آیا می توان به هر کسی که اندکی اختلال خلقی دارد، بیمار روانی اطلاق کرد؟ اختلالات خلقی گاه در یک محیط و مکان یا در یک زمان خاص، می تواند برای عده زیادی از افراد بطور مشابه بوجود آید. گاه حتی این اختلالات با توجه به شرایطی ویژه، خیلی هم طبیعی هستند.
به گزارش بولتن نیوز، طی روز 25 دی ماه، دکتر سید حسن هاشمی، وزیر بهداشت، به بهانه افتتاح همزمان 100 تخت روانپزشکی در سراسر کشور، گفت که حدود 12.6 درصد از افراد کشور ما، مبتلا به افسردگی هستند.
او اشاره کرد که اگر اختلالات خلق و خوی و کم خوابی و بی خوابی ها را نیز حساب کنیم، این میزان به 23 درصد می رسد! وی همچنین گفت که بیش از 450 میلیون نفر در سراسر دنیا دچار مشکلات روانی هستند.
اگر کمی بر صحبت های این بزرگوار متمرکز شویم نکات متعددی برایمان شکل می گیرد.
مسئله نخست این است که اصولا معیار را در تشخیص بیماری های روانی، چه باید دانست؟
آیا می توان به هر کسی که اندکی اختلال خلقی دارد، بیمار روانی اطلاق کرد؟ اختلالات خلقی گاه در یک محیط و مکان یا در یک زمان خاص، می تواند برای عده زیادی از افراد بطور مشابه بوجود آید. گاه حتی این اختلالات با توجه به شرایطی ویژه، خیلی هم طبیعی هستند. برای مثال اگر در جایی سانحه ای پیش بیاید، اعصاب خوردی و به هم ریختگی برای عده زیادی که نزدیکان آن سانحه هستند، طبیعی است.
شرایط فردی و اجتماعی رشد و محیط افراد را نیز باید ملاک قرار داد. اما آنچه الآن در این زمینه در کشور ما مسئله است، شناخت و پذیرش بیماری روانی است و سپس تلاش برای علاج آن.
باید بتوان با یک بیماری روانی همچون افسردگی، درست مثل یک بیماری فیزیکی و جسمانی رفتار کرد. یعنی علائم روحی و روانی آنرا شناخت و همانند اوقاتی که علائمی از یک بیماری را در جسم خود می بینیم و به پزشک مراجعه می کنیم، در مواجهه با علائم مشکلات روحی هم بلافاصله به پزشک متخصص مراجعه کرد.
در کشور بویژه در تهران، روانپزشک و روان شناس کم نداریم. ولی متاسفانه در کنار عدم شناخت بیماری های مربوطه، از فرهنگ آن نیز برخوردار نیستیم. یعنی اگر مثلا خانواده ای وجود داشته باشد که از بیماری های روحی و روانی شناخت کافی داشته باشد و از قضا در مراجعه به روانپزشک هم ایرادی نداند، در اغلب اوقات باید به دور از چشم اطرافیان و اقوام این کار را انجام دهند!
مشکل اصلی را می توان در رسانه های عمومی جستجو کرد. رسانه ها باید ابتدا نفس بیماری روانی را به مردم بشناسانند و این را جا بیاندازند که بیماری، بیماری است. چه جسمانی باشد و چه روحی، باید سریع برای درمان آن اقدام کرد. سپس باید علائم مربوط به شایع ترین این بیماری ها همچون افسردگی، نوسان خلقی و دو قطبی بودن، شناسانده شود. نیز باید آموزش داده شود که این علائم جدی هستند و پیگیری جدی هم نیاز دارند.
در نهایت فرهنگ صحیح برخورد با این معضل بسیار مهم است. اینکه آنرا یک ایراد بزرگ و خاص ندانیم طوری که اگر هم کسی از اطرافیان ما دچارش شد، مجبور باشد مشکلش را از ما پنهان کرده و حتی از ترس بی آبرو شدن، قید پیگیری های لازم را بزند.
برعکس، باید این مسئله آنقدر برای مردم جا بیفتد که همیشه کمک همدیگر باشیم. خوب است بدانیم در بعضی کشورها بسیاری از خانواده ها یک مشاور خانوادگی دارند و سایرین نیز مراجعه به روان شناس را جزو اولویت های زندگی خود قرار می دهند.
این بدان دلیل است که بخاطر شرایط سخت حاکم بر دنیا، احساس نیاز به مشورت و همفکری در زمینه های بهداشت روح و روان بیشتر شده است و لذا فرهنگ آن هم در بسیاری از کشورها جا افتاده است. لذا ضروری است ما هم کم کم نگاه عامیانه حاکم بر کشور را در این زمینه کنار گذاشته و لااقل بطور فردی، دراین جهت گام برداریم.
منبع: میگنا