کد خبر: ۵۱۶۶۲۲
تاریخ انتشار:
به بهانه اکران فیلم «ساعت 5 عصر»

یک برنامه آیتمی یا سینما؟

جمعه، 1مرداد95، آقای مهران‌مدیری پس از مدت‌ها دوری از گفت‌وگوهای تلویزیونی، مهمان برنامه هفت شد. صحبت او که قرار بود درباره «کارگردانی و نویسندگی سینمای کمدی» باشد به چند سوال روتین، چند شوخی و ابراز خستگی از سریال‌سازی گذشت و البته خبر ورودش به سینما...

به گزارش بولتن نیوز، روال غیرمتعارف اعطای مجوز تهیه‌کنندگی به کارگردان فیلم‌اولی، حرکت تعجب‌برانگیز سیگارکشیدن مدیری در نشست خبری و تعجب خشایارالوند از درج نام مدیری به‌عنوان نویسنده فیلم، تنها تعدادی از حواشی ساعت 5 عصر بود تا در نهایت فیلم به اکران پُرسروصدا رسید. مدیری و تیم پخش فیلم برای شکستن رکوردها و برگزاری بزرگ‌ترین افتتاحیه فیلم کشور، برنامه‌ای حساب شده چیدند.

این برنامه‌ها هرچند اتفاقاتی مهم برای جذب مخاطب بودند، هیچ یک به اندازه جایگاه شخص مهران‌مدیری به‌عنوان بزرگ‌ترین کارگردان کمدی و طنزپرداز پرسابقه تلویزیون در بعد از انقلاب، در جذب مخاطب برای این فیلم مؤثر نبوده و نیست. پرونده پرسابقه او در صداوسیما و ساخت برنامه‌های متعدد90 قسمتی و کشف و معرفی استعدادهای شاخص طنز و کمدی در طول سالیان دراز، از او اسطوره‌ای مردمی و بی‌بدیل ساخت؛ تا حدی که چندسال گذشته نام او را در فهرست 20 فرد پرنفوذ و قدرتمند ایران قرار دادند! این جایگاه بی‌بدیل مردمی با مواجهه و گفت‌وگوی مستقیمش با مخاطب، در دورهمی بازخوانی و تقویت شد.


صحبت‌های او در هفت، حواشی متفاوت و جایگاه ویژه مدیری، توقع از ساعت 5عصر را در حد یک فیلم عادی نگه نمی‌دارد! ساعت 5عصر قرار است -بنابه‌گفته خودش و تیم همکارانش- فیلمی متفاوت از مدیری در مدیوم سینما باشد؛ فیلمی که هم مخاطب پُرشمار این سالیان او را راضی کند و هم لذت نگاهی جدید به کمدی را به مخاطبان تخصصی و منتقدان و هنرمندان بچشاند؛ اما «شیوه چشمت فریب جنگ داشت؛ ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم!»


ساعت 5عصر، روایتگر داستان یک روز زمستانی از ساعت 7صبح تا 5عصر یک شهروند نسبتاً مرفه تهرانی به‌نام «مهرداد پرهام» (سیامک انصاری) است که همسرش مهناز (آزاده صمدی) برای تحصیل به فرانسه رفته. اول صبح از بانک با او تماس می‌گیرند که آخرین فرصت برای پرداخت آخرین قسط از وامش است و اصرار او برای یک روز فرصت بی‌فایده است. (گره اصلی) و از اینجا فرازهای فیلم آغاز می‌شود: (1) قطعی آب، (2) دعوای ساکنان ساختمان، (3) اسپری فلفل‌زدن و تصادف، (4) بیمارستان شلوغ، (5) پیرزن تنهایی که می‌خواهد جسد شوهرش را ترخیص کند، (6) دفن میت، (7) راننده‌سواری معتاد منگ (امیرجعفری)، (8) تجمع اعتراض صنفی، (9) بازجویی اطلاعاتی، (10) تعطیلی بانک و بازگشت به خانه (پایان فیلم).


اما فیلمنامه با خلأهایی جدی روبه‌روست. این خلأها هم در جهان‌بینی نامنسجم (مفهومی) و هم در ساختار داستانی (فُرمی) فیلمنامه دیده می‌شود. مشکلات داستانی آنقدر زیاد است که فرصتی برای مشکلات محتوایی‌اش باقی نمی‌گذارد. بین وقایع روابط علّی‌معلولی برقرار نیست و رابطه عمودی بین اتفاقات دیده نمی‌شود. برای نمونه:


• مهرداد حقوق خوانده و از جایگاه خوب مادی و رفاهی و شأن بالای اجتماعی برخوردار است. برای چنین شخصیتی «آخرین قسط وام» گره‌ای قوی نیست؛ اولاً چرا او پول قسطش را از طریق اینترنت پرداخت نمی‌کند؟ چه ضرورتی برای پرداخت حضوری است؟ خصوصاً اینکه با مسوول بانک آشنایی و رفاقت دارد. ثانیاً در روزگار فعلی، چه‌طور ممکن است به‌خاطر فقط یک روز تأخیر، خانه را از دست وام‌گیرنده دربیاورند؟ دقیقاً به این نکته در پایان فیلم، مسوول یکی از باجه‌های بانک اشاره می‌کند!


• چرا مهرداد پول شارژ تمام واحدهای ساختمان را حساب می‌کند؟ در‌حالی‌که به راحتی می‌تواند آژانس بگیرد و بی‌خیال ماشین شخصی‌اش شود! او حقوق خوانده و به نیکی می‌داند راه برخورد با شهروندان بی‌منطق این نیست. او چرا قدرت گفتن «نه» ندارد و اینقدر منفعل است؟ مسعودشصت‌چیِ مردهزار و دوهزارچهره که در زیرزمین ثبت احوال و در میان قفسه‌های تاریک و تنهای بایگانی کار می‌کند، می‌تواند منفعل باشد و قدرت «نه‌گفتن» نداشته باشد، اما وکیلِ مرفّه نمی‌تواند. موفقیت وکیل بیش از هرچیز در گرو فن بیان و فعال‌بودنش است. چرا تمام جمعیت دو اتوبوس فامیل پیرزن، با اینکه مهرداد برایشان غریبه است، برای تلقین میت به او خیره می‌شوند و از او توقع دارند و چرا او زیربار این کار می‌رود؟ این صحنه کمیک -که بیشتر مناسب آیتم طنزی برای مجموعه‌ای مثل «عطسه» است- چه نسبتی با داستان رئال فیلم دارد؟
فیلمنامه‌ای با چنین مشکلاتی می‌تواند قسمتی از سریالی 90 قسمتی مثل پاورچین باشد، اما برای فیلم سینمایی، اتودی بیش نیست! آیا این فیلم‌نامه، واقعاً نوشته خود مدیری است یا فیلم‌نامه تغییریافته خشایار الوند؟ بهتر نبود از مشورت چند نویسنده باتجربه استفاده می‌شد؟


جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی مدیری در «ساعت 5عصر» نیز -برخلاف آثار قبلی مدیری خصوصاً دورهمی- سیاه و کدر است! هیچ یک از طبقات اجتماعی موجود در رویدادهای فیلم، نرمال و مورد تأیید نیستند. برای مثال در سکانس بهشت زهرا، با سه نوع مردم مواجه هستیم؛ هنرمندانی که فهمی از مجلس عزا ندارند؛ مردمی که چون بربرها به دنبال سلبریتی‌ها هستند و اقوام پیرمرد فوت‌شده که احمق‌وار به هم‌نگاه می‌کنند و وظیفه‌شان را انجام نمی‌دهند! حتی یگانه عاقله ‌انسان فیلم‌های مدیری - سیامک انصاری- هم در این فیلم عاقل نیست و چنانچه گفته شد، منفعل و گیج است! در چنین ملغمه‌ای که هیچ روزنه‌ای از شعور -جز در مشتی فرسوده (ساکنان خانه معتاد منگ)- یافت نمی‌شود، پس چه امیدی به رشد و تغییر است؟ و اساساً با چنین نگاهی به مردم، مخاطب اصلاح‌گری باقی می‌ماند که فیلم بخواهد نقد اجتماعی را برای او روایت کند؟


غیر از فیلمنامه،کارگردانی نیز با مشکل روبروست.کارگردان نتوانسته سینما بیافریند. به‌نظر می‌رسد تجربه بلندمدت سالیان دراز مدیری در برنامه‌سازی در فضای بسته، قدرت کار در فضای باز را از او گرفته است. همکاری با یکی از بهترین تصویربرداران سینمای ایران (محمود کلاری) نیز نتوانسته در این زمینه توفیقی برای او به ارمغان بیاورد. کارگردان اصرار دارد از نماهای باز فرار کند؛ حتی در صحنه‌های پرجمعیت هم نماهای باز مشاهده نمی‌کنیم؛ لذا سکانس‌های پرجمعیت نیز بی‌فروغ و کم‌مایه برداشت شده‌اند.


«ساعت 5عصر» در قد و قواره اثر سینمایی نیست. مدیری می‌توانست با پلاتوهای چند دقیقه‌ای‌اش در وسط فرازهای داستان این فیلم، یک قسمت کامل از برنامه‌ای آیتمی مثل «شوخی کردم» بسازد. هرچند ساعت 5 عصر به‌عنوان کار اول مدیری توانست رکوردهایی بشکند و احتمالاً به فروش نسبی خوبی دست پیدا کند، اما حتماً آینده سینمایی مدیری با این دست‌فرمان با چالش‌هایی جدی روبه‌روست.

منبع: روزنامه صبح نو

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین