سیدجواد هاشمی در حالی امروز به 52 سالگی قدم میگذارد که دهه جدید زندگیاش را با تغییر همراه میداند و به اهمیت انتخاب در شیوه و شکل زیستن تاکید دارد. او 30 سال در وزارت آموزش و پرورش به عنوان معلم و مربی خدمت کرده است...
به گزارش
بولتن نیوز، سیدجواد هاشمی در حالی امروز به 52 سالگی قدم میگذارد که دهه جدید زندگیاش را با تغییر همراه میداند و به اهمیت انتخاب در شیوه و شکل زیستن تاکید دارد. او 30 سال در وزارت آموزش و پرورش به عنوان معلم و مربی خدمت کرده است، در دفاع مقدس و نیز سینمای آن فعالیت داشته، در 29 فیلم و سریال تلویزیونی شهید شده و حتی در سریال معمای شاه نیز نقش یکی از فدائیان اسلام را بازی کرده که محکوم به اعدام شد و همه اینها سبب شده در ذهن مخاطب الگو و کلیشه مشخصی از سیدجواد هاشمی ساخته شود.
آقای هاشمی درباره سالهایی که زندگی کردهاید و عمری که پشت سر گذاشتهاید، چه حسی دارید؟
هرگز احساس پیری نمیکنم. سنم از پنجاه گذشته اما حس میکنم به مرز تازهای از زندگی رسیدهام؛ مرز انتخاب! شاید کسانی فکر کنند که دیر شده اما خودم چنین نگاهی ندارم.
انتخاب چه چیزی؟
انتخاب روش مناسبتر برای زندگی بهتر با نگاهی بسیار ویژه به گذشتهام؛ به دوره نوجوانی، جوانی و مسیری که طی کردهام. میگویند 40سالگی مرز پختگی است اما من در 50 سالگی تصمیم گرفتم که خودم، روشهایم، آدمهای دور و برم و تا آنجا که میتوانم جامعه را به سمت چیزی که دوست دارم سوق بدهم.
چه چیزی است که میخواهید جامعه را به آن سوق بدهید؟
دوست دارم به سمت یک انقلاب باشکوه اخلاقی پیش بروم؛ هم خودم و هم جامعهام. معتقدم هیچ انقلابی مهمتر از انقلاب اخلاقی نیست. هیچ چیزی به اندازه انقلاب اخلاقی برای رشد و شکوفایی در هر زمینهای تاثیرگذار نخواهد بود. در حالی که همه میگویند باید فرهنگ را اصلاح کرد یا سیاست را، من معتقدم هیچ چیز مهمتر از تغییر نظام اخلاقی نیست و اینکه همه ما تک به تک تغییر کنیم. در اهمیت اخلاق همین بس که بدانیم پیامبر اسلام هم برای تغییر نظام دینی از اخلاق شروع کرده و فرموده برای مکارم اخلاق مبعوث شده است.
وقتی کسی مدام تغییر دارد یا حتی بعد از 40سالگی تغییر را آغاز میکند، رفتارش سوال برانگیز میشود!
بله، همینطور است. شاید از دهه 40 تا 50 عمرم مدام با خودم کلنجار رفته باشم و پرسیده باشم: بگویم؟ نگویم؟ بروم؟ نروم؟ بکنم؟ نکنم؟ اما از پنجاه سالگی تصمیمهایم را عملی کردم و حالا اگر احساس کنم باید درباره مسالهای حرف بزنم این کار را میکنم. معمولا هم بعد از این حرفها برخی میگویند باید بگویی اشتباه کردهای! اما من برخی حرفها را آگاهانه میزنم و برخی واکنشها را نشان میدهم به این امید که شاید بتوانم تحولی ایجاد کنم؛ حتی اگر با یک مصاحبه، عدهای منتقدم شوند. فکر میکنم با گذشت زمان همین آدمها میفهمند که من با تمام وجودم و نه از روی کینه یا ناپختگی، حرف نمیزنم.
فکر نمیکنید همین اظهارنظرها، حرفها، نامهها و رفتار و اقداماتتان به شما وجهه سیاسی میدهد؟
نه، من این طوری نگاه نمیکنم. من به یک فوتبالیست نامه نوشتم چون دوست داشتم یک اتفاق اخلاقی را رقم بزنم و بگویم میشود گاهی برخی از تابوها را شکست و تذکر داد حتی اگر با پرافتخارترین بازیکن کشور طرف باشیم. درباره یک بازیگر اظهارنظر کردم چون دین اسلام دین احترام متقابل است و پیامبر(ص) به زن یهودی که شکمبه گوسفند را بر سرش میریزد، احترام میگذارد؛ نه برای اینکه این زن کار خوبی کرده، معلوم است کارش زشت بوده، اما پیامبر به او احترام میگذارد چون اسلام دین احترام متقابل است.
به آدمها احترام میگذارم نه برای اینکه همه آنها خوب و درست هستند، بلکه به این دلیل که من وجهه مذهبی دارم. مردم مرا با این وجهه میشناسند، من در فیلمها و سریالها29 بار شهید شدهام و آخرینش در سریال معمای شاه بوده است. فکر میکنم اگر مردم از من حتی نسبت به کسی که کار خوبی نکرده است احترام ببینند، درمییابند دین ما دین احترام متقابل است. مطمئن بودم حرفهایم مشکلاتی برایم ایجاد میکند و حتی در روند اقتصاد زندگی من هم تاثیر میگذارد، اما اعتقاد دارم باید بر اساس دینم رفتار کنم.
یعنی برخی پیشنهادهای کاری را از دست دادهاید؟
از خیلی برنامهها حذف شدم. البته حالا کسانی که از من دعوت به همکاری میکنند، بیشتر از همیشه پشتم هستند و میدانند از عمق دلم حرف میزنم نه از روی سیاست. اصلا برخی چیزها به سیاست ربطی ندارد مثلا من به نکونام فقط تذکر دادم و نه هیچ چیز دیگری؛ وگرنه او که بسیار دوستداشتنی است.
تذکر دادن و توصیههای اخلاقی،این حس را ایجاد میکند که شما شأنی برتر و بهتر از دیگران برای خودتان متصور هستید!
بحث بالاتر و پایینتر نیست؛ من به عنوان یک عضو کوچک از جامعه هنر این کار را میکنم. به عنوان یک معلم که وضع جامعه را میبیند. باید این حرفها را گفت و این نه شجاعت است و نه جسارت. من میبینم که برخی از جوانها از مرحله دین گریزی رد شدهاند و دارند دین ستیز میشوند، پس باید حرف بزنم. به این حرفها نگاه سیاسی نکنید، من سیاسی نیستم. جوانهای ما حرفهای مرا اخلاقی ببینند، نه دینی چون از نظر من پیوند بین دین و اخلاق دارد از بین میرود و این مشکل امروز ماست. من 50 سالگی را مرزی برای تبیین اخلاق میدانم و بصراحت میگویم که متاسفانه بچههایمان را اخلاقی بار نمیآوریم و برای همین است که دوست دارم فرزندانم سیدمحسن و فاطمهسادات قبل از اینکه نماز بخوانند، آدمهای خوشاخلاقی باشند، لبخند بزنند، مهربان باشند و بعد با این خصوصیات بگویند که دیدنشان اسلام است. در واقع من در دهه پنجم زندگیام به اینجا رسیدم که فقط راجع به اخلاق حرف بزنم و شعار بدهم!
اما شعار دادن چندان مطلوب نسل جدید نیست!
برای اینکه مدام گفتیم شعار بد است، شعار ندهید. شعار از شعور میآید و انرژی میدهد. اگر شعر غلو کردن باشد، شعار زیاد غلو کردن است و برای اخلاق باید زیاد غلو کرد و به مردم گفت آنقدر خوب باشید که بتوانید دشمنتان را ببخشید.
ارتباط شما با بچههای کانون حر چطور است؟
من فقط بخش اردوها را دارم و هنوز با نوجوانان به اردوی مشهد میروم. چون نوجوانان میتوانند در این فضای نامتعادل و نامتوازن بداخلاقی در جامعه، کنار حضرت رضا(ع) آرامش پیدا کنند و چه بهتر که من وسیله و باعث آن باشم.
البته بازنشسته شدهام و دیگر کمتر پیش میآید مثل قدیم با کانون همکاری کنم؛ هر چند کانون هم دیگر مثل گذشته نیست. کانون زمانی شاگردانی چون محمدرضا علیمردانی، علی سلیمانی، علی لهراسبی، محسن تنابنده و هادی کاظمی داشت و بخصوص در رشته تئاتر خیلیها در این کانون آموزش دیدند؛ مهرداد رایانی مخصوص، کیومرث مرادی، رحمان سیفیآزاد، سیدمحمد هاشمی اصل و... که تهیهکننده سینما و تلویزیون هستند و از نسل جدیدتر میتوانم به حسین مهری و عباس غزالی اشاره کنم یا حتی مداحانی مثل حسین هوشیار و ابوالفضل بختیاری که بچههای گروه سرود ما بودند.
حالا سالها گذشته، همه این آدمها برای خودشان کسی شدهاند و نمیتوانم توقع داشته باشم بیایند بچهها را رایگان آموزش بدهند؛ هرچند شهروز حقی، دارد این کار را میکند، اما خیلیها دیگر وقت ندارند و توقعی هم نیست. کاش دوباره همه بیایند و دوباره به این کانون، صفا و رونق بدهند. هر کسی میتواند، بیاید زکات کارش را بدهد و آن وقت است که کانون حر دوباره شکوفا خواهد شد.
فعالیت 30 ساله به عنوان معلم و تلاش برای اخلاقگرایی باعث شده در بازیگری همین معلم اخلاقمدار مذهبی و دفاع مقدسی را بهنمایش بگذارید و در همه نقشها همین باشید.
خب برای اینکه هرگز به بازیگری جدی نگاه نکردهام.در دانشکده هنرهای زیبا هم کارگردانی خواندم نه بازیگری. برای همین هیچ وقت ریشم را نزدهام و ترجیح دادهام نقشی بازی کنم که متناسب با چهرهام باشد. در کنار همه اینها من 32 ماه در جبهه بودم و علاقه عجیبی به آدمهای جبهه دارم؛ دوست دارم آنها را بازی کنم. همیشه کارگردانی را به بازیگری ترجیح دادهام، بخصوص فیلمسازی برای کودکان را اما خب متاسفانه پول نیست.
بعد از «آهوی پیشونی سفید» فرصتی پیش نیامد؟
من دوست دارم فیلم بزرگ بسازم؛ «آهوی پیشونی سفید» پرهزینهترین فیلم سینمای کودک ایران بود که برای گریم، صحنه و همه چیز آن هزینه شده بود و از بهترین بازیگران دعوت به کار کرده بودم. دوست دارم چنین فیلمی بسازم.
فیلم سرمایهاش را برگرداند؟
با اینکه در بدترین فصل سینما یعنی در پاییز سال 90 همزمان با پنج فیلم کودک دیگر اکران شد، اما سرمایه را برگرداند و سیدیهای فیلم در یک هفته فروخته شد، ولی مشکل اینجاست که الان برای فیلم کودک سرمایهگذار نیست. ضمن اینکه اسپانسر حاضر نیست برای فیلم من پیشقدم شود. میگوید: برو فیلم جنگی بساز، سیدجواد هاشمی را چه به سینمای کودک! اما من دوست دارم برای بچهها کار بسازم.