کد خبر: ۳۸۹۵۲۱
تاریخ انتشار:
به مناسبت دهم شهیور ماه سالروز شهادت شهید کاوه؛

مبارزی که اهل خودسازی بود

با پیروزی انقلاب اسلامی، شهید کاوه جزو اولین عناصر مؤمن و متعهدی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهر مقدس مشهد پیوست و پس از گذراندن یک دوره چریکی، به آموزش نیروهای سپاه و بسیج پرداخت. پس از آن، برای حفاظت از بیت شریف امام رحمه الله در جماران، در یک مأموریت شش ماهه ...
گروه فرهنگ مقاومت: سردار شهید محمود کاوه، در اول خرداد ماه سال 1340، در یکی از محله های شهر مقدس مشهد دیده به جهان گشود. پس از تحصیلات ابتدایی، همراه پدرش خدمت مقام معظم رهبری در مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام می رسد و ایشان می فرمایند: «اگر محمود دروس کلاسیک را به اتمام برساند و سپس به دروس حوزوی بپردازد، بهتر است» که پس از آن، در مدرسه راهنمایی ثبت نام و به ادامه تحصیل مشغول می شود.


پاسدار امام خمینی رحمه الله

به گزارش بولتن نیوز، با پیروزی انقلاب اسلامی، شهید کاوه جزو اولین عناصر مؤمن و متعهدی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهر مقدس مشهد پیوست و پس از گذراندن یک دوره چریکی، به آموزش نیروهای سپاه و بسیج پرداخت. پس از آن، برای حفاظت از بیت شریف امام رحمه الله در جماران، در یک مأموریت شش ماهه به تهران عزیمت کرد. توفیق حضور در محضر مبارک امام رحمه الله تغییرات شگرفی در جان و روح شهید کاوه موجب گشت، به طوری که شب ها که حضرت امام رحمه الله به نماز می ایستاد، شهید کاوه مشغول نگاه کردن آن سیمای ملکوتی می شد، تا جان تشنه خویش را از کوثر زلال معنویت سیراب سازد.

جایزه

شهید محمود کاوه، به کمک هم رزمانش، با عملیات های پی درپی، ضد انقلاب را در کردستان منفعل و مستأصل نموده بودند تا جایی که در اوج درماندگی، برای زنده یا کشته شهید کاوه جایزه تعیین کرده بودند. شجاعت و سرعت عمل و نبوغ نظامی ایشان، موجب گشت که نام کاوه بر سر زبان ها بیفتد و ضد انقلاب همواره به دنبال راهی برای از میان بردن ایشان باشد. ضد انقلاب به حّدی به نام ایشان هم حساسیت داشت که یکی از هم رزمان ایشان در عملیات آزادسازی شهر بوکان و سد بوکان، می گفت: «وارد تأسیسات سد بوکان که شدیم، دیدیم کفِ ورودی آن سد نوشته اند «محمود کاوه» که هر کس آمد، اسم محمود را لگد کند و داخل برود، از بس که از محمود متنفر بودند».

آمادگی جسمانی

شهید کاوه، یک نظامی کامل و یک چریک زبده بود. ایشان همیشه سعی در بالا بردن توان نظامی و میزان هوشیاری و چابکی و استقامت نیروها داشت. در بُعد آمادگی جسمانی، هیچ گاه از ورزش غافل نمی شد و با تشویق نیروها و حضور در مسابقات ورزشی، آمادگی جسمانی رزمی آن ها را بالا می برد. او همواره برای تشویق بچه ها می گفت: «موفقیت من در کوه های بلند کردستان، مدیون ورزش است». شهید سرتیپ حسن آبشناسان می گفت: «هر رزمنده ای که بخواهد خوب پخته و آبدیده شود، باید به تیپ ویژه شهدا و پیش محمود کاوه برود».

مکه محمود

سردار شهید محمود کاوه، در راه انجام تکلیف، همه چیزش را فدا کرد تا آن جا که با اخلاص تمام، حتی از مشّرف شدن به مکّه معظمعه نیز چشم پوشید. با این که اسمش برای سفر حج درآمده بود، نمی رفت. مادر ایشان که دوست داشت محمودش حاجی شود، پرسید: خوب مادر چرا نمی روی؟ شهید کاوه جواب داد: «من اگر بروم و برگردم ببینم در همین مدت، ضد انقلاب حمله کرده و یک عده را کشته و یک جاهایی را هم گرفته، که نبودن من باعث همه این ها شده است، چه جوابی دارم به خدا بدهم؟ جواب خون این بچه ها را چه کسی می دهد؟».


ویژگی های اخلاقی

شهید محمود کاوه، هوش سرشار داشت. او که به سلاح تقوا و اخلاق نیک مسلّح بود، با شجاعت، بی باکی و چابکیِ مثال زدنی خود، همواره در عملیات ها راهگشا بود. هر جا کار گره می خورد، سراغ شهید کاوه را می گرفتند. اراده پولادین محمود، به رزمندگان روحیه می بخشید. با این که بارها مجروح شده و به بیمارستان اعزام گشته بود، ولی همیشه پیش از بهبودی کامل به منطقه برمی گشت. گاهی او را با سر و دستی باندپیچی شده می دیدند که میانشان حاضر و آماده انجام هر مأموریتی است. در عین حال در قلمرو معنویت، مرّوج قرآن کریم بود. کاوه با قرآن انس داشت و آیات جهاد را به زیبایی تلاوت می کرد و در صحنه نبرد هم، آن را در عمل تفسیر می نمود. در مقابلِ دشمن سازش ناپذیر و در مقابل نیروهای تحت امر خویش، متواضع بود.

رهبر و محمود

مقام معظم رهبری درباره تیپ ویژه شهدا و شهید کاوه فرمودند: «تیپ ویژه شهدا که ایشان فرماندهی اش را بر عهده داشتند، یکی از واحدهای کارآمد ما محسوب می شد. او در عملیات های گوناگون شرکت داشت و کارآزموده میدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم، اداره واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشگر، از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب و تربیت، توجه و ذکر، یک انسان جوان، اما برجسته بود....

این جوان، جزو عناصر کم نظیری بود که او را در صدد خودسازی یافتم. حقیقتا اهل خودسازی بود؛ هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی، و هم خودسازی رزمی».

شهادت


دهم شهریور ماه 1365، روح سردار شجاع اسلام شهید محمود کاوه، در عملیات کربلای 2، بر بلندای قله 2519 حاج عمران به پرواز درآمد. دل صخره و کوه آن دیار، همواره یاد و خاطره شجاعت آن سردار دلیر و عاشورایی را در خود ثبت کرده است. این شهید گرانقدر در بخشی از وصیت نامه خویش چنین آورده است: «اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود، بدانید که به مسلمان های جهان خدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود، آن ها پیروز شده اند».


عزاداری در مهاباد


هنگامی که شهید محمود کاوه پیوستن معنوی مردم کردستان را به انقلاب به چشم خویش دید، با دلی خونین از هجرت یارانش به دیدار حق شتافت و ماندن را جایز ندانست و خونش گواه خلوص و پایمردی اش گردید. روحیه والا و انسان دوستی او به قدری در اطرافیان اثر گذاشت که با وجود تبلیغات سوء دشمنان و ایجاد جّو مسموم بر ضد آن شهید و یگان تحت امرش، هنگامی که به درجه رفیع شهادت نائل آمد، مردم مهاباد با پای برهنه زیر پیکر پاک و مطهّر سردار بزرگ خود بر سر و سینه می زدند و اشک می ریختند و ضد انقلاب را نفرین می کردند.

خاطراتی از شهید

1)یک زن و مرد آمریکائی با سگشان آمدند داخل مغازه تا سیگار بخرند. سر و وضع ناجوری داشتند. محمود نگاه پر تنفرش را دوخت به چهره کریه آن مرد؛ شکسته بسته حالیش کرد ما سیگار نداریم، بعد هم با عصبانیت آن ها را از مغازه بیرون کرد. زن و مرد آمریکایی نگاهی به همدیگر کردند و حیرت زده از مغازه بیرون رفتند، آخر آن روزها کسی جرأت نداشت به آن ها بگوید بالای چشمشان ابروست. محمود روکرد به من و گفت: برو شلنگ بیار، باید این جا رو آب بکشیم. گفتم: برای چی؟ گفت: چون اینا مثل سگشون نجس اند.

2)یکی از پاسدارها که اسلحه یوزی داشت، سرکوچه ایستاده بود و داد می زد:اگه مردی بیا بیرون، چرا رفتی قایم شدی، بیا بیرون دیگه. قصد بیرون آمدن نداشت؛ ضامن نارنجک را کشیده بود و مدام تهدید می کرد که اگر به سمتش برود، نارنجک را پرت می کند بین مردم؛ چند دقیقه ای به همین نحو گذشت، ناگهان آن منافق از پشت پله ها پرید بیرون. تا آمد نارنجک را پرتاب کنه همان پاسدار پاهایش را به رگبار بست؛ آن قدر با مهارت این کار را کرد که انگار عمری تیرانداز بوده است. دو سه سال بعد رفتیم تیپ ویژه شهدا. یک شب همین خاطره را برای کاوه تعریف کردم، گفت: این قدرها هم که می گوئی کارش تعریفی نبود. پرسیدم مگر شما هم آن جا بودی؟خندید و گفت: اون کسی که تو می گی خود من بودم.



3)از سر شب حالتی داشت که احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید، بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: بابا! خبرداری که ضد انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده؟ اگه بخوام برم اون جا، شما اجازه می دی؟ گفتم: بله. اجازه می دم، چرا که نه، فرمان امامه همه باید بریم دفاع کنیم. پرسید: می دونین اون جا چه وضعیتی داره؟ جنگ، جنگ نامردیه؛ احتمال برگشت خیلی ضعیفه. با خنده گفتم: می دونم، برای این که خیالش را راحت کنم، ادامه دادم: از همان روز اولی که به دنیا آمدی، با خدا عهد کردم که تو را وقف راه دین و حق کنم. اصلا آرزوی من این بود که تو توی این راه باشی؛ برو به امان خدا پسرم. گل از گلش شگفت. خندید و صورتم را بوسید. بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود: آن شب آقاجان، امتحان اللهی اش را خوب پس داد.

4)نرسیده به روستای سرا، محمود ایستاد. آهسته گفت: کمین! طولی نکشید که از سه طرف به ما تیراندازی کردند. در تمام عمرمان، اولین باری بود که کمین می خوردیم. ظرف چند ثانیه، محمود گروه را آرایش نظامی داد. کاملا خونسرد و مسلط بود. با اسلحه تخم مرغی اش هر چند گاهی تیراندازی می کرد، تا ضد انقلاب جرأت نکند جلو بیاید. مهماتشان داشت ته می کشید. باید تا آمدن نیروی کمکی مقاومت می کردیم. در آن اوضاع و احوال محمود تغییر موضع داد و آمد وسط بچه ها. گفت: این جا جایی است که اگه چیزی از خدا بخواین اجابت می شه، خدا به شما نظر داره. صحبتش تاثیر عجیبی روی بچه ها گذاشت؛ طوری که احساس کردیم بدون نیروی کمکی می توانیم از پس دشمن بر بیاییم. با هدایت دقیق و زیرکانه ی محمود، پخش شدیم تو منطقه تا دورشان بزنیم. در همین گیر و دار، نیروی کمکی هم رسید. از همه طرف روی سر دشمن آتش می ریختیم. آن ها که این چشمه اش را نخوانده بودند، پا به فرار گذاشتند و منطقه را خالی کردند.

5)یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی ،چیزی گفت، جوابش را بدهم. کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم.


منابع:
www.aviny.ir
پایگاه اطلاع رسانی حوزه

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین