رمان «همراه من بیا» نوشته شرلی جکسن با ترجمه بهرام فرهنگ توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش بولتن نیوز، رمان «همراه من بیا» نوشته شرلی جکسن به تازگی با ترجمه بهرام فرهنگ توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب دویست و دهمین عنوان مجموعه «جهان نو» است که توسط این ناشر چاپ می شود.
«همراه من بیا» آخرین رمان شرلی جکسن، بانوی نویسنده متولد سال ۱۹۱۶ است. این نویسنده یکی از مولفان مهم داستان نویسی میانه قرن بیست آمریکاست. این نویسنده را به عنوان یکی از نویسندگان منزوی ادبیات آمریکا و همچنین یکی از نمادهای ادبیات این کشور می شناسند. این نویسنده علاوه بر داستان های کوتاه، ۶ رمان در کارنامه دارد. جکسن در سن ۴۸ سالگی بر اثر سکته از دنیا رفت.
رمان مذکور اثر نیمه تمام این نویسنده است که ناتمام مانده است. بخش های باقی مانده این رمان همراه با ۱۴ داستان کوتاه جکسن در قالب کتاب «همراه من بیا» چاپ شده اند. در این کتاب ۳ سخنرانی هم در کنار این داستان ها چاپ شده است.
هراس، تنهایی، خشونت و اتفاقهای پیشبینی نشده از مسائلی هستند که در آدم های داستان های جکسن دیده می شود. می توان گفت که کتاب پیش رو، گزیده ای از وجوه مختلف کاری جکسن است که همه عناصر نامبرده در آن دیده می شوند. این نویسنده اولین داستانش را با نام جَنیس در سال ۱۹۴۰ در نشریه دانشگاه سیراکیوز منتشر کرد و سپس دبیر بخش داستان این نشریه شد. جکسن در همان دوران با همسر آینده اش استنلی ادگار هایمن آشنا شد. در همان سال پس از این که هر دو فارغ التحصیل شدند، ازدواج کرده و به دهکده گرینویچ نیوانگلند و سپس در سال ۱۹۴۵ به خانه قدیمی بزرگی در بنینگتن شمالی واقع در ایالت ورمونت نقل مکان کردند.
شرلی جکسن تا پایان عمرش با شوهر و ۴ فرزندش در این خانه و بین حدود ۳۰ هزار جلد کتاب زندگی کرد. او در سال ۱۹۶۵ در خواب دچار حمله قلبی شد و درگذشت.
در این کتاب، پس از «مختصری درباره شرلی جکسن»، «پیشگفتار مولف» و رمان ناتمام «همراه من بیا»، ۱۴ داستان کوتاه این نویسنده به ترتیب با این عناوین درج شده اند:
جَنیس، دربه دری توتی، گل کلمی به موهایش، می دانم چه کسی را دوست دارم، غریبه زیبا، خانه ییلاقی، جزیره، دیدار، صخره، یک روز در جنگل، پیژامه پارتی، لوئیزا خواهش می کنم برگرد، خانه کوچک، اتوبوس.
بخش بعدی کتاب هم «سه سخنرانی، همراه با دوستان» است که عناوین آن به این ترتیب اند: تجربه و داستان، شبی که همه مان آنفلوآنزا گرفته بودیم، بیوگرافی یک داستان، بخت آزمایی، توصیه هایی به نویسندگان جوان.
در قسمتی از رمان ناتمام «همراه من بیا» از این کتاب می خوانیم:
فکر کردم خیلی خب، به هر حال یک امتحانی می کنم. همگی گوش به زنگ، مشتاق، و کنجکاو نشسته بودند و نگاهم می کردند، طوری که انگار ترغیبم می کردند که کلکی به شان بزنم. متوجه شدم که دارم طفره می روم؛ در آن لحظه دنبال بهانه می گشتم تا به جای آن که به صندلی تکیه بدهم و در مقابل آن آدم های گوش به زنگ چشم هایم را ببندم کارهای دیگری بکنم؛ می دانستم که بعد از آن که به عالم ارواح رفتم باز هم همان طور به من زل خواهند زد، و از این مسئله متنفر بودم. همان وقت می شد بگویم که با آن ها شوخی کرده بودم ولی آن ها باورشان شده بود. به فکرم رسید که بگویم «من از این کار هیچ سر رشته ای ندارم. لطفا همه تون برید و مجبورم نکنید کاری رو که ازش متنفرم انجام بدم.» اما البته نگفتم؛ توی چشم های یک یک شان نگاه می کردم و توی دلم می گفتم «ازتون متنفرم، ازتون متنفرم، امیدوارم به شدت ناامید بشین.» و برای خانم فون که لااقل داشت تقریبا با صدای بلند غرغر می کرد سری جنباندم، و به پشتی صندلی تکیه دادم و مخمل فرسوده آن را بر پشت گردنم حس کردم و فکر کردم چه کسی دارد در درونم فریاد می کشد تا ظاهر شود و درخواستش را مطرح کند، و چشم هایم را بستم...
این کتاب با ۳۱۵ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۲۳۰ هزار ریال منتشر شده است.