینما عکس میگیرد تا شاید عنکبوتها را فراری دهد؛ اما اینجا بَرِ دل قبرستان است و قبرستان یک خاصیت اپیدمیک دارد. مثل گل حمام میماند. کمالش بر همنشینش اثر میگذارد تا آرام آرام مدیر به مسئول کفن و دفن هنر ارتقا پیدا کند.
پردیس تئاتر تهران این روزها قبرستان هنر تهران است. همنشنین مقبره هموطنان دیروز ما، امروز حتی نمیتواند همنشین هموطنان امروز ما باشد. سایت تیوال را که میگشایی خبری از نمایشی نیست. عبارت منحوس «نمایشهای گذشته» خودنمایی میکند. آخرینش متعلق به اسفند 96 است. مشتی نمایش تکراری که پیشتر در سالنهای کوچک میان شهر امتحان خود را پس داده بودند و با شکست معرکه حرفهای را ترک جسته بودند. آنان بسان ارواح سرگردان از دل قبور هنر مرده برآمده بودند تا آخرین نفسهای پردیس را به شماره بیاندازند و آقای مدیر مشکل را در سردر مجموعه میدانست.
راستی خبر دارید سردر به کجا رسیده است؟ سردری که با آهن سرد و سیمان سیاه ساخته میشود، قرار بود باب هنر را بگشاید؛ اما وضعیت بسان مخروبهای است همچون چهار طبقه به جا مانده از پلاسکو. بوی مرگ میدهد. هنوز از آن دود بلند میشود. دود شکست. مدیر با عدم حمایت از مدیران سابق زیردستش خود بر صندلی چرخان مجموعه تکیه زد و البته هر از گاهی مسیر آسانسور تا دفترش را با عصا گز کرد. نتیجه کار این است که پردیس تئاتر تهران با آن همه امکانات به هیچ رسیده است. مردههای همسایه پردیس حداقل به یک معاد دست یافتهاند. برزخ پردیس، آخرتی گویا ندارد.
در حالی که بیشتر پردیسهای فرهنگی شهرداری این روزها برای سرگرم ساختن مردم در روزهای گرم و شبهای کوتاه فوتبالی شده است، پردیس تئاتر تهران قبرستان شده است. یک سالن سینما و یک سالن بزرگ با قابلیت فوقالعاده برای پخش فیلم به محلی برای حضور مردمان مناطق خاوران، اتابک، نبرد، زمزم، آهنگ و حتی پیروزی نشده است. فضای بسیار بزرگ میان سالنها که قرار بود جایی برای نمایشهای خیابانی باشد، میتوانست محفل یک سالن روباز تابستانی باشد و حضور گرم خانوادهها برای دیدن پیروزی تیم ملی ایران. اما آقای مدیر این روزها مشغول حفظ صندلی خود است. او خلاقیتی ندارد. او یک مدیر مرده است و مدیران مرده در حوزه فرهنگ محبوب هستند.
شش سال حضور در یکی از سمتهای جذاب مدیریتی، جایی که میشد چشم مردم تهران را به حظ بصری عادت داد، به جایی برای حفظ بقا بدل شده است. در طبقه دوازدهم ساختمان بلوار کشاورز برایش کاری نمیکنند. تصمیمی نمیگیرند. شاید به دنبال آنند که غسالخانه پردیس را هم راه بیاندازد. ما از دور فاتحه این فرهنگدوستی را میخوانیم. شهرداری تهران از بزرگترین سرمایه فرهنگیش این گونه صیانت میکند: هیچ.
آقای اوحدی رمضان امسال در برابر همان مدیر با عصا و کلاه برهاش گفت پردیس تئاتر تهران راه میافتد. ما امیدوار بودیم؛ ولی کاش از مدیرش میپرسید چگونه تا بداند مدیرش چیزی در چنته ندارد و نخواهد داشت. کاش آقای اوحدی از مدیران سابق گزارشی میخواست و آن را در اختیار رسانهها میگذاشت که آقایان بازمانده از یک فاجعه چه کردهاند. قبرستان جای فراموشی و تنهایی است. این روزها در پردیس تئاتر تهران میتوانید خودتان را هم فراموش کنید.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com