به گزارش بولتن نیوز، سهیل کسب و کار در یک کشور به خصوص در مراحل اولیه و ابتدایی آن، نیاز به مقدمات و ملزومات فراوان دارد. به همین علت، فرآیند تسهیل به صورت تدریجی و گام به گام صورت میگیرد و راهحلی ناگهانی و دفعی برای آن وجود ندارد. کشور ما هم از این امر مستثنی نیست؛ خصوصاً که شرایط سخت تحریم و سوءمدیریتهای صورتگرفته، این فرآیند تدریجی را بیش از پیش دشوار کرده است.
در راستای تسهیل کسب و کار، مفهوم کارآفرینی نقشی کلیدی ایفا میکند. میتوان گفت یوزف شومپیتر، اقتصاددان برجسته آمریکایی-اتریشی از نخستین کسانی بود که حدود 100 سال پیش با تاکید بر لفظ کارآفرینی از نقش مهم این مفهوم در رشد اقتصادی و تسهیل کسب و کار دفاع کرد. شومپیتر در آن زمان و با توجه به فقدان مدلهای پیشرفتهای که امروز در اقتصاد توسعه در زمینه تحلیل خلاقیت و نوآوری در شرکتهای تکنولوژیمحور وجود دارد، توانست به خوبی توضیح دهد که چگونه مالکیت خصوصی بر بنگاههای اقتصادی، باعث حساسیت بر ورود رقیبان به بازار و در نتیجه به کار بردن حداکثر خلاقیت برای طراحی محصولات بهتر و کاهش هزینهها میشود؛ فرآیندی که او آن را تخریب خلاقانه بازار و در نتیجه ایجاد تعادلهای جدید و نهایتاً پویایی در تولید مینامد.
در آن دوران اما، تکیه دول غربی بیشتر بر رشد مبتنی بر تاسیس کارخانههای معظم تولیدی با حمایتهای پیشینی و پسینی دولت بود؛ خصوصاً که بنگاههای معظم اقتصادی به لطف توانگری مالی بالا، منابع بیشتری صرف تحقیق و توسعه میکردند که به نوآوری در تولید محصولاتشان منجر میشد. این رشد و پویایی نهایتاً عرصه را بر دیگر کارآفرینان تنگتر میکرد. اما اوضاع به همان منوال نماند؛ همانطور که سوریک (1999) استدلال میکند، به مرور زمان و با گسترش تولید محصولات با تکنولوژی جدید و پیچیده، تعداد و نفوذِ کارآفرینان و بنگاههای کوچک و متوسط در اقتصادهای پیشرفته رو به فزونی گذاشت. فرآیندی که پیور و سابل (1994) آن را «تقسیم صنعتی» میخوانند: ادامه حیات کسب و کارهای سنتی و دارای صرفه به مقیاس، در کنار تولد و گسترش تولید محصولاتی که در آنها اهمیت چابک و خلاق بودن از اهمیت صرفه به قیاس بیشتر است و زمینه مناسبی برای فعالیت کارآفرینان کوچک و متوسط فراهم میکند.
در این راستا، ارزان شدن محصولات رایانهای و ورود آیتی به زندگی روزمره مردم، توانست به رشد و گسترش سریعتر فرآیند کارآفرینی منجر شود. در واقع با گسترش آیتی، پدیدهای جدید و بیسابقه به وجود آمد که در آن کارآفرینانی خلاق و پرانگیزه از تقریباً هیچ و بدون تکیه بر داراییهای مشهود، یک ایده اولیه را تبدیل به شرکتی جهانی میکنند. هماکنون در میان بزرگترین شرکتهای آمریکا بر مبنای ارزش بازار، سه شرکت از پنج شرکت اول، یعنی اپل، مایکروسافت و گوگل از زمره همین شرکتها هستند.
نگاه دقیقتر به فرآیند تاریخی این موضوع و پژوهشهای اقتصادی فراوان پژوهشگرانی از جمله بلاو (1987) نشان میدهد که خوداشتغالی و بنگاههای کوچک در کشورهای پیشرفته تا دهه 70 میلادی پیوسته در حال کاهش بوده است. در توضیح این پدیده، لوکاس (1978) استدلال میکند که با بزرگتر شدن بنگاهها و بهینه شدن فرآیندهای تولید و در ادامه افزایش حقوق عمومی مدیران و تیم اجرایی کسب و کارهای بزرگ، هزینه-فایده این افراد برای به راه انداختن کسب و کار خودشان بالا رفت و در نتیجه نرخ ایجاد بنگاههای کوچک و متوسط پایین آمد. این به نوبه خود به افزایش اندازه بنگاههای بزرگ و تشدید این چرخه منتهی شد. به عبارت دیگر، وجود یک گزینه کمریسک و پرمنفعت اشتغال در ردههای بالای یک بنگاه بزرگ، کارآفرینان بالقوه را از خطر کردن و تاسیس بنگاه شخصی بازمیداشت. اما این روال، از اواسط دهه 70 میلادی به بعد تغییر کرد. اکس و همکارانش (1994) نشان میدهند که چگونه نرخ کارآفرینی و ایجاد کسب و کارهای جدید در 15 کشور از 23 کشور عضو سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه1 بین سالهای 1970 و 1980 میلادی افزایش یافته است. چند پژوهش دیگر نیز به کاهش رشد و در برخی موارد نزول اندازه بنگاههای بزرگ اقتصادی در همان دوران در اروپا اشاره دارند.
شاید بتوان چند دلیل برای معکوس شدن روند کاهش کارآفرینی و در نتیجه افزایش کسب و کارهای نوین ارائه کرد؛ دلیل اول، چنانچه به تفصیل توسط اودرش و سوریک (2000) مورد بررسی قرار گرفته، از دست رفتن مزیتهای نسبی است. به واسطه جهانیسازی و روان شدن جریان اطلاعات و انتقال تکنولوژی، مزیت رقابتی برای کشورهای تولیدکننده خصوصاً در زمینههای تولید فلزات، ماشینآلات صنعتی، پارچه و صنایع خودرویی به طرز محسوس کاهش یافت و در مواردی تقریباً به طور کامل از دست رفت. چنانچه اشاره شد، بخشی از این جریان بهتر اطلاعات مدیون گسترش صنعت آیتی و بهبود کارایی ماشینآلات به واسطه هوشمند شدن آنها و در نتیجه امکان برونسپاری بیشتر است. این تغییرات به همراه نیاز کمتر به سرمایه اولیه برای ایجاد کسب و کار نوین منجر به رشد پدیده کارآفرینی در اقتصاد کشورها شده است.
کاهش روزافزون اهمیت صرفه به مقیاس، دومین دلیل برای افزایش کارآفرینی است. ژوانویک (1993) با ارائه شواهد و تحلیل دادهها نتیجه میگیرد که پیشرفت در حوزه فناوری اطلاعات و سرایت آن به حوزههای سنتی تولید باعث شده هزینه انطباق با بازار ارزانتر از هزینه انطباق داخلی در درون شرکت شده و متعاقباً ایجاد بنگاههای با ابعاد کوچکتر توجیهپذیر باشد.
دلیل سوم، خصوصیسازی و بیش از آن مقرراتزدایی است که همزمان با این تحولات در کشورهای سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه اتفاق افتاد. فیلیپس (1985) با بررسی اقتصاد آمریکا به عنوان نماد اقتصادی با مقررات کمینه و آزادی اقتصادی بالا، نتیجه میگیرد که بنگاههای کوچک هم در ایجاد کسب و کارهای جدید و هم در ایجاد اشتغال بر همتایان بزرگ خود پیشی گرفتهاند.
به عنوان دلیل آخر، شاید بتوان به جنبه فرهنگی کارآفرینی پرداخت. کیرشف (1996) در پژوهشی بررسی میکند که چگونه کارآفرینی و خوداشتغالی از یک راهحل حداقلی برای فرار از بیکاری، به راهی برای ارضای حس جاهطلبی و تحقق رویاهای بزرگ بدل شده است؛ تا حدی که بیش از یکچهارم جوانان آمریکایی علاقهمند به کارآفرینی به جای استخدام در شرکتهای به بلوغرسیده هستند.
اکنون اما، تجربه جهانی نمایان میکند که هر چه شرایط تاسیس بنگاههای جدید اقتصادی و ایجاد فضای رقابت برای کارآفرینان بهبود یابد، نرخ رشد اقتصادی بالاتر و پایدارتری را رقم میزند. به عنوان مثال کشور چین را در نظر بگیرید. تا قبل از پیدایش بنگاه اقتصادی علیبابا توسط جک ما و شرکایش و همچنین شرکتهای مشابه در چین، انتخابهای مردم چین برای بازار کار، به شغلهای دولتی یا اشتغال در بنگاههای بسیار کوچک بخش خصوصی که اکثراً نقش واسطه و خردهفروشی داشتند، محدود بود. دولت چین هم به دلیل ملاحظات ایدئولوژیک خود، ذهنیت مثبتی به اینگونه فعالیتهای بنگاههای نوین اقتصادی نداشت. اما پس از اینکه حجم عظیم اشتغالزایی و خلق ارزش و ثروت توسط کارآفرینان بخش خصوصی اقتصاد چین را روی ریل توسعه شتابان و باثبات قرار داد، سیاستگذاران کمکم به این نتیجه رسیدند که راه راضی نگه داشتن مردم از حاکمیت، کنار رفتن از سر راه این نسل جوان و خلاق و ایجاد و تقویت زیرساختهای مورد نیاز برای تسهیل کارآفرینی است.
اکنون به لطف ایجاد این فرهنگ و وجود الگوهایی مانند جک ما، این جسارت و علاقهمندی در قشر جوان ایجاد شده و بنگاههای متوسط و بزرگ پرشماری در چین به راه افتاده است. در یکی دو دهه اخیر، مشارکتهای گستردهای بین این بنگاهها و برندهای مطرح غربی برای کم کردن هزینهها و انتقال بخش تولید محصولات به چین صورت گرفته؛ انتقال ناگزیر تکنولوژی و انطباق دادن خطوط تولید چینی با استانداردهای برند مبدأ، منجر به آن شده که با گذشت زمان، شرکتهای چینی کمکم پا را از کپیکاری یا بخشی از زنجیره تولید شرکتهای غیرچینی بودن فراتر بگذارند و سایر بخشهای زنجیره را هم بومی کنند. شرکت شیائومی که یکی از بالاترین نرخهای افزایش ارزش شرکت را در سالیان اخیر داشته و ارزش بازار آن تنها شش سال پس از تاسیس هماکنون حدود 46 میلیارد دلار است، تنها یک نمونه از این تجربههای موفق و کاملاً چینی است.
جالب آنکه این فرهنگ کارآفرینی و جسارت در نوآوری اگرچه در صنعت فناوری اطلاعات به اوج خود رسیده است، اما در آنجا متوقف نشده و به صنایع دیگر هم گسترش یافته است. به عنوان مثال، دغدغههای زیستمحیطی و همچنین قیمت بالای سوختهای فسیلی باعث اقبال هرچه بیشتر مصرفکنندگان به خودروهای با پیشران الکتریکی شده است. یکی از مورد اقبالترین کمپانیهای تولیدکننده خودروهای هوشمند الکتریکی، تسلاموتورز است. ایلان ماسک به عنوان بنیانگذار تسلا، سابقه تاسیس شرکت موفق پیپل به عنوان یکی از بزرگترین درگاههای پرداخت آنلاین و انتقال پول در سطح جهان و همچنین چند شرکت موفق دیگر را در کارنامه خود دارد. او و همکارانش در تسلا، موفق شدند با استفاده از تجربیات موفق قبلیشان در صنایع غیرمرتبط با خودرو و به کاربردن حداکثر خلاقیت و هوشمندی، مفهوم جدیدی از کارایی و کیفیت در خودروهای الکتریکی را به نمایش بگذارند و به برندی معادل اپل در حوزه خودرویی بدل شوند.
حدود سه ماه پیش تسلا تنها ظرف دو روز اول پیشفروش جدیدترین محصولش موسوم به تسلا3، حدود 10 میلیارد دلار از این خودرو را پیشفروش کرد و رکوردی تازه برجا گذاشت. تجربیات «کارآفرینان سریالی» مانند ایلان ماسک که در طول دوران فعالیت کاری خود چند شرکت بزرگ و موفق در صنایع متفاوت به یادگار میگذارند بار دیگر به ما تغییر ذات تجارت و تولید در قرن جدید را یادآوری میکند؛ دیگر مانند سابق نیازی نیست برای تبدیلشدن به یک تولیدکننده مطلوب و مطرح سابقه چند دهساله تولید در کارنامه خود داشته باشید. کافی است بتوانید به مخاطبان خود ثابت کنید که توانستهاید ارزش جدیدی برایشان خلق کنید یا همان ارزش سابق را به نحو کاراتر و ارزانتری عرضه کنید.
مهمترین برداشتی که میتوان از همه نکات بالا در مورد اقتصاد ایران کرد، شاید همان اهمیت تغییر نگاه به کارآفرین است. در جامعه این تغییر نگاه مدتی است آغاز شده و روز به روز هم گسترش مییابد. من به واسطه فعالیتی که در یک سال اخیر در حوزه سرمایهگذاری مخاطرهپذیر در کسب و کارهای جدید حوزه آیتی داشتهام، حجم عظیم استقبال جوانان باهوش و باانگیزه برای فعالیت در این حوزه را دیدهام. نمونههای موفقی مانند دیجیکالا، کافهبازار، آپارات و... که هماکنون به مرجعی مورد اعتماد برای مخاطبانشان تبدیل شدهاند و صدها جوان ایرانی را در استخدام خود دارند، تنها چند نمونه از دهها مورد موجود هستند.
خوشبختانه دولت نگاه درستی به ایجاد این فرهنگ کارآفرینی داشته و به نوبه خود به گسترش آن کمک کرده است. مشخصاً وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات با افزایش نفوذ اینترنت و پهنای باند و معاونت علمی و فناوری ریاستجمهوری با اجرا کردن قوانین حمایتی مربوط به شرکتهای دانشبنیان و همچنین در اختیار قرار دادن فضاهایی مانند پارکهای علم و فناوری برای تولد و رشد این شرکتها، توانستهاند نقش خوبی ایفا کنند. اما این همه ماجرا نیست؛ در نوشتهای که برای سالنامه تجارت فردا در انتهای سال 1393 نوشته بودم، به این موضوع اشاره شد که بانک جهانی شاخصی به نام «روانی انجام کسب و کار» برای رصد کردن میزان راحتی تجارت و تولید در کشورهای مختلف طراحی کرده است. بررسی زیرشاخصهای دهگانه این شاخص نشان میدهد وضع ایران در زیرشاخصهایی که مربوط به راهاندازی و مراحل اولیه کسب و کار است، نسبتاً مناسب و از جایگاه خوبی در خاورمیانه برخوردار است.
اما در زیرشاخصهایی که مربوط به مراحل میانی و رشد و توسعه فعالیت بنگاه است مانند کسب مجوزهای ساخت و ساز تجهیزات، دریافت وام و تسهیلات مالی و... اوضاع کشورمان اصلاً مناسب نیست و در زمره آخرین کشورهای خاورمیانه هستیم. میتوان پیشبینی کرد بعضی از این کسب و کارهای نوین که اکنون و در مراحل اولیه شکلگیری مورد حمایت دولت هستند، در جذب مشتری و ارائه ارزش مطلوب موفق میشوند و در نتیجه تا چند سال دیگر به مراحل میانی رشد و بلوغ سازمانی خود میرسند. باید به این هشدار دقت کرد که اگر در آن زمان بستر مناسب برای ادامه فعالیت و بزرگ شدن این بنگاهها وجود نداشته باشد، میتواند منجر به سرخوردگی و ایجاد یک احساس دوسر باخت در جامعه کارآفرینی شود؛ در ایران به عنوان یک کارآفرین موفق یا نباید از اندازه محدودی بزرگتر شد؛ یا باید به جای تمرکز بر حوزه فعالیت بنگاه، انرژی خود را مصروف دست و پنجه نرم کردن با انواع و اقسام موانع و مقررات دست و پاگیر از سوی کنشگرهای مختلف کرد.
میتوان به دولت برای رفع این معضل سیاستهای زیر را پیشنهاد داد:
- مقرراتزدایی و تجمیع مجوزها: شاید بتوان به جرات گفت تقریباً هیچ حوزه و صنعتی نیست که کارآفرینی در آن نیازمند مجوزهای زمانبر و بعضاً نامربوط به حوزه فعالیت نباشد. تلاشهای خوبی در وزارت امور اقتصاد و دارایی در جریان است برای شناسایی، احصا و زدودن بخش ناضروری انبوه این مقررات و مجوزها که طی دههها فقط بر حجم آنها افزوده شده است.
- ایجاد نظام اعتبارسنجی: به منظور اجتناب از کژگزینی و کژمنشی در انتخاب واجدان شرایط برای دریافت تسهیلات مالی و اعطای انواع وامها، چارهای جز داشتن یک نظام اعتبارسنجی که در آن همه معیارهای لازم برای ارزیابی یک کسب و کار مانند پیشینه موسسان، سابقه بازپرداخت، میزان فروش و... لحاظ شده باشد، نداریم. مدتهاست که بحث ایجاد چنین نظامی و تدوین آییننامههای آن در جریان بوده است. اما آنچه در عمل همچنان جاری است، درخواست انبوهی از مدارک غیرمرتبط، تضامین و وثایق سنگین و در نهایت تصمیمگیری توسط کارشناسان بانک است. در واقع، همچنان بارِ عدم به کارگیری نظام اعتبارسنجی را باید کارآفرینان با تلاش برای اثبات عدم کژمنشی خود به دوش بکشند.
سخن پایانی آنکه، تجربه جهانی ایجاد جسارت و شور در نسل جدید کارآفرینان پیش روی ماست. اگر بخشی از این شور و جسارت در سیاستگذاران هم برای انطباق شرایط محیطی و قانونی کسب و کار با تعادل جدید وجود داشته باشد، میتوان به بهبود نسبتاً سریع محیط کسب و کار، شاخصهای روانی انجام تجارت، و در نتیجه بهبود رشد اقتصادی و اشتغال امیدوار بود.
پینوشتها:
1- Organization for Economic Co-operation and Development
2- Reputational-Based Models
*فارغالتحصیل مدرسه تحصیلات تکمیلی اقتصاد بارسلونا